شوهرمن وقتی اومدملاقات دقیقا همون تایمی بودکه پرستار به من گفت پاشوراه برومنم نمیتونستم خواهرام کمکم کردن ازروتخت بلندشدم باهرقدم گریه میکردم که شوهرم رسیدمنوتواون وضع دیدانقدرترسیداوندگفت ولش کنیدخودم میبرمش باگریه ی من اونم گریه میکردتندتندسرمدمیبوسید
زایمان من اورژانسی شد ساعت ۱۱شب.کیسه آبم پاره شده بود شوهرم بیشتر از من هول کرده بود موقعی که داشتم میرفتم اتاق عمل شوهرم رفت کیت بندناف بیاره تا برسه بیمارستان من زایمان کردم اینقدر یهویی شد که حتی فرصت استرس گرفتنم نداشتم فرداش ساعت۸ رفته بود یه گل خریده بود دیدن داشت😂برای گل خیلی باسلیقه س ولی نمیدونم چرا با زایمانم اون دسته گلو گرفت😂
برای زایمانم رفتم شهر خودم، صبح که رفتم بیمارستان شوهرم هم راه افتاده بود از شهرشون، اتاق خصوصی زایمان داشتم و خواهرم تا لحظه زایمان پیشم بود، هزار بار زنگ زد و حالم رو پرسید، وقتی بچه به دنیا اومد و گذاشتمش روی سینمو خواهرم اومد توی اتاق، زنگ زدم به شوهرم هنوز نرسیده بود، گفتم بزن کنار صدای گریه بچه رو که شنید و عکسهایی که واسش فرستادم پشت تلفن دادمیزد قربونت برم ، قربون تو و بچم برم، 90 کیلومتر راه رو تو 40 دقیقه اومده بود تازه دست گل و شیرینی هم خریده بود فکر کنم با دنده هوایی اومده بود
منم یه روز قبل از زایمانم بستری شدم وفتیم زایمان کردم یه دسته گل و یه پرس غذادگرفت اومد نذاشتن بیاد داخل دادش مادرشوهرم اوردشون بعد خودم رفتم پیشش جلو در زایشگاه بود همین که دیدم زد زیر خنده میگفت خوش تیپ چقد خوشتیپ شدیه لباسا بیمارستان تنم بود مسخرشون میکرد
من شوهرم پیشم بود بعدم که بچه اومد وازشدت خستگی گریم گرفته بود بغلم کرد ارومم کرد بعدرفت سراغ بچه 😍بعدم که گل وشیرینی برای همه گرفت
شوهر من تو اتاق عمل پیشم بود و لحظه ای که بچه رو درآوردن خیلی ذوق کرد و بهم گفت خیلی خوشگله😅
من زایمانم اورژانسی بود با شرابط بدی ک تا صبحش شب قبل از ترس زایمان طبیعی گریه کرده بودم و هردو نخوابیده بودیم
صبح با همسر و مامامم رفتبم بیمارستان رفتم بخش مامایی دیگ نزاشتن بیام ببینمش بردن ازش رضایت گرفتن
من فقط گریه اون پر استرس پشت اتاق عمل مامانم گفت راهرورو ده هزار بار قدم زده فقط رفته اتاقو رزرو کرده اومده از ترسش ک مبادا بیایم بیرون نباشه اصلا گل هم نخرید
از اتاق عمل اومدم اومد خیلی خوشحاللللل بردم تو اتاق بعدش دخترمو اوردن اصلا دیگ رو ابرا بود شبم خودش موند پیشم
من سزارین بودم
منو خیلی توی ریکاوری نگه داشته بودن وخیلی همسرم نکران شده بود،
وقتی اوردنمتوی اتاق هنگ کردم
چون گفته بود اتاق رو تزیین کنن، اتاق با کلی بادکنک و گل و عروسکتزیین شده بود، خیلی ذوق کردم 🥰
لحظه زایمان نبود بعد از زایمان اومد منم هنوز تو بخش نبرده بودن تو اتاق زایمان بودم یه باکس گل خیلی بزرگ آورد منم زایمانم طبیعی بود اصلاً حال وحوصله نداشتم خوابم میومد شدید باکس گل بهم داد بقلم کرد بوسم داد بعد بچه رو بقل کرد بعد کلی هم ازمون عکس گرفت خواهرشوهرم...🤣🤣🤣الاً به عکسا نگاه میکنم کلی خندم میگیره که چرا قیافم اینجوری بود تو عکس الکی خندیده بودم معلوم بود
برای منم گل نگرفت، چون ماشین خریده بودیم دوروز قبلش ،و اینکه با اینکه طبیعی بودم بیمارستانم خصوصی بود خیلی گرون در اومد پول نداشتیم بخره
ولی بهش گفتم وام بچرو گرفتی واسش ی گل بگیر
من اول که میخاستم برم خیلی استرس داشتم پا به پام قشنگ گریع کرد🤣🤣
بعد زایمان من بدون درد رفتم ۱۵ ساعت اون تو بودم بعد شوهرم دید که من چقدر عذاب کشیدم قرار بود لسم دخترمونو بزاره گندم اما من گفتم نه سلین د بعد خودش رفته بود گذاشته بود سلین حتا گل هم واسم خریده بود اون لحظه که مارو دید اصلا نمیدونم چجوری برات توضیح بدم خیلی خوشحال بود
زایمان اولم شوهرم یه دسته گل مصنوعی آورد بماند که بعد خریدن فهمیده بود چ گندی زده😂😂😂😂 بعد اومد نشست پیشم گوشه دهنش کج کرد گفت طبیعی یا سزارین🤦🤦🤦🤣🤣🤣 حالا بقران نمیدونست چی به چیه
بوس و بغلو گریع😂😂😂منم از درد هی گریه میکردم بشدتم گرمم بود اینم حلقع زده بود رو من و کلید کرده بود رو کلمه ی قربونت برم😐😂لنارم سفت گرفته بود ک کسی بوسش نکنه😑
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.