دلم پره نمیدونمم به کی بگم که خالی بشم...

از یه طرف بچه داری و کارهاش از یه طرف کارای خونه از یه طرف شوهرداری، والا من دیگه رددددددد دادم کسی هست مثه من فکر کنه؟ کم بدبختی داشتم حالا از هفته پیش تا حالا بی خوابی زده به سرم تا ساعت ۳و۴ صبح بیدارم تا میام بخوابم بچه بیدار میشه باید یه کارای خونه برسم و ناهار آماده کنم، ظهرم که می‌خوابم میگن چه قدر میخوابی.
اجازه گله شکایت به هیچ وجه نداریم چون چیزی که خودمون خواستیم تازه باید طعنه کنایه هم بشنویم که چرا شیر خشک به بچت میدی؟ بچت نسبت به اونایی که شیر مادر خوردم کمبود داره، چرا غذاخوری نمیکنی که کمتر شیرخشک بخوره چون گیر نمیاد شیرش، چرا شبا شلوار و کلاه سرش نمیکنی استخون درد میگیره و سرما میخوره، چرا بهش گوشت میدی چرا بهش مرغ میدی اینا سنگینه براش و هزارتا چرای دیگه که می‌خوام از دستشون سرمو بکوبم تو دیوار...
آخیش یکم سبک شدم، تازه اینو یادم رفت بگم چرا از چهارماهگی کمکی شروع نکردی منتظر بودی دکتر بگه بعد شروع کنی یعنی حرف ما رو قبول نداشتی حرف دکتر رو قبول کردی دیدی دکترم همینو گفت، چرا بچت گلوش چرک داره دکتر نمیبری؟ حالا مدام بگو واسه رفلاکسه مگه حرف تو کله‌شون می‌ره حالا که می‌بری دکتر میگه به خاطر رفلاکسه قبول میکنن!!!!

اوف.... خدایا کی از دست این علامه های دهر خلاص میشیم؟؟؟ خودت کمک مون کن من که دیگه از بچه سیر شدم کسی پیش من حرف بچه بزنه این سری و‌ بخواد نصیحتم کنه جیغ میکشم😑😑😩😫

۱۶ پاسخ

الهی بگردم یه گوشت در و یکی دیگش دروازه باشه همه ی ما همینیم چیزایی ک گفتی با پوست و استخونم درک کردم ولی اهمیت نمیدم اصلا کار خودمو میکنم
هر کی هر چی میگه میگم مطمعن باشید هیچکس دلسوز تر از من واسه بچم نیست تامام

من بدم میاد یکی بگه لباس اسنجوری تنش کن اینو نده اونو بده .نمیدونم هزار جور دیگه ک انگار خودم حالیم نیس

بخدا منم همینم ولی ناراحت نیستم شکر خدارو مبکنم .پامیشم صبحانه خودن و سلین ببر دسشویی لباس عوض کن ظرف بشور بفکر شام باش با مصیبت شام بزار شوهر بیاد بهش غذا چایی میوه بدع ظرفارو جمع کن بشور بعد بیای بخوابی با یه یچه بدخواب رو به رو بشی که تا صبح فقط بیدار بشه بخوابونی .کل روزم ادم بیحاله دیگه

منم همینم تا ۳و۴صبح بیدارم تا میام بخوایم شوهرم از سرکار میاد میگه نهار چی پختی صبحونه برام حاضر کن دوباره میام بخوابم دخترم بیدار میشه نمیخوابم میرم ی جا میگن چرا شیرخشک نمیدونم چرا فلان و بهمان نمیدونم چرا بچت مریضه ما که بچمون یه برگ از دفترچه تامین اجتماعیش اصلا خط نخورد که بخواد دکتر بره نمیدونم من کوف به بچه هام میدادم من زهر مار میدادم اینجوری بودن اونجوری بودن،من دست تنهای تنهام غریبم اینجا همه کارام با خودمه بعد فک کن اگه شوهرم یوقتی حال نداشته باشه باید جای اون دنبال کارای بانکی و اداری هم برم هنوز میگن مگه تو چیکار میکنی،دخترای ما که نمیدونم دست تنهان و تنها زاییدن و بچه سال شوهر کردن انگار من ترشیده بودم شوهر کردم مگه من چن سالم بود۱۸سالم بود ازدواج کردم با زن بابای شوهر و مادرشوهر و پدرشوهر وبرادروشهر خواهرشوهر بچه سالو یه خواهرشوهر فضول کنار میومدم همش من خوب باشم همش من احترام بگیرم همش من باید اونارو تحویل بگیرم پس من چی....من آدم نیستم یکی منو نمیبینه منم تا۱۹روز خونه مامانم بودم ولی طایفه شوهر عروس هرکاری کنه بازم عروسه دست تا آرنج عسلی کنه نمیبینن میگن چرا عسل کم دادی هی خواهر منم دلم خونه از دست خودشون و حرفاشون الهی هرجوری با ماهستن خدا هم باهاشون همیجوری باشه

همینا که بهت حرف میزنن موقع خودشون چند نفر دورشون بودن که تر نزنن الان خودشونو عقل کل می‌دونن،عزیزم کار کردن نیس که از پا درت آورده حرفه مفته درک نشدنه،دوتا بچه دارم شوهر داری و کارای خونمم هست،ولی انقدر اذیت نیستم چون اجازه نمیدم کسی حرف بزنه،حرفیم بشنوم محل نمیدم، خدایی دورو بریام حرف بزن هم نیستن.کار خودتو بکن تو مادری قوی باش بچه ازت قدرت میگیره

والا همه همینیم
من که حاضرم 10تا بچه رو هم زمان بزرگ کنم ولی خونه داری نکنم

عزیزم اینا دکترای فامیلن ،به خیال خودشون خیلی چیزی سرشون میشه،تو دلت رو خالی نمیکنم اما بزرگتر که بشه تازه برات کلاس تربیت فرزند میزارن،محکم باش و دیگه حرفاشون برات مهم نباشه

همه حرفاشون ب دوتا چپ راست بچت فقط بگو باشه ب منم میگن همه اینارا دقیق ولی اصلا مهم نیس اون میگه غذا نده اسهال میشه اون میگه بده اون میگه خاکشیر بده اون میگه نده و...... این داستان ادامه داره من کار خودم میکنم

من راحت ۱۰ برابرت کار میکنم ولی حرفت و قبول دارم واقعا آدم خسته میشه و کم میاره من شبها قشنگ بیهوش میشم ولی به حرف هیچ کس اهمیت نمیدم دیگه یاد گرفتم قشنگ جواب میدم تازه من که دخترم با پسر خواهر زادم ۳ روز فرقشونه یکسره با هم مقایسه میشن اوایل چیزی نمیگفتم ولی الان قشنگ با خنده جواب میدم چند روز پیش عروس خواهرم داشت نظر میداد گفتم گلم علمت و نگه دار برای بچه های خودت

چه مادر ضعیفی
رو خودت کار کن

منم یکی از پسرا مریض شد توی سه ماهگی تا دوهفته کنارش بودم توی بیمارستان هیچ نمیذاشتم بیاد پهلو دیگم رو دادم دسته مامانم توی دوهفته هفته اول مریض شدم از بی خوابی بی استراحتی سرم بهم وصل کردن همون شب دختر خاله شوهرم با مادر شوهرم آمدن دختر خاله شوم گفت حواست کجاست بچه سرما خورده نرو بیرون منم توی روش وایستادم گفتم به تو ربطی نداره مگه من بهت گفتم بیای اینجا مگه تو داری زحمت الانو میکشی برخورد کردم باهاش الان کسی جرعت نداره حرف بزنه تا رفته همه گفت چه برخوردی باهاش کردم یه بار یه چیزی بگو یه عمر خودتو راحت کن

خدایی به شدت ریزبین هست مهم اینه و همه چیزو میبینه...خودش کمک میکنه ب هممون

عزیزم توجه نکن رفت وامد کم کن
منم خیلی حرفاشنیدم الان خانم وارتوخونمم هیچ‌جانمیرم هرکی هرچی میگ قشنگ جوابشومیدم میخکوب میشه درموردکاراهم بگم اره من الان لباسشوییم وایسید کلی ظرف شسم وخوابمم نبرده میخام پریودبشم حالت تهوع دارم
و منم کارمندم پسفردابخام برم مدرسه سخت تره 🥹🥹 بازشماخونه هسی خداروشکرکن ولی من ی روزاییم ناهارنمیپزم واقعاهیچ کاری نمیکنم چون نیاز ب استراحت دارم شماهم روش زندگیتوتغییربده سخته

وای من قشنگ درکت میکنم من انقد زدم تو سر خودم انقد عصبی شدم یه دفعه سر پسرم داد میزنم یا محکم میزارم زمین بعد میشینم گریه کردن مامان بدی هستم
کاش یاد بگیریم همه راجی بچه داری بچه بزرگ کردن کسی نظر ندیم حرف نزنیم من خودم تو زندگی کسی دخالت نمیکنم ولی همه فضول زندگی منن دوستم پسرش ۳ سال نیمش هست همش حمله میکنه پسر منو زدن به پسرش گفتم خاله ینی چی بچه بچه ها حمله میکنی گناه داره نزنش طلبکارم شده تو چرا بچه منو دعوا کردی ناراحت شدم حرف بدی زدم عایا

عزیزممم همه ی ما یکی هستیم هممون حرف می‌شنویم، طعنه، گلایه، نصیحت و کلی از این دایه های مهربون تر از مادر دورمون هستن ولی قرار نیست ما بخاطر حرف بقیه ب خودمون بچمون استرس وارد کنیم
بیخیال باش مگ مهمه حرفاشون
من ک هرکی هرچی بگه فقط میگم باشه و کار خودمو میکنم

دقیقا تمام چیزایی رو که گفتی دارم با درد سنگ کلیه شدید در کنار اینا همه شوهرم میگه فقط خواب بلدی

سوال های مرتبط