۷ پاسخ

وای من شب قطره داده بودم این انگار قورتش نداده بود کامل یهو نصف شب انگار یکی بیدارم کرد گفت نگاش کن... دقیقا مثه شما دیدم داره دست و پا میزنه صداشم در نمیاد نمیتونس نفس بکشه سریع بلندش کردم جیغ زدم داشتم میمردم قشنگ🤦🏻‍♀️

وا این دیه چ کاریه

کلاه نخی میزاشتی سرش یا جلو باد مستقیم کولر نزارینش.بچه رو از کمر به پایین پارچه بکش یا قنداق کن کلا.خدا رو شکر بخیر گذشته

هم نباید بالشش نرم باشه هم نباید ملافه پتو روش بکشی چون خدایی نکرده دچار مرگ میشن عزیزم

خدارحم کرده
اسپند دود کن چهارقل بخون
بنده خدا مادرت هم می خواسته دلسوزی کنه مادر منم اون اوایل اینکارو می کرد بخاطر کولر

واای اصلا پارچه ننداز اگر پارچه روش هم میندازی دستاش بیرون باشه که پارچه رو نکشه تو صورتش

😢😢😢😢😢😢

سوال های مرتبط

مامان جـوجـوک🐥💙 مامان جـوجـوک🐥💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۳
رفتم اتاق عمل دکترم اومد خیلی صمیمی و خوش برخورد بهم انرژی داد یجور رفتار کرد ک استرسم کمتر بشه چون نا محسوس لرز داشتم...
هیچی دیگ نشستم رو تخت پاهامو گرد باز کردم منتظر دکتر بیهوشی بودم ک ی آقای مسنی بود اومد گفتن سر کاملا پایین دستا اویزون کنارت باشه هی گردنمو فشار میدادن رو ب پایین امپولش یکم درد داشت قشنگ حس کردنم سوزنش بزرگ بود دقیق زد رو نخاع🤧 بعد گفتن دراز بکش کم کم پاهات گرم میشه بی حس میشی...
منم دراز کشیدم خیلی حس بدی بود انگار پاها خواب رفته نمیتونی تکون بدی هی میگفتم نمیتونمم پامو تکون بدم وای فلج شدم🤣🤣میگفتن مام همینو می‌خواییم خب باید بی حس بشه میگفتم ن تروخدا پای منو تکون بدین هیچی دیگ پرستاره اومن یکم پامو تکون داد گفتن ببین فلج نشدی خیالت راحت باشه😂 ی پرده کشیدن جلو صورتم بعد کم کم یچیزایی تزریق میکردن خوبیش این بود قبلش بهم میگفتن الان ممکنه تنگی نفس بگیری یا تهوع نگران نباش . ی لحظه تهوع بدی گرفتم ک اونجا ارومم کردن دیدم دکترم داره یکم شکممو تکون میده فک کردم داره معاینه می‌کنه یهو دیدم صدای گریه بچم اومد😭😭😭نمیتونم کامل بگم چ حسی بود اشکام بند نمیومد🥹 آوردنش گذاشتنش داخل دستگاه ک گرم بشه هی میگفتم بچمو بیارین من ببینمش هی سرمو سمت راست کج میکردم ببینمش ک اشتباه محض بود نباید گردنمو تکون میدادم دو روز کامل از درد گردن و سر شونه هوار میزدم🤕🤕
پسرمو تمیز کردن آوردن گذاشتن کنار صورتم قشنگترین حس دنیا بود امیدوارم همه اونایی ک چشم انتظارن خیلی زودتر این حس قشنگ و تجربه کنن😍🥹
مامان مجتبی کوچولوم🩵 مامان مجتبی کوچولوم🩵 روزهای ابتدایی تولد
*تجربه زایمان *4
با مشورت دکترم و متخصص هوشبری تصمیم گرفتن ک بی هوشم کنن
دیگ از اینجا چیزی ک حس میکردم لرزش عجیب پاهام بود نمیدونم از سرما یا استرس، مایعی ک روی شکمم ریخته میشد و پارچه سبزی ک جلوم کشیده شد و چیزی ک رو بینی و دهنم گذاشتن و گفتن نفس بکش و دیگ نمیدونم چی شد ک مث تو این فیلمیا ب سختی چشمامو باز میکردم ی جایی ک انگار برزخ پر از حاله بود میخواستم حرف بزنم ولی نمیتونستم دهنمو تکون بدم دستامو تکون بدم هی میخواستم اکسیژنو از رو بینیم بردارم نمیشد میخواستم بگم تشنمه زبونم نمیچرخید دوباره انگار خواب رفتم بیدار ک شدم مامانمو شوهرمو بالا سرم دیدم ک داشتن دنبالم همراه تخت میومدن
بعد از اون اروم اروم هوشیار تر شدم ولی همچنان ازون زمان لحظه ای ک بچه رو گذاشتن بغلم حرفامون همش ی حاله تو ذهنمه
تا حدود شیش ساعت اکثرن خواب بودم و خیلی کم بیدار میتونستم باشم وحشتناک تشنم بود ولی اب نمیشد بخورم تا اینکه ساعت ۱٠ شب بود اجازه اب خوردن بهم دادن انگار میخواستم برم بهشششت مزه چایی ای ک اون لحظه خوردم هیچوقت یادم نمیره...