۱۰ پاسخ

هممون خسته ایم عزیزم درکت میکنم منم ی وقتا کم میارم ولی وقتی تو چشمای معصومش نگاه میکنم میگم جز منو باباش کسی نداره و نمیتونه از پس خودش بر بیاد گناه داره بزار یکم بزرگتر شه کلی خستگی از تنت میبره روز ب روز دارن شیرین تر میشن🥰🌸

عزیزم همه همینن بخدا
کولیک رفلاکس دندون
بهونه های الکی
ولی چاره نیس
تیکه ای از وجود ما هستن بچه ها....
باید تحمل کرد و کنار اومد میگذره درست میشه

قربونت برم برات دعا میکنم انشاالله زودی بهتر شه حالت کاملا حق داری عزیزم پسرم سه شب تب کرد نخابیدم همه وجودم درد بود خیلی سخته
خدا یارت❤️🥺😚

منم خیلی عصبیم تا پا میشم یه لیوان اب بدم دست بچم یهو از اینور اونور میفته عادت کرده از همه جا میکیره بلند میشه به شوهرم میگم تلوزیون دیدن واقعا اینقدر واحب تر از بچه اس عین خر موندم تو گل چه طور نهار شام بزارم سر بچم بلا نیاد واقعا نیاز به مراقبت داره با اسباب بازیاشم بازی نمیکنه همش میکشه بالا از همه جا حالم خیلی خرابه یه توالت بذون استرس نمیتونم برم

عزیزم حتما پسر گلت دل درد داره یا داره دندون درمیاره

چ ربطی داره قرار نیس ک همه مث هم باشن گنجایش و تحمل آدما باهم فرق داره چون ک یکی میتونه تحمل کنه قرار نیس توعم بتونی عزیزم باید بهشون بگی واقعا اذیت میشی اگه میتونن بهت کمک کنن اینجوری

از طریق طب اسلامی یا طب سنتی کاری کردی؟!

عزیز دلم حتی آروم ترین بچه ها تو برهه زمانی خودشون سختی های دارن حالا شما اینجوریه.غذاشو دادی بهش

حق داری گلم،منی که دخترم بسیار بدخوابه و واقعا به اندازه ۱۴ماه کمبود خواب دارم یاحسرت یک ساعت خواب پیوسته،درکت میکنم
خدا توان بده
ولی واقعا چاره ای نیست باید بگذره.دندوناشون کامل دربیاد بهتر میشن
و اطرافیان هم فکر میکنن راحت گذشته چون دیگه الان فراموش کردن سختیارو

آخه چرا مشکلش چیه

سوال های مرتبط

مامان دیار مامان دیار ۱۳ ماهگی
سلام مامان ها
یه درد دل دارم
شما هم نظرتون و تجربتون رو بگید لطفا🙏

من و شوهرم بعد از ۸ سال تصمیم‌ به بچه دار شدن گرفتیم
و تمام این دوران یعتی نامزدی تا الان یعتی این ده سال رو عااااااااشق هم بودیم خیلی خیلی به هم وابسته بودیم و بی نهایت عاشق هم بودیم

همیشه می‌شنیدم که همه میگن بچه که بیاد خیلی از روابط زن و شوهرها تغییر میکنه و حتی به مشکل میخورن ، ولی من همیشه میگفتم ما اینجور نمیشیم چون واقعا عاشق هم بودیم و خیلی کم حرفمون میشد

ولی الان بع از یک سال که از به دنیا اومدن دیار میگذره من از همون ماه اول تولد دیار احساس کردم که رابطمون مثل قبل نیست دیگه
خیلی ناراحتم برای این موضوع
یعتی حتی خودم هم راستش حس میکنم که احساس قبل رو ندارم
تمام زندگی هر دومون شده دیار فقط

نمیگیم الان همدیگرو دوست نداریم ها ، ولی تو قبلا ما معروف بودیم تو فامیل اینقدر عاشق هم بودیم ولی الان احساس میکنم معمولی شدیم
حتی بیشتر دعوامون میشه تو این یک سال و حتی قهر کردن هامون هم طولانی تر شده

مثلا من اگر قبلا باهاش قهر میکردم اصلااااا طاقت نمیوردم و عین مرغ سر کنده میشدم
ولی الان راستش هی پیش خودم میگم ولش کن بابا خو قهر کنه
😑😑😑

شما تجربتون چیه بعد از بچه دار شدن تغییر کردین؟ ؟
مامان دلوین مامان دلوین ۱۲ ماهگی
چرا من از بعد از زایمان اینجوری شدم!!
پر از انرژی‌ منفی هستم فقط نقطه های منفی دیگران و زندگی امو میبینم از زمین و زمان بدم میاد با همه درگیر میشم عصبی میشم دعوا میگیرم صبوری نمیکنم زبونم تند شده قهر می‌کنه از تنهایی بی زارم و دارم رنج میکشم اینکه صبح تا شب تنهام اما دوست هم ندارم باکسی رفت و آمد کنم هرکس میاد سمتم از خودم میرونمش حوصله هیچکس و هیچ کاری رو ندارم
خونه زندگیم همش بهم ریخته است از خونمون بدم میاد از رفتارهای شوهرم بدم میاد زود رنج شدم نشخوار فکری هم صبح تا شب ،شب تا صبح امونمو بریده نمی‌ذاره بخوابم حتی تو ذهنمم دارم با آدمها می‌جنگم رفتار همه آذمها می‌تونه سریع ناراحتم کنه و درگیری ذهنی شدید ایجاد کنه برام
از خودم بدم اومده از هیکلم بدم میاد از کادر بودنم بدم میاد بعضی اوقات سر بچه هم داد میزنم هی ناشکری میکنم چرا بچه آوردم هی به شوهرم گیر میدم که از شرایط زندگیمون ناراضی ام تو بی عرضه ای و فلان....
دارم از تو نابود میشم🥺😭
مامان مهدیار💙 مامان مهدیار💙 ۱۵ ماهگی
ای خداااا حالم از خودم بهم میخوره گوه تو این زندگی گوه
ما ۶ ماه رو عروسی گرفته بودیم شوهرم گفت بیا بچه دار شیم من احمق هم قبول کردم در حالیکه هیچیییی از بچه و بچه داری سرم نمیشد تو همون بارداری درسم رو خوندم ارشد قبول شدم دو روز تو هفته دو سه ساعت مرفتم دانشگاه به بچه شیر خشک میدادم دیگه سینم رو پس زد هنوز عذاب وجدان ولم نمیکنههههه دارم روانی میشم هر کس از هر طرف میرسه با حرفاش یه زخم میزنه الان هم معلمم باید برم سر کار که یک ساعت و نیم از خونمون فاصله داره روز اولی که رفتم سر کار بچم مریض شد و شدید سرماخورد هنوز هم مریضه کلی لاغر شده حالم از خودم بهم میخوره که چرا هیچ وقت به بچم نرسیدم چرا قبل بچه دار شدن آگاهیم رو نبردم بالا چرا اصلا فکر نکردم که آمادگی بچه دار شدن رو دارم یا نه چرا فکر نکردم چرااااا
اصلا مادرخوبی نبودم اصلا به بچم نرسیدم خوب بهش غذا ندادم سینم رو پس زد شیر خشکی شد به خاطر کار کوفتیم لعنت به من لعنت به زندگی من دوست ندارم زنده باشم خدااااا