۹ پاسخ

باید میگفتی گفتم. خوشگله که دلت خوش بشه وگرنه هیچ بچه ای تو چشمم مثل بچه ی خودم خوشگل نیست، بچه ی یک ماهه مشخصه که کولیک و دل‌درد میگیره گریه میکنه عادیه متاسفم برات
دقیقا همینو دفعه بعد بهش بگو

وای بگو میترسم بیام بگی چشم زدی.

بگو شاید دلش درد می‌کرده و تو نمی‌تونستی ساکتش کنی انداختی گردن من
بعدم بگو اسباب کشی داری مامانت بیاد من چشمام شوره یهو دیدی همه کاسه پیاله هات شکستن

کاش آدم بتونه بگه
شوخی کردم باور نکن🤣

وایی دقیقا خاهرشوهرمنم اینجوریه البته پسرداره...همش میگه چش میزنین...

دیگه آدم به بچه همه اینو میگه دیگه نمیشه گفت که چقد بچت زشته😅

چقد ادم باید وقیح باشه همچین بگه🤦

ای خدا

🥲😐😂میخاص بگی مگ در آسمون باز شده بچه تو افتاده پایین خودم دختر دارم قرص قمر دردش بخور تو سر دخودتو دخترت😐😂

سوال های مرتبط

مامان ✿๛آتنا๛ ✿ مامان ✿๛آتنا๛ ✿ ۱ سالگی
آقا مادرشوهرم خیلی بهم کمک میکنه بچمو نگه میداره
ولی همیشه از اولی ک آتنا دنیا اومده میگه فلانی بچش تپل تره ،یا بچه ی همسایه خیلی سنگین تره بچت خیلی لاغر شده
همه میدونن از بعد از یکسالگی بچه فقط قد میکشه معمولا خیلی بچه ها لپاشون آب میشه ولی عوضش قد میکشن حالا چند بار به من گفته بچت خیلی لاغر شده با این ک میدونن من خیلی غذا خوردن آتنا برام مهمه و چقد برای این قضیه وقت میذارم ولی باز میگن
امروز آتنا رفت داخل کریرش خوابید یهو گفت بچتون از وقتی دنیا اومده این تو جاش می‌شده هنوزم جاش میشه هیچ فرقی نکرده من گفتم یعنی از وقتی دنیا اومده همینجوری بوده؟گفت چرا ولی هنوز تو این جاش میشه منم گفتم این همه گفتید لاغره یبار گفتید خداروشکر بچه سالمه؟بعدم وزن بچم رو نمودار بوده و هست تپل تر از این هم نمیتونم بزاام
بعد میگه من همین یبار گفتم تو بابد به من اینطوری بگی گفتم نه شما خیلی بیشتر از یکبار گفتید یادتون نمیاد من خوب یادم میاد
گفته نه مامان خودت میگفته من همیشه گفتم بچه خوبه 😐با این ک خداشاهده مامانم همیشه میگفت بچه تپل میخای چیکار بچت همه چیش خوبه الان آتنا ۱۲کیلو و۴۰۰ گرمه ولی ریز نقشه بهشون برخورده ک چرا جوابشونو دادم آخه چقدر بذارم تو دلم هیچی نگم واقعا نیکتونسم امروزم تحمل کنم همیشه لا خودم میگفتم یبار میگم ک دیگه نگن بلاخره امروز گفتم همیشه همینطوریه یچیزی میگه بعد ک جوابشو میدی تازه اونم محترمانه ن بی ادبانه کاملا محترمانه میگه نه من همین یبار گفتم 😤😤
مامان ماهــ🌙ــلین🐥 مامان ماهــ🌙ــلین🐥 ۲ سالگی
بچه ها یه چیز خیلی مهم بهتون بگم چند ماه پیش دخترم مریض شده بود دکترش بهش امپول داد گفت یک سومشو بگو بزنن تو نسخشم حتی نوشته بود که یک سوم بزنن چون اونجا تزریقات نداشت گفت ببرمش درمانگاه من بردمش اونجا قبل اینکه اماده کنه بهش گفتم خانوم پرستار دکتر دخترم گفتن یک سوم امپول تزریق کنید گفت باشه خانوم مهلت بده😒 بعد موقع امپول زدن بعد اینکه بچه نگه داشتم باز بهش گفتم دیدم اصلا کم نکرده بود قشنگ اماده بود بزنه گفت بگیر بچه رو بزنم بعد باز گفتم خانوم یک سومش کردی دیگه یهو گفت میخاستم الان انجام بدم دل نداریااا ولی بخدا میتونم قسم بخورم اماده زدن بود ولی یجور ماسمالی کرد بعد من چند وقت پیش دیدم یه خانومی بچشو سر امپول اشتباهی که زدن از دست داده اونقدر ترسیدم گفتم اینجا بنویسم تورو خدا حواستون خیلی جمع باشه هردکتری نبرید بچه رو و وقتی امپول میدن قشنگ چک کنید از دکترش دوز زدنشو بپرسید خیلی از پرستارا ناشی هستن و اصلا دقت نمیکنن ایشالله تن کوچولوهاتون همیشه سلامت باشه
مامان *دوتا نازنازی* مامان *دوتا نازنازی* ۴ سالگی
بچهامن یه مشکل بزرگ دارم اونم وسواس فکریمه به نظرم دنیاخیلی جای بی ثباتیه که بدون هیچ تضمین و خیال راحتی ای یه دفعه ممکنه یه اتفاق بد برات بندازه که دنیاتونابود کنه هیچ جوره نمیشه گفت امکانش نیست یاهست بعد برای جلوگیری از اتفاقا سعی میکنم خیلی محتاط باشم یعنی دست خودم نییت بیمارشدم ولی بقیه بدون احتیاط دارن زندگی میکنن مثلا خواهرشوهرم دراین حددددبیخیاله که بچشو میسپاره به همسایه ای که زیادم نمیشناستش میره بیرون بعد یه باراومده دیده بچشو برده حموم با ذوق تعریفم میکرد که اره دخترم گریه کرده بوده بره حموم اینم برده وای وای باورم نمیشه یه سریا چقدددددر بیخیالو راحت دارن زندگی میکنن بعد من دارم خودمو پیر میکنم و میکشم حتی میترسم به مامانم بسپارم چون مامانم کلا شخصیت بیخیالی داره یه بار بچم کوچیک بود چهاردستوپامیرفت گفت تو بخواب من حواسم بهش هست منم ذوق کردم خوابیدم بلند شدم دیدم بچم رفته توهال داره اسپیکرو میندازه رو خودش مامانمم خوابه یا حتی شب زایمانم بچم سینمو نمیگرفت پرستاره هی میومد میگفت باید شیر بدی قند بچت میوفته بعدمامان من بااین که ۴تا زاییده گرفت خوابید گفت بچت گشنش شه خودش بیدار میشه گریه میکنه این سیره که خوابیده که اخرش اومد پرستاره به مامانم دعوا کرد گفت امشب کمکش کن شیر بده حالا در کل بجز این که به خودم حق میدم ولی خیلی سخت میگیرم همه چیو ولی اطرافیانم ریلککککس راحت توکرونا من بچه نوزاد داشتم اونموقع که کل دنیامغازه هاهم بسته بود منم هیچ جا نمیرفتم اما خواهرباردارم مسافرتم میرفت غذای رستورانم میخورد همش حسرت زندگی اونارو میکشموهم خودم اذیت میشم هم بچهام نسبت به بچه اونا چیزای کمتریو تجربه کرده ولی شانس دارن به نظرم بخدا نمیدونم
مامان ماهلین مامان ماهلین ۲ سالگی
مامانا من یه مشکل بزرگ و اساسی ت. زندگیم دارم
قبل دخترم من و شوهرم دعوامون میشد ولی خیییلی کم شاید هر سه چهار ماه یبار بحث میکردیم
ولی بعد دخترم همه دعواهامون بخاطر دخترمه
شوهرم بیش از حد سر بچه حساسه واقعا شورشو در اورده
اب تو گلو بچه بپره زمین و زمان و فحش میده و خودشو میزنه
بچه یکم بخوره زمین دیوونه بازی در میاره
همشم میگه تو باید مواظب باشی
تا بچه سرما میخوره همش منو مقصر میدونه
خلاصه پدرم در اومده
امروزم عموش سرسره خرید واسه ماهلین من هی گفتم این خطرناکه گفت نه پیشش باش بازی کنه منم داشتم باهاش بازی میکردم تو یه ارتفاع خیلی کم ماهلین افتاد من مچ دستم پیچ خورد نتونستم نگهش دارم بچه یکم گریه کرد . شوهرمم تو سرش میکوبید واسه اولین بار هرچی از دهنش در اومد بهم گفت
منن سرش داد زدم گفتم تاحالا سه بار بچه از دست خودت افتاد زمین هیچی بهت نگفتم
واقعا با این اخلاقش چیکار کنم ؟ اصلا قابل تحمل نیس . هر وقت میاد خونه میگه باید تمام کاراتو ول کنی فقط بچسبی به بچه که چیزیش نشه
خودش اصلا کمک نمیکنه