رفتم آقاهه همش شوخی میکرد دکتر اومد منو نشوندن سه الی چهار بار به کمرم چیزی مالیدند و حسابی سرد بود و من فقد گریه میکردم از ترس آمپوله و مامانمو صدا میزدم از شدت درد هم بلند نمیتونستم حرف بزنم اولین آمپول ک زدن داشتم میمردم ، دومی رو هم زدن منو خابوندن ، پرده کشیدن جلوم و من لرزشم شروع شد ،بیش از اندازه میلرزیدم
تا دکترم گف من هیچ کاری نمیکنم فقد دارم شستشو میدم دیدم پاهام داره مور مور میشه حس بدی بود یدفه دیدم از قسمت معدم ی چیزی با فشار می‌ره بالا و میاد پایین لرزشم بیشتر شد گفتم تروخدا درد دارم من میفهمم دو تا آقا بالا سرم وایستادن بودن یکی هی فشار چک میکرد یکیم نگا میکرد ، التماس میکردم دارم میفهمم درد دارم معدم داره در میاد
نفسم بالا نمیاد همینجوری میگفتم جوری لرزش داشتم دندونام محکم بهم می‌خوردند و همین باعث شده بود ب شدت سردرد و دندون درد بشم
یدفه دیگ نفهمیدم صدام کردند از روی صورتم ی ماسکی برداشتن پسرم گذاشتن بالا سرم ، بعد از اینکه بردنش تا ما تحتم دندونم و سرم درد میکرد ، و همچنان میلرزیدم ، دیگ چندنفر اومدن از این تخت ب اون تخت کردند ،بردن اتاق ریکاوری ،اتاق خیلی خیلی سرد بود ی لوله بود گذاشتن داخل لباسم و یکباره کل لرزشم قطع شد بچمو گذاشتن زیر سینم

۱۴ پاسخ

عزیزم مبارکت باشه گل پسرت ،ولی چون ترس داشتی وامادگی ذهنی نداشتی بیشتربهت سخت گذشته واینکه واقعا بیمارستان مهمه دکترمهمه ،من خودم ازنوع بهترین زایمان سزارین رو داشتم همه چی عالی بود منم لرز داشتم و بیحسی خیلی دیر ازبدنم رفت بیرون بعدام اومدم خونه اصلا نمیتونستم دراز بکشم دراز میکشیدم سخت بلند میشدم ولی درد نبود یه حس کشیدگی بود

انگار روز زایمان منو تعریف کردی مو به مو مثل من بودی🥺🥺الهی شکر به خیر و خوشی تموم شد

بعد از اونم مرخص شدم فقد میسوخت جای بخیه ها ، دیگ نتونستم راه برم تو آسانسور فقد ناله میکردم از سوزشش
دیگ رفتن ویلچر آوردن ، رفتیم خونه
تا چن روز پیش اصلا نمیتونستم راه برم ، یدفه ای صبح دندون درد شدم گفتم دردش آروم میشه بخابم خابیدم وقتی بیدار شدم به قدری سرم و دندونام درد میکرد ک حد و حساب نداش ، ژلوفن، نوافن ، دیکلوفناک ، هیچی تاثیر نکرد رفتیم دندون پزشکی کترولاک داد ، به فاصله ۱۰ ساعت دوتا کترولاک زدم تاثیر نمی‌کرد تا روز بعدش رفتیم دندون پزشکی یدفه ای گف بی حسی دوتا بیار تمام بدنم شل شد ، دوباره ب لرزش افتاد ، ک صندلی می‌لرزید ب شوهرم گفتن ک برو آبمیوه انبه بگیر ، ی دندون عصب کشی کردن پانسمان گذاشتن روش ، ی دندون عقل هم از بالا کشیدن ، خدارو شکر اومدم خونه دردی نداشتم آروم شدم

اینم از تجربه زایمان من ،
امیدوارم ب سلامتی و نینی هاتون بغل بگیرین ، و زایمان آسون و راحتی داشته باشین
فقد اینو میخام بگم هر کدوم از زایمان انتخاب میکنین باید دل شیر داشته باشی و اصلا نترسی ، ترس چیز بدیه
متاسفانه همین کارو برای من سخت کرده بود

سوم اینو 💜
ببخشید بینشون وقفه افتاد و طولانی شدد

حالا بی حسی کلا از بین رفته و هر چی التماس و خواهش برای مسکن نمیومدند
اول ۲ تا شیاف گذاشتن بعد خانومه گفت ما مورفین می‌زنیم اومدن زدن انکار ن انگار ،دوباره ساعت ۲ شب از شدت درد هر چی صدا میزدم
میگفتن ما زدیم برات میگم بابا هیچی تاثیر نکرده باز دوباره اومدن تو سرم ی چیزی‌‌ رو خالی کردن رفتن بازم هیچ تاثیری نکرد ک نکرد
صبح شده بود شیفتا عوض اومدن بالا سرم ،خدا خیرش بده دوباره ی چیزی رو خالی کردن تو سرم
قشنگ تونستم ۳ ساعت بخابم ، بعد از اونم ک ک میخاستم اولین راه رفتن برم نفسم میبرید همش ، انکار میگی یکی از پای گلوم گرفته فشار میده ی دور با گریه رفتم اومدم نشستم ، صبحانمو آوردن لاکسی ژل دادن ، وقتی خوردم دیگ نتونستم صبحانه بخورم حالت دل پیچه ، حالت تهوع ، ب بعدش بهتر شدم. تا بعد از ظهر دوبار ریگ راه رفتم با گریه و آخ و ناله.

دوم اینو 💜

و دکترم اومدش فک کنم ی بار اونجا شکممو ماساژ دادن ، بعد از اون لوله رو برداشتن بچمو برداشتن بردنم بیرون پاهام داش بی حسی از دست میداد و مور مور میشد ، دوباره لرزشم شروع شد ، بردنم داخل اتاق گذاشتند ، بچمو آوردن بی حسی شکمم کلا از بین رفته بود ماما اومد شکممو ماساژ بده ، نفسم کلا رف ، جوری وحشتناک بود ، فقد جیغ میزدم از دردش یک ساعتی گذشت دوباره اومدن برای ماساژ و دوباره جون من رف 😭😭😭😭😭💔


اول اینو بخونید 💜

عزیزم بیمارستان محب هزینه ها چقدر شد ‌راضی بودی از بیمارستان؟؟؟؟و پمپ درد نگرفته بودی؟

عزیزم تبریک میگم امیدوارم نی نی گلت نامدار باشه
بااین توصیفاتت خوشحالم نیومدم تهران😅
من بین اینکه بیام تهران ویاهمینجا زایمان کنم مونده بودم دقیقا هردو طرف همه چی آماده بود فقط انتخاب من مونده بود که تصمیم گرفتم بمونم و بشدت راحت بود همه چی

و چقدر من بودی ...
منم انقدر درد کشیدم بعد عمل که اخر برام مرفین زدن😪

از اینکه پسرتون ب سلامتی بدنیا اومد براتون خوشحالم.ولی یه جوری از اولش تعریف کردی انگار فیلم تخیلی بود.من ک ده روز دیگه باید سزارین کنم از تجربه بد تو ترسیدم.

خواهر از الان وحشت انداختی به دلم

این تجربه هاتون فقط استرس و نگرانی به بقیه مامانا میده ، نمیدونم هدفتون از تعریف کردنش چیه واقعا

من میخوام طبیعی بزام خداروشکر پسرم چرخید وگرنه سر سزارین میمردم خداروشکر که حالت خوبه گلم
مبارکت باشه وخدا نینی رو برات حفظ کنه

بی زحمت لایک کنید بالا بمونه💜♥️

اوووف چی سختی کشیدی

سوال های مرتبط

مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۷ ماهگی
..

قسمت ۳

یه پرستار خیلی مهربون بالا سرم بود چک می‌کرد منو همش. بامن حرف میزد. نمیدونم بدنم از سرما شروع کرد لرزیدن یا از عمل!! ولی بدجور از شونه به بالا میلرزیدم. برام حالت یه هیتر گذاشتن که خیلی خوب بود.یهتر شدم یکم. تو همون لحظه ها بود صدای گریخ اروم شنبدم..اوردنش بهم نشون دادن‌.پوستش خیلی نرم بود داغ بود.بوسش کردم 🥹🥹 خیلی حس خوبی بود.
دیگه ماساژ رحمی دادن که هیچی نفهمیدم ازش.فقط فشارشو حس میکردم. بخیه زدن برام. و تموم شد.. خیلی خوب بود سزارین. واقعا هیجی نفهمیدم. بردنم ریکاوری اونجا دردام شروع شد بی حسی داشت میرفت .خون میومد بین پاهام. پمپ درد داشتم بنظرم خوب بود. ماما اومد سینمو فشار داد شروع کرد ماساژ رحمی..خیلی دردداشت داشتم میمردم. بهم گفته بودن سرتو بالا نیار سردرد نگیری ولی مگه میشد؟ از درد خودمو میکشوندم بالا میگفتم بسه تروخودا. میگفت تحمل کن. .بنظرم سخت ترین قسمت عمل من ماساژ رحمی من بود

وقتی تموم شد ماساژ یکم دیگه موندم ریکاوری منو بردن بخش و جابه جام کردم تو اتاقم ..
من هفته ۳۸ و ۴ روز سزارین شدم.. خداروشکر
مامان ماهلین مامان ماهلین ۲ ماهگی
پارت چهارم
دوبار آب بالا آوردم ک‌مقدارش کم بود
وقتی بالا آوردم خیلی حالم بهتر شد مثل حال اولم دیگ سرحال شدم دکترمم داشت عمل میکرد
کلا یک ربع هم این اتفاقا طول نکشید ک متوجه شدم دکترم داره شکممو فشار میده ک بچم بیاد پایین برداره
دو سه تا فشار داد دخترمو درآوردن
از اون داشتم نگاش میکردم بردن تمیز کردن آوردن لپ کوچولوشو چسبوندن به لبام گفتن بوسش کن
از اونور داشتن فیلم می‌گرفتن
منم گریم گرفته بود خیلی حس عجیبی بود ینی برگردم عقب دکترم میگف صد میلیون بده برا سزارین میدادم بخدا
اما از طبیعی فراری بودم
اینم بگم وقتی تو اتاق بهم nst وصل بود اتاق بغلی یکی داشت زایمان طبیعی میکرد انقد داد زد ک من حالم بد شد
از آخرم انقد داد زد نمیدونم چیکارش کردن ک خودتون بهتر میدونید بعد گذشت سه چهار ساعت زایمان کرد
خلاصه دکترم شروع کرد ب بخیه زدن
و عملم تموم شد منو بردن ریکاوری
نگم از ریکاوری ک خیلی شلوغ بود همون روز
همه بی هوش بودن خیلی ترس نام بود یکی اهوناله میکرد یکی سرش بسته بود بلاخره ترکی ی جور بود منم داشتم یکی یکی نگاشون میکردم😂
اومدن گفتم یکم منتظر بمون تا اتاقا خالی بشه
بعد گذشت یک ساعت منو بردن تو اتاق
شوهرم اتاق خصوصی گرفته بود ک راحت باشم
وقتی از ریکاوری درومدم مامانمو بابامو شوهرم و..همه منتظرم بودن و از چهره هاشون می‌فهمیدم هم خوشحالن هم نگران من
دیگ بردن منو تو اتاق هی میومدن. بهم سرمیزدن
اینم بگم دست دکترم خیلی سبک بود
بخیه هام خیلی کم درد میکرد
ساعت هفت بود منو آوردن تو اتاق دیگ شب شده بود
مامان علی مامان علی ۸ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان#
خلاصه که منو ازون تخت روی تخت دیگع گذاشتن و بردن اتاق ریکاوری اونجا خیلی سرد بود و همش بدنم میلرزید جوری که دندونام بهم میخوردن و صداشونو میفهمیدم.یک ساعت داخل اون اتاق بودم و یکی کنارم بود و همه مشخصات رو ازم میپرسید و منم جوابشو میدادم بعد یک ساعت دوباره منو روی تخت دیگع گذاشتن و بردنم تو بخش از اتاق عمل که بیرون اومدم مامانم پشت در بود و تند تند بوسم میکرد و میگفت راحت شدی مامان منم با کلی ذوق میگفتم اره گریه نکن راحت شدم کاش از اول سزارین میکردن.ولی همین که رفتم توی بخش و روی تخت گذاشتنم بعد چند دقیقه دردام شرو شد 🥺یک درد شدیدددددد و بهم گفت تا صب نباید تکون‌بخوری و چیزی هم نباید بخوری.منم از شدت درد گریه میکردم مامانم و خالم و مادرشوهرم اومدن بالای سرم دکتره اومد و شروع کرد شکممو به فشار دادن وای خدایا اون چه دردی بود مردم از دردش همراهیام رفتن از اتاق بیرون و گریه میکردن که صدای گریه هامو نفهمن تا صب سه بار شکممو فشار داد طوری بودم که وقتی سمتم میامد التماس میکردم میگفتم تورو خدا فشار نده ولی اون کار خودشو میکرد.و بلخره صب شد و مامانم اومد و بهم گفتن باید پاشی راه بری و چیزی بخوری که یکساعت دیگع ببریمت پیش بچت..من با وجود این همه درد فقط به این فکر میکردم که زودتر بچمو ببینم.مامانم شرو‌کرد به بلند کردنم داد و فریادم همه بیمارستانو برداشته بود و مامانم فقددگریه میکرد و نمیتونستم تحمل کنم اون دردارو.
طوری بود که مامانم منو میبرد دستشویی و تمیزم میکرد‌.بلخره این‌ همه سختی تموم شد به هر قیمتی بود .و بعد سه روز ترخیص شدیم و اومدیم خونه...الان خداروشکر حالمون خوبه و فقط میگم خدایا شکرت همین
مامان فندق مامان فندق ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3#
دکترم اومد و جلو دید منو بستن ب دکترم گفتم من هنوز میتونم پاهامو تکون بدم برا اینکه مطمن بشین بی حس شدم یکاری بکنید یوقت بی هوا نبرین گفت ن حواسم هست ولی وقتی داشتن شکممو برش میدادن متوجه شدم اما هیچ دردی نداشتم بعدشم دکتر سر دلمو فشار میداد و میگفت بیا بیرون دیگه فشار دکتر رو هم متوجه میشدم مدام ی خانومی بالا سرم میگفت چشماتو ببند حرف نزن ولی من همش یچی میگفتم یهو حس کردم چشام سیاهی میره و کل بدنم داره بی حس میشه ب خانومه گفتم یوقت نمیرم دکتر بی هوشی رو صدا زدن فشارم شده بود 4 سرمو همش میاوردم بالا و عق میزدم ولی خب خداراشکر بالا نیوردم بعدش یچی زدن فشارم اوکی شد و زیر سرمو اوردن بالاتر تو اون لحظه گفتن ک بچه بدنیا اومد وسالمه دخترخوشگلمو با پارچه پوشوندن واوردن جلو صورتم تا وقتی کار بخیه زدن و ماساژ دادن شکمم تموم بشه بچه کنارم بود بعدشم چندتا اقا اومدن منو از تخت اتاق عمل گذاشتن رو ی تخت دیگه و بردن اتاق ریکاوری اونجا پاهام بی حس بود ولی دلدرد داشتم اومدن ک ببرنم بیرون باز شکممو ماساژ دادن ک دردش زیاد نبود باز گذاشتنم رو ی تخت دیگه ک برم داخل بخش ی خانومی اومد شکممو ماساژ داد درد بدی داشتم و با داد زیاد ناله میکردم بعدشم بردنم تو بخش درد زیاد نداشتم و قابل تحمل بود شب وقتی شیفت عوض شد پرستار اومد شکممو باز ماساژ داد اونقد از درد جیغ و داد میکردم ولی فایده نداشت و محکم دستامو گرفته بودن خیلی لحظه بدی بود بعد اون شبچیاف استفاده کردم کلی گریه میکردمنصف شب هم اومدن سوند رو باز کردن ب هر سختی بود از تخت اومدم پایین راه رفتم
با همه سختیاش و درداش تجربه خوبی بود ♥️
امروزم پنجشنبه 21تیر 4روزه ک زایمان کردم خداراشکر حالم خوبه
مامان ستیا مامان ستیا ۵ ماهگی
دکترم اومد و ساعت ۱۱ منو جاریم از طبقه بالا با آسانسور اومدیم طبقه پاین که اتاق عمل بود تو آسانسور به پرستار میگفتم حالم بده میشه این سوند رو در بیاری گفت اگه صلاح میدونی خودت در بیار خلاصه وارد اتاق عمل که شدیم حالم بد شد و سرم گیج رفت خودم متوجه نشدم ولی دوتا آقا که داخل اتاق عمل بودن دیدن من دارم میفتم محکم منو گرفتن و همش میگفتن خانوم چی شد منو انداختن رو تخت خانومه اومد آمپول بی حسی رو تزریق کنه بهش گفتم درد داره گفت اصلا گفتم اگه دردم اومد میشه داد بزنم گفت نه نمیشه خلاصه آمپول رو تزریق کرد و من اصلا متوجه نشدم کم کم پاهام داغ شد ولی هنوز پوست شکمم رو حس میکردم دکتر اومد چنگ میزد منم داد و بیداد میکردم که من دارم حس میکنم اونا هم میگفتن میدونیم حس میکنی ولی درد که نداری ولی من واقعا درد داشتم همش حس فشار داشتم که دارن یه چیزی رو ازم میکشن بیرون و واقعا حس بدی بود خیلی سریع صدای دخترم اومد ولی بخیه زدنشون خیلی طول کشید آخر سرم که میخواستن منو ببرن ریکاوری حالم بد بود و نفس کم میاوردم بیشتر هم به خاطر ترس خودم بود منو نبردن ریکاوری و همونجا یک ساعت دستگاه اکسیژن بهم وصل بود
مامان 🍓توت فرنگی 🍓 مامان 🍓توت فرنگی 🍓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
صبح اومدم پذیرش شدم با گریه و دلتنگی از تمام شدن بارداری هر چند سخت بود ولی دلگیر
اومدم اول آن اس تی گرفتم یه ساعتی معطل شدم لباس دادن پوشیدم ازمایش اینا گرفتن که از کمرم زیر شکمم درد پریودی گرفته بود نگو بجه وارد لگن شده بعد اتاق عمل رو آماده کردن خیلی سرد بود اتاق عمل دندون هام می‌خورد بهم بعد بی حسی زدن از نخاع درد نداشت فقط ترس داشت سریع خابوندمنم رو تخت پاهام داغ شد حالت تهوع گرفتم فلبم تند میزد گفتم قلبم داره وامیسته گفتن هیچی نیست تو سرم انگار یه چیز ریختن آروم شدم بعد دخترم رو آوردن دیدم چسبوندم رو صورتم حس خوبی بود اما میلرزیدم بعد با پتو از تخت بلند کردن انداختن رو برانکارد سرم زدن بعد دوباره از اون برانکارد انداختن روی تخت دیگه خیلی درد داشتم شکمم رو فشار دادن خیلی درد داشت اومدم تو بخش شوهرم اومد کمک تا دوباره از اون تخت انداختن رو تخت بخش درد وحشتناکی بود بعد بچه شیر خورد و امان از وفتی که از رو تخت خواستم بلند شم نفسم بند اومد خیلی درد داشت زخم هام بلند شدم با بختی رفتم دستشویی زیرم رو تمیز کردن الان هم بابد بختی دراز کشیدم و دارم تایپ میکنم
راستی سوند وصل کردنی هم یه سوزش بدی داشت 😬
مامان فارِس کوچولو❤️ مامان فارِس کوچولو❤️ ۲ ماهگی
قسمت دوم زایمان با این ک درد نداشتم حس کلافگی داشتم همش میخاستم بچه مو بغل کنم مثل بقیه تا این حد ک گریه میکردم چرا دردام نمیاد 🥴داشتم دیونه میشدم قرار شد روزجمعه اول صبح سزارین شم ولی مامانم هماهنگ کرده بود با دختر خالش زودتر منو ببرن اتاق عمل از بس سوزن سرم وصل کردن ک دفعه آخری ک رفتم پیش مامانم سرم رفته بود زیر پوست و مثل تاول بالا اومده بود و از دستم چکه می‌کرد مامانم جلو من خودشو کنترل کرده بود بعد من حسابی گریه کرده بود پرستارها اومدن بهم گفتن منم چقد گریه کردم ک مامانم دنبال من گرفتاره ن آب میخوره ن غذا و ن خواب داره خلاصه من خواب بودم اومدن آن اس تی گرفتن تازه جیش هم داشتم از بس سرشون شلوغ بود نذاشتن برم سرویس بزور سوند رو زدن خیلی درد داشت گریه کردم کلیه هام درد میکرد ساعت ۳ از مامانم جلو تر رضایت گرفته بودن من خبر نداشتم ساعت ۶ اومدن دنبالم رو ویلچر گذاشتن راهی شدیم سمت اتاق عمل 🥴🥴نگو شوک اتاق عمل و بگو ترس و حشت اون مامانم و شوهرم صدا زدن اومدن منو دیدن منم طوری وانمود کردم ک نمی‌ترسم فقط می‌خندیدم اونا میگفتن نترس ترس ک نداره 🥴😂منم دور بر می‌داشتم ترس از کجا خلاصه وارد اتاق عمل شدم و درها بسته شد و ضربان قلبم رفت بالا از ترس 😁گذاشتنم رو تخت اتاق عمل گفتن نترس چیزی نیس و دکتر بی حسی اومد مرد بود همه چیز دستیارش آماده کرد فقط گفت خم شو تکون نخور منم ترس داشتم هی میگفتم بی هوشی بزن اون می گفت ضرر داره ولی نمیشه حرف یه مادر گوش نداد اینجوری میگفت ک من ترسم کمتر شه فکر کنم سه تا یا ۴ تا آمپول زد تا بی حس شدم بلافاصله گفتن زود دراز بکش و تکون نخور و حرفم نزن و یه بخار گرمی از پاهام اومد بیرون بقیه داستان عصر تایپ میکنم
مامان آرتا🧸 مامان آرتا🧸 ۸ ماهگی
منو بردن اتاق عمل.دکتر بیهوشی اومد بالاسرم ازم سوال پرسید بعد گف دوس داری بیهوش شی یا بی حس گفتم بیحس میخوام بچمو ببینم گفت عالی...یکم با دکترم حرف زدم..
امادم کردن واسه بی حسی ...ک اون امپولم اصلا درد نداشت وقتی بهم زدن پام گرم شد دراز کشیدم بعد از چند دقیقه دکتر گف موهاشو میبینم منم ذوق تا اینو گف صدا پسرمو شنیدم بهم نشونش دادن من گریه😍
ولی تا پسرمو دیدم بدنم شروع کرد ب لرزیدن نمیدونم چرا بالا تنم میلرزید ب دکتر بیهوشی گفتم چرا میلرزم گف طبیعی بهت امپول زدیم رحمت جمع شه...خلاصه همینجوری از دور صدا پسرمو میشنیدم ک گریه میکرد...کارم تموم شد منو بردن بیرون پسرمو لخت گذاشتن روم ک شیر بخوره وای وای این حس خیلییی شیرین بود😍یه پرستار بالا سرم بود کمک میکرد بچم شیر بخوره😍دست پسرم رو سینم بود اخ براش بمیرم خیلی حس قشنگی بود
وقتی شیر خوردنش تمو شد بردنش ک لباس بپوشه و باباش ببینتش.کارا منم بعد از چند دقیقه تموم شد.پامو اصلا حس نمیکردم....سنگین بود منو بردن تو اتاقم دیدم خواهرم تند تند میاد سمتم میگه وای چقدر پسرت خوشگلهههه قنده قند...منم ذوق...گفتم مهدی(شوهرم)کجاس گفتن صداش کردن پایین کارش دارن.منو گذاشتن رو تخت اتاقم.هیچ دردی نداشتم.ولی بعد از چند ساعت یه درد ریزی اون پایین حس گردم بهم مسکن زدن ولی اروم نمیشدم میگفتم درد دارم گفتن مسکن زدیم دیگ باید اون دردو یدم تحمل کنی.طبیعی دیگ ۷ لایه شکمت باز شده.ولی من حالیم نبود گفتم ن نمیتونم تحمل کنم.ک دوباره بهم مسکن زدن.بعد یه دارو دیگ میزدن ک زحمم جمع شه اونو وقتی میزدن دردم بیشتر میشد....
مامان دلارام🤍🩷 مامان دلارام🤍🩷 ۲ ماهگی
دیگه دیدم پرده سبز رو کشیدن جلو صورتم برام ماسک اکسیژن گذاشتن بعد حس کردم که داره شکمم رو با بتادین پاک میکنه گفتم خانم دکتر من حس دارم گفت الان بی حس میشی چون میترسیدم حس داشته باشم و تیغ بکشه دیگه دیدم پاهام حس نداره انگار فلج شده بعد حس کردم عین یه چیز تیز کشیده شد رو شکمم یکی دو تا سه تا چهار تا پنج تا تا هفت لایه کلا می‌فهمیدم ولی درد نداشت فقط حس بود بعد رسید به بچه چون خیلی بالا بود کشید آورد پایین یه لحظه صدای گریش اومد و من پا به پای اون گریه میکردم میگفتم فقط بیارین ببینم دیگه دیدم حالت تهوع بد دارم انگار دارم بالا میارم بهشون گفتم برام آمپول زدن دیگه شکمم فشار دادن خون ها رو خالی کردن با شلنگ عکس نینیم رو برام آوردن دیدمش خوابیده بود بعد خودش رو آوردن خیلی حالم خوب بود ذوق داشتم دوباره ببینمش بعد لایه به لایه برام دوختن عمل تموم شد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری
اونجا هی بهم می‌گفت پاتو تکون بده ولی خوب من حس نداشتم نمی‌تونستم حدودا یه نیم ساعت شد تا من تونستم یه کمی تکون بدم منو بردن تو بخش تا ساعت پنج عصر من هیچ دردی نداشتم بعد اون درد اومد سراغم ولی برام تو سرم مسکن میزدن ‌بعدش هم شیاف الان هم خوبم فقط یه کمی درد دارم اونم شیاف خوبم می‌کنه اینم تجربه من سر عملم برای همه خانم ها دعا کردم
مامان آرشیدا🧡 مامان آرشیدا🧡 روزهای ابتدایی تولد
سلام من اومدم با تجربه سزارینم
۲۴ ام دکترم بهم وقت داده بود ولی باورم نمیشد که بالاخره روزش رسیده با خانوادم و همسرم ۶ صب‌رفتیم‌بیمارستان کارای پذیرش و کردیم و دست بند و بهم زدن و منو بردن اتاق آماده شدن
لباس مخصوص پوشیدم و بهم سرم و سوند وصل کردن ...سوند درد بخصوصی نداره فقط و فقط شدیدا چندش اوره و ازهمین حالت بد میشه
خلاصه بعدش منو گذاشتن رو ویلچر و بردن اتاق عمل کمرم و خم کردن و آمپول بی حسی و زدن این آمپول دردش از سرم زدن کمتر بود...
پاهام خیلی داغ شدن همش حس میکردم الانه که برم رو هوا بس که سبک شده بودم...متاسفانه حالت تهوع گرفتم و بالا آوردم بعد ۵ دقیقه بچمو آوردن تو شوک بودم باورم نمیشد بچه دار شدم 😁 گریه میکرد تا رو صورتم گذاشتن آروم شد دورش بگردم..عملم با بخیه زدن سرهم ۱۰ دقیقه شد منو بچه رو بردن ریکاوری دوساعت بودیم دوبار ماساژ رحمی دادن که متوجه نبودم ولی دوبار دیگ بی حسیم رفته بود ماساژ دادن و مرگ‌با چشام دیدم...من از سزارین فقط از ماساژ رحمی اذیت شدم بقیش خاطره خوبی شد ...درضمن پمپ درد هم نگرفتم با شیاف کاملا کنترل میشد ..گل دخترم و ۲۴ آبان بغل گرفتم 💋 اینم تجربه من
مامان محمد حسین مامان محمد حسین ۶ ماهگی
رسیدم بیمارستان
(مادر)

منو سریع فرستادن بالا و ان اس تی گرفتن
من هیچ دردی نداشتم معاینه کرد دهانه رحمم دو سانت بود ولی بد از معاینه درد های من شروع شد و هر یک ربع یکبار می‌گرفت
دست کش خونی و ک دیدم دست ماما خیلی ترسیدم
درد هام می‌گرفت و من فقط تنفس هارو انجام میدادم باعث شد ک درد هام کمتر بشن
بد از نیم ساعت منو بردن تو اتاق
همه اتاق ها پررر شده بود
دهانه رحمم سه سانت بود
یک ماما اومد بالا سرم و گفت من از این ب بعد ماما توام
درد هام شدید تر میشد فاصله دردهایم شده بود یک دقیقه یکبار
🫠🫠🫠🫠
اینقدر درد داشتم که نمیتونم حتی توصیف کنم
شاید هم من خیلی تو درد بی قرار و کم تحمل ام
تنفس هارو انجام میدادم ولی دیگ نمی‌تونستم حتی نفس بکشم از درد ببند شدم ماما منو نشوند روی توپ و من دیگ داد هام شروع شد اصلا نمی‌تونستم این درد و تحمل کنم خیس عرق بودم و همینجوری هم آب کیسه اب کلی رو پاها مو لباسهای تنم ریخته بود حالم داشت بهم میخورد خیلی سردم بودم تب لرز شدیددددد ک التماس میکردم بهم پتو بدین بعد از صدبار گفتن بهم یک پتو دادن
فقط ب ماما گفتم من بی دردی میخاستم کی بهم میزنین
گفت باید ب دکترت زنگ بزنم
اون روز من تنها کسی بودم که هم سنم خیلی کم بود
هم خیلی بی بی قرار بودم
اینقدر معاینه کردن منو ببینم چند سانت دهانه رحمم باز شد ک سمتم میومدم گریه میکرد ک‌توروخدا بهم دست نزنید