دیروز دخترم روی صندلی میزناهارخوری نشسته بود و خوراکی میخورد . مقداری از خوراکیش ریخت روی صندلی . وقتی خوردنش تموم شد بدون اینکه هیچ حرفی بزنه رفت از کشو کابینت یه دستمال برداشت و شروع کرد به دستمال کشیدن روی صندلی و تمیز کردنش.اون داشت روی صندلی تمیز میکرد به خیال خودش ولی در واقع داشت خرده های خوراکیش پخش میکرد روی زمین . زیر چشمی نگاهش میکردم و هیچ عکس العملی نداشتم. یه مقدار خوراکی چسبیده بود به دستمال . دستمال گلوله کرد وگذاشت دوباره تو کابینت و رفت که بره پی بازیش . قبل رفتن هم قدش شدم و ازش تشکر کردم که ریخت و پاش خوراکیش تمیز کرده و به مامان کمک کرده .بوسم کرد و گفت مامانو دوست دارم . قلبم اکلیلی شد.
من کارم یکم بیشتر شد اما عزت نفس و اعتماد به نفس دخترم هم بیشتر شد .فرصت اصلاح خرابکاری بهش دادم و این باعث میشه مسئولیت پذیر بشه.
برای مسائلی که چند وقت بعد به نظرمون بی ارزشه بچه هامون دعوا نکنیم و عزت نفسشون نابود نکنیم😍

تصویر
۶ پاسخ

عالی بود ، منم پسرم ی کاری کنه ازش تشکر میکنم و فراون بوسش میدم ، موقع خواب میگه مامان دوست دارم

پسر منم خیلی کمک میکنه و البته همراه خرابکاری منم همش ازش تشکر میکنم

آفرین عزیزم 👌❤

منم دوست دارم ک فرصت دادی بهش

چه حس خوبی آفرین به شما و دخترت، راستی برنامه ت برای از پوشک گرفتن چیه؟!

منم پسرم غذاشو میخوره دستمال میخواد دهنشو پاک کنه بعدشم با دستمال هرچی ریخته رو پرت میکنه

سوال های مرتبط

مامان گلشید مامان گلشید ۲ سالگی
داستانهای گلشید و آمنه، پارت اول🧏‍♀️👩
غروب رفتیم پارک، خوراکیاشو خورد، حسابی بازی کرد و برگشتیم خونه
اندکی شام خورد و شروع کرد به ریخت و پاش😝
اول صندلیشو وسط پذیرایی گذاشت بعدش نوبت چرخ بازی شد بعد همه ی کش موها رو ریخت وسط، دید ااااااا همین؟؟ هرچی پد آرایشی بود ریخت وسط .. بعد دید حال نمیده همه ی حیووناتشو ریخت وسط دید نه بابا اینم حال نمیده😐 هرچی عروسک بود آورد، چندتا روی مبل بقیه وسط پذیرایی 😖
بعدش رفت لباس نوهاشو آورد و گفت چنده؟؟ گفتم ۵۰ تومن، گفتش بَفَرمایید 🙄 یعنی حالا از من لباس خریده، کارت کشید و رفت، رمز کارتشم ۲ و ۳ هستش😅
خلاصه اینکه دید اصلا نمی چسبه بهش کتاب و مداد رنگیها رو ریخت وسط، هر طرف خونه یه چی ریخته بود🥺 همسر هم روی مبل خوابش برده بود، اومد گفت پوفک، بعدش بستنی، بعدش آدامس و در آخر شیرکائو
دیگه داشت کفرم بالا میومد که گفت آب میخوام براش آب آوردم گفت سیب میخوام بهش سیب دادم که دوباره شیرکائو یادش افتاد و رو زمین خوابید و خودشو میزد زمین😫 بعدش گفت آمنه شونه کنم موهاش😭 گفتم بفرما، موهای منم شونه کرد گفت آمنه آرایش تنم؟؟ گفتم بکن آرایشمم کرد، گفتم بخوابیم یهو زد زیر گریه که نخوابیم بازی کنیم 🤐
زبانم قاصره بخدا، چقد من صبورم آخه 😩 خلاصه اینکه بعد آروم شدنش
مثه یه فرشته کوچولوی قشنگ و دلبر خوابش برد 🥰 فردا صبح هم ساعت ۷.۳۰ پا میشه 😕 و منی که سرکار میرم و آرزوی خواب دارم 🥴
خلاصه خواسم بگم مامانای گل مثل آمنه صبور باشیدددددد 🫠