تجربه زایمان قسمت چهارم

تا حدود دو‌سه ساعت پاهام بی حس بود و هیچ دردیم حس نمیکردم و بعدشم که آمپول مسکن میزدن و دردی حس نمیکردم
سه ساعت بعد عمل پرستار اومد و گفت باید راه بری و کمک کرد با همسرم دستهام گرفتن و داخل اتاق راه رفتم
گفت اگر میخوای زودتر خوب بشی باید‌ زیاد راه بری و دفعه دیگه برو داخل راهرو راه برو
این از تجربه عمل
برگردم عقب به طبیعی‌با بی‌حسیم فک میکنم اما بازم احتمالا سزارین انتخاب میکنم چون از درد لحظه اخر طبیعی خیلی میترسم
سختی های بعد سزارین بیشتره اما دردش خیلی کمه و فقط بعد مرخص شدن بخیه ها یکم میسوزن و استراحت لازمه
زایمان من استانبول بود و دوشب بیمارستان نگه داشتن که خیلی کمک خوبی بود و پرستارها خیلی کمک میکردن، دکتر اطفالم هر روز میومد و بچه رو چک میکرد
بعد عمل سزارین تا چند ماه بالای بخیه ها بی حس هست بخاطر اینکه عصبها بریده شدن، رد بخیه اینجوری نیس زود خوب بشه اما اذیت کننده نیست و باید مراقب بود و کرم های ترمیم کننده زد
اولش خیلی حس مادر بودن نمیکردم و کم کم این حس میاد و بیشتر میشه و الان اینجوریم که دوس دارم جونم برای بچه ام بدم
اگه کمکی داشته باشین و دورتون شلوغ باشه کمتر حس افسردگی میکنین
اینم از تجربه زایمان من

۱ پاسخ

خدا همه بچها رو‌حفظ کنه❤️

سوال های مرتبط

مامان نیلدا مامان نیلدا ۶ ماهگی
تجربه زایمان قسمت دوم
من که اصلا استرس عمل نداشتم همین که بردنم اتاق عمل و پرستارها و دکتر بیهوشی دیدم استرس گرفتم
دکتر بیهوشی گفت خودت خم کن به جلو و شل بگیر
و بی حسی اسپاینال انجام داد که اصلا حس نکردم خیلی خوب بود با اینکه قبلش میترسیدم از بی حسی اما اصلا سوزن حس نکردم
بعد کم کم پاهام شروع کردن به بی حس شدن و دکترم میگفت حس میکنی پاهاتو گفتم آره فشارهارو حس میکنم ، تو همین فاصله سوند وصل کردن که اصلا درد نداشت چون بی حس شده بودم و دکترم شکمم برش زده بود و من نفهمیده بودم و فک کردم هنوز منتظرن من بگم حس ندارم که گفت دارم سر بچه در میارم، خیلی حس خوبی بود هیچی نفهمیده بودم
بچه رو سریع در اوردن و نشونم دادن و گفتن میبرن تمیزش کنن
بعد تمیزکاری اوردن گذاشتن رو صورتم منم که قبلش تو اینستا این لحظه هارو میدیدم گریه ام میگرفت که چقدر حس قشنگیه
اما لحظه ای که بچه گذاشتن رو صورتم داشتم به این فک میکردم ارایش دارم و برای پوست بچه بده و کاش میذاشتن رو سینه ام اکا پارچه داشت و نمیشد
منو ساعت ۷:۴۵ بردن اتاق عمل ساعت ۸:۰۲ بچه ام به دنیا اومد و من تا ساعت ۹ اتاق عمل بودم
بقیه در قسمت بعدی
مامان آرین مامان آرین ۴ ماهگی
*تجربه زایمان 🤱۳*
بعد بی حس شدن دکتر شروع کرد به شکافتن شکمم دردی حس نمیکردم ولی حس فشار چاقوی جراحی رو خیلی خوب حس میکردم و بعد یه احساس مکش خیلی زیاد انگار که دارن دل و روده ام رو از تو بدنم میکشن بیرون و بعد صدای گریه آرین و حس خوب آرامش ...آروم شدم
آرین من به دنیا اومد
آرین من سالم به دنیا اومد خدایا شکرت🤲
بعد اتاق عمل من رو بردن اتاق ریکاوری که حدود دوساعتی اونجا بودم تو این فاصله هم یه ماما میومد شکمم رو فشار میداد و هردفعه احساس دردش بیشتر می‌شد چون بی حسی کم کم داشت از بدنم خارج میشد دردش غیر قابل تصور بود انگار روح از بدنم خارج میشه
بعد منو بردن تو اتاق بخش زنان که مشترک بود با یه خانوم دیگه اینجا هم دلم گرف چون دوست داشتم با بچه ام و شوهرم تنها باشم ولی اون شب به قدری شلوغ بود که اتاق خصوصی گیرمون نیومده بود و شوهرم مجبور شده بود دو تخته بگیره
به من حتی پمپ درد هم وصل نکردن فقط چند باری اومدن مسکن تزریق کردن و بار آخر هم شیاف گذاشتن
صبح روز دوم دکتر بهم سر زد ولی چون هنوز شکمم کار نکرده بود نگهم داشت تا وقتی شکمم کار کنه
صبح همون روز شوهرم رفت تا اتاق خصوصی پیدا کنه و شکر خدا یه مریض داشت مرخص میشد و ما جابجا شدیم به اتاق جدید
اونجا تونستم یکم استراحت کنم
بقیه 👈 تجربه زایمان🤱۴
مامان شیدا🧸 مامان شیدا🧸 ۸ ماهگی
تجربه زایمان سزارین :

اومدم بچه رو از مامانم بگیرم که بخیه هام تیر خیلی بدی کشید و خوتبیدم باز بعد سزارین پهلو به پهلو شدن و نشستن و بلند شدن وایسادن راه رفتن خیییییلی زیاد سخت میشه جوری که جونتون در میاد برای من که اینجور بود وقتی میخواین راه برین باید حتما خم خم راه برین اصلا نمیشه صاف وایساد اصلااا من با شال شکممو بستم تازه تونستم یکم وایسم اونم خیلی کم یه حس کشیدگی خیلی بدی داره شیر دادن به بچه با اون وضعیت خیلی سخته چون هی باید این سینه اون سینه کنی...خلاصه من چون به بی حسی سزارین واکنش نشون داده بودم فشارخونی شدم علاوه بر موندن بخاطر سزارین توی بیمارستان یروز اضافه ترم موندم برای فشارخونی شدنم که حالم بهم میخورد از بیمارستان دیگه...با اون وضعیت بد بخیه های تازه سوند سرم خونریزی ...بعد همه اینا رسیدیم به بخش ترسناکش (ماساژ رحمی) وااااقعا وحشتناکه شکممو فشار میدادن جیغ و داد و گریه میکردم مامانمم پا به پام گریه میکرد چقد لحظه های بدی بود برام بعد رب ساعت ولم کردن بی جون بی جون شدم دیگه سرم زدنا و مراقبتا شروع شد و هی باید پاشین راه برین که خیلی سخته مخصوصا اولین راه رفتن بعد سز...اینا که گذشت من به ناچار با قرص فشار برگشتم خونه که هی زنگ میزدن ببینن حالم چطوره بعد یکماه من فشارم از ۱۷ و ۱۵ اومد روی ۹ و الان حالم خیلی خوبه از بعد سزارین بخوام بگم براتون خیلی سخت میگذره اما حموم که برین بخیه ها یکم یاری میکنن که صاف بشین ولی بعدش باز همون اش و همون کاسه اس من ده روزگی بخیه هامو کشیدم ۱۷ روزگی خونریزی (خون ابه) ام قطع شد و ۲۰ روزگی رابطه داشتم و هیچ مشکلی نداشتم و اینکه ۱۰ روزگی که رفتم لخیه هامو بکشم دو طرفش سفت شده بود ک دکترم گفت عفونته با قرص خوب میشه که خوردم و خوب شد
مامان نیلدا مامان نیلدا ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین قسمت اول
اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم، از اول بارداریم دوس داشتم سزارین زایمان کنم و همه فوکوسم رو سزارین بود اما تو اتاق عمل به این نتیجه رسیدم به طبیعی با بی حسیم میشد فکر کنم :) با اینکه خیلی زایمانم خوب بود و راضی هستم اما واصعا من به گزینه دیگه فک نکردم
تاریخ زایمان طبیعی من از رو سونوگرافی ۶ خرداد بود و از رو اخرین پریود ۳۱ اردیبهشت، دکترم برای ۲۸ اردیبهشت تاریخ عمل گذاشت با بی حسی اسپاینال
ساعت ۵:۴۵ صبح گفت بیمارستان باش ساعت ۷:۳۰ وقت عمله و قبلش کارهای آماده سازی دارن
یک هفته قبلشم که رفتم بیمارستان تشکیل پرونده دادم و آزمایش خون گرفتن و ریسکهای عمل باهام چک کردن که حساسیت خاصی دارم یا نه
صبح ۲۸ ام بیدار شدیم و آماده شدیم‌رفتیم بیمارستان خداروشکر اصلا استرس نداشتم و خیلی خوشحال بودم که بالاخره قرار دخترم ببینم
اول که فرم رضایت دادن و بعد اتاق تحویل دادن
بعد پرستار اومد لباس اتاق عمل تنم کرد و جوراب واریس پام کرد و بردنم اتاق‌عمل
مامان جوجو علی🧸😅 مامان جوجو علی🧸😅 ۶ ماهگی
پارت 4

بخیه زدنم ی نیم ساعتی طول کشید بعد بردنم ریکاوری ی یکساعتی اونجا بودم ب پسرم شیر دادم که بهترین حس دنیا بود 🧸
ی پستونک دادن دهنش گفتن اینو باید پنجاه بار بمکه ببینیم سالمه چون مدفوع کرده بود اینجا بود منم استرس گرفت اما شاه پسرم صحیح و سالم بود همین که پام از اتاق عمل گذاشتم بیرون شوهرم سریع اومد پیشونی مو بوسید دستم و گرفت و منو بردن بخش چون شب بود دیگه شوهرم اونجا راه ندادن چند باری اومدن شکمم و فشار دادن که واقعا وحشتناک بود بهم گفتن تا نه ساعت چیزی نخور بعد از نه ساعت راه برو و همچین مایعات بخور ساعت پنج صبح شروع کردم ب خوردن مایعات و همچنین لباسام و عوض کردم و راه رفتم اولش یکم سخت بود اما بعدش خوب بود. دیگه من با پارتی بازی اتاقم وی ای پی بود منم تحمل دردم خیلی بالاست حتی یدونه شیاف هم استفاده نکردن فردا صبح عموی شوهرم اومد با چند تا دکتربالا سرم هم بچه و هم خودم سالم بودیم اما دکتر گفت چون شب زایمان کردم دوشب بمونم اما من چون اصرار مردم عموم منو بعدازظهر روز چهارشنبه مرخص کرد 😅😍

خلاصه دوستان خیلی حس شیرینی بود اگر برگردم ب عقب سز و انتخاب میکردم از اول 🙃
مامان نیلدا مامان نیلدا ۶ ماهگی
تجربه زایمان قسمت سوم
خلاصه بچه رو بردن برای واکسن و قد و وزن گرفتن
دکترم که داشت جفت برمیداشت و رحمم تمیز میکرد
سر درد شدم که به دستیار دکتر بیهوشی گفتم و گفت نرماله و یه امپول زد بهم و خوب شدم
یکم بعد حالت تهوع بهم دست داد که اینم گفت طبیعی هست و دکترم گفت داریم رحمت میذاریم سرجاش و به این خاطر هست
اما چیزی بالا نیاوردم و فقط چند بار عق زدم که چیزی نیومد چون از ساعت ۱۱ شب‌ نه آب خورده بودم و نه غذا
یکم بعد خوب شدم اما لرز گرفتم و بدنم میلرزید مثل وقتی که از سرما میلرزه
خلاصه کارها تموم شد و بخیه زدن و دوتا پرستار اومدن جورابهای واریس عوض کردن و جوراب تمیز پام کردن گفتن قبلیها کثیف شدن، از اتاق عمل بردنم تو یک قسمت دیگه و یک لوله لاستیکی زخیم گذاشتن زیر ملافه ای که روم بود، هوای گرم میزد و بدنم گرم شد
بعد ۱۰ دقیقه تقریبا بردنم اتاق که مامانم و همسرم منتظرم بودن و بچه ام اوردن که خیلی حس خوبی بود دیگه خانوادمون سه نفری شده بود
دکترم و پرستار اومدن برای چک کردن و پرستار اموزش شیر دادن داد و نوک سینه ها فشار دادن و شیر اومد و بچه شروع به شیر خوردن کرد و اینم خیلی حس خوبی داشت
بقسه قسمت بعدی