سوال های مرتبط

مامان دایان👨‍👩‍👦👼 مامان دایان👨‍👩‍👦👼 ۷ ماهگی
بلاخره به روزهای پایانی این سفر نه ماه نزدیک شدیم دیگه چیزی نمونده پسرکم بیای تو بغلم
روزایی که هم سخت بود هم شیرین و تو تموم این سختیا کنار هم بودیم و با تمام وجودم احساست میکردم که تو با منی
هم خیلی خوشحالم که قرار  پسرکوچولومو بغل بگیرم هم دلم برای این نه ماه بارداری تنگ میشه (برای لگد زدنات، برای قلب کوچولوت که تو دلم میپتید برای سکسه های بامزت که من عشق میکردم باهاشون) تا دو روز دیگه ما باهم یک نفر نیستیم هیچ وقت بهم انقد نزدیک نخواهیم بود هیچ وقت فکر نمیکردم عشق به این بزرگیو بتونم تجربه کنم و تو دلیل این عشق بیهمتایی جان مادر میدونم توهم ازین جدایی ناراحتی و میترسی بدون من همیشه کنارتم و بیرون از دلم زندگی جدیدرو شروع میکنیم دایان من به زندگی دونفرمون خوش اومدی ازین به بعد یه زندگی سه نفره شیرین داریم
برات بهترینارو میخوام
بدون منو بابایی تا همیشه عاشقتیم ممنونیم ازت که این حس قشنگ پدر مادر شدن و بهمون هدیه دادی خدایاشکرت
و این حس قشنگو برای تمام چشم انتظارا آرزو میکنم
🙏🥺❤🤰🐣👨‍👩‍👦
بماند به یادگار از ۳۹ هفتگی ۱۴۰۳/۲/۵
مامان ❤امیرعلی❤ مامان ❤امیرعلی❤ ۶ ماهگی
سلام مامانا، حالا از تجربه زایمانم بگم براتون که چقدر سخت بود😊
صبح ساعت های چهار بود از خواب بیدار شدم دیدم خیسم، فکر کردم ادرارم ریخته،تعجب کردم،گفتم من که تا حالا اینجوری نبودم، بعد بلند شدم دیدم همینجوری انگار شیر آب بازه، داره میریزه بازم، دیگه فهمیدم کیسه آبه، زنگ زدم ماماهمراهم گفت برو زایشگاه، رفتم زایشگاه یک سانت باز بودم، ولی از یک سانت درد داشتم، بستری شدم و با کلی درد و ورزش و قرص زیر زبونی دیگه دردام زیاد شده بود، چون بچه اولم بود، یک ساعت زور میزدم بچم نمیومد، دیگه نفس مامان ساعت۱۳:۱۰ به دنیا اومد😍😍😘😘 ولی درد تموم نشده بود، اخه خیلی پاره شده بودم، اینقدر که ماما نمیتونست بدوزه و دکتر بخیه زد، میگفت چون گوشت کم خوردی بافت بدنت خوب نیست، بعد خونریزی هم کردم که اینقدر شکمم رو فشار دادن و اذیتم کردن که مردم دیگه😣
ولی خیلی شیرینه بوسیدنش بعد یک انتظار سخت و طولانی😍😍اخ که گریه کردم بعد بغل کردنش😍😍
انشالله قسمت همه ی چشم انتظارا🙏