#دلنوشته
میگم چقد گهواره خوبه برا نوشتن؛ سبک شدن😶‍🌫️ .... حتی اگر کسی جوابتو نده😉
یه وقتایی که باباش شیفته و ما دو تایی تنهاییم؛ خودم باید با اسنپ برم خونه مامانم یا مهمونی.... .
نهایت تلاشم میکنم وسیله کم بردارم. خب ی وقتایی خوب نیست چون میرم اونجا میبینم مثلا فلان چیز و لازم داشتم و نیووردم.... خب می‌گذرم و میگم اشکالی نداره🫣
کوله ریحانه در هر صورت سنگین میشه و من باید بندازم رو دوشم
۳ طبقه پله رو باهم میریم پایین چون آسانسور نداریم🥴 یه وقتایی ریحانه خوابه باید بغلش کنم ببرمش و دعا دعا کنم بیدار نشه 🥹 یه وقتایی هم تو بغلم بیداره 😍

برا تو راه با اسنپ اصولا شیر درست میکنم بر میدارم که خب خداروشکر دخترم شیرخشک هم میخوره و اینجور مواقع واقعا کمکی کمکم هست🫠
اما ی وقتایی میترسم شیرش تموم شه و نانا شو بخواد تا خواب بره.... استرسی که تو اسنپ میکشم هممممم بماند😄
برا برگشت به خوووونه هم دوباره همین داستانارو دارم😄 که باززز هم بمااااند😄
خلاااااصه تو کل راه به سختی هایِ این قسمت از مادر شدنم فکر میکنم و
بااااازهم خداروشکر میکنم....🩷
قطعا همین‌ها قشنگیای زندگی ماست💞

شما برا چی خدارو شکر میکنید؟🫠🫠🫠🫠🫠🫠

۵ پاسخ

من چن روزه خداروشکر میکنم که شوهرم غر غرو نیست،بچه هام سالم ان
الهی همه رو پناه بده همه سالم باشن بعدم خانواده من

منم همه ایناکه گفتیو دارم، منم طبقه سومم تازه تاندون دستمم کشیده شده و شدید درد داره منم همینکارو میکنم با کلی بارو بندیل میام پایین و برمیگردم

والا من ک نمیرم جایی و واقعا هم از تنهاییم نهایت لذت را میبرم
پسرمو بیرون میبریم با باباش اما خونه کسی نمیریم
من خداروشکر میکنم ک یه همسر و یه پسر دوست داشتنی دارم و سالم هستیم و همو عاشقانه دوست داریم

همه سختی های بچه داری به کنار ولی خنده روی لب های دخترم خندیدنش خداروشکر میکنم

خداروشکر میکنم ک خداجون ی دخترنانازبهم داد بزرگترین هدیه ای ک میتونست بهم بده فرشته کوچولویی بود ک ۲ماه بعدعروسیمون اومدتودل مامانش وهمینطور وجودهمسرم

سوال های مرتبط

مامان ریحانه مامان ریحانه ۱۱ ماهگی
📣 صدای منو می شنوید از مامانی که ۲۰ دقیقه وسط پیاده رو تو شلوغ ترین خیابون اصفهان، نهایتا شالش رو کشید رو سر بچه اش و با لالایی که سر داده بود اونقدر راه رفت، به چپ راست به چپ راست تا دخترش بخوابه🤪
برا پرو لباس عروس دخترامون رفته بودیم مزون😍
تو راه برگشت برا گل دخترم که وقت خوابش بود ۶۰ تا شیر درست کردم و گل دختر و دادم به زن داداشم که بغل دستم بود
مطمئن بودم بچه ام میخوابه😴
و میخوااااابید اگرررررر شیرش ۹۰تا بوووود نه ۶۰ تاااااا 😄
۶۰تاش ک تموم شد با چشمای خمااااار تمنای شیر بیشتر داشت و من سریع یه جا دوبل پارک کردم و گرفتم به سینه یکم شیر خورد ولی معلوم بود ناراحته ازم؛ دوبااااره گریه😱 شیر نمیخواس میخواس بخوابه و نمیتونست 🥱
دوباره دادمش به زنداداشم تا برم جلوتر یه جا درست پارک کنم که خوردم به چرااااغ قررررمز⛔️
مگه میشششه الاااااان😱 چه کاری بود من کردم🙆‍♀
از رانندگیم پشیمون نبودم 🥴 ناراحت بودم چجوووور بفکرم نرسید باید بیش از ۶۰ تا درست کنممممم 🥺 چجووووو😐

بچه ام گرررریه و من مستاصل😳 نمیتونستم بغلش کنم⛔️
همانا چراغ سبز شد 🟢 و من دیگه برام چیزی مهم نبود جز اینکه دخترم آروم شه😍 ریحانه مو بغل کردم😶‍🌫️
چراغو که رد کردم بلافاصله جاپارک بود 🙏
زدم کنار و پیاده شدم تو پیاده رو و به چپ راست ....
نگاه های مردمی که خب حق هم داشتن😄
جدی چرا یه وقتایی مغزمون درست کار نمیکنه؟ کافی بود بجای ۶۰تا ۹۰ تا شیر درست میکردم🥴
برا شما هم پیش اومده تو همچین موقعیتایی بچه بخوابونید؟🤦‍♀️