تجربه ختنه؛ پارت یک
دیروز ساعت ۴و نیم رایانو بردیم واسه ختنه…ساعت۵بش یه پماد بی حس کننده زدن و یه ربع گفتن باید صبرکنیم تا بی حس شه کامل،تو این یه ربع رایان خیلی بی قراری کرد(گریه نمیکرد ولی چون پماد زده بودیم فکرمیکرد جیش کرده و میخواست بشوریمش)منم ک از استرس داشتم دیوونه میشدم و بغلم گرفته بودم،مادر همسرم ک دید اینهمه استرس دارم رایانو ازم گرفت و گف یکم استراحت کن و بشین،منم از خجالت پدر همسرم خودمو کشتم ک یوقت کریه نکنم و بغض داشت خفم میکرد..یه ربع گذشت و نوبت رایان شد،منو از مطب کلا بیرون کردن ک گریه زاری راه نندازم.ولی خداروشکر زیاد گریه نکرد بچم😞ختنه رو انجام دادن و رایانمو اوردن بیرون از اتاق.پوشکشو عوض کردیم یه سایز بزرگتر بستیم بش و اوردیم خونه