سلام دوستان حالتون چطوره..با دعای شما من هم سزارین کردم روز پنجشنبه .اومدم تجربه خودم رو بگم از بیمارستان..ولی سعی کنید بدن خودتون رو با دیگری یا من نوعی مقایسه نکنید.
شاید شما سیستم بدنتون از من قوی تر باشه چون دیدم که میگم.
چهارشنبه با نامه پزشک رفتم بیمارستان ..از. ۹صبح‌تا دو بعدازظهر گرفتار شدم برای پرونده سازی.
بعد گفتن که تماس میگیریم ساعت اومدنتون رو میگیم اگر هم تماس نگرفتیم خودت شش صبح بیا از دوازده شب هم هیچی نخور یه قطره آب نخور.شام هم سبک مثل سوپ بخور .اما به من زنگ زدن شبش گفتن عملت افتاده ۱ظهر .۱۲بیمارستان باش..
ساعت یک و نیم ما رو بردن اتاق عمل با ترس و گریه..حال من رو که دیدن باهام شوخی کردن دکترم اومد شوخی کرد..گفتن چی میخوای گفتم بیهوشی..
خانم دکتری اومد بیهوشم کرد و من طی دو ثانیه بیهوش شدم..چشمام که باز کردم تو ریکاوری بودم و منگ منگ..پرستارم اومد روی قسمت نافم با یه دست یه چرخشی داد که من ماتم برده بود بعد برد من رو تو بخش بهش گفتم این همون ماساژ وحشتناک معروف رحم بود؟گفت آره خندید .گفتم چیزی نبود که بقیه ازش غول ساخته بودن منو هم ترسونده بودند..گفت تو خونریزی هم نداری خداروشکر ..
خلاصه رفتم تو اتاق ولی خودم یواش یواش با کمر رفتم رو تخت ..لباس پوشیدن برام..و مسکن و سرم شروع شد..ولی من درد زیر شکم داشتم که با مسکن آروم میشد..پمپ درد هم میخواستم که گفتن منسوخ شده و یکماهی هست اجازه استفاده نمیدن..شیاف و مسکن ها خوب بودن و باز درد کمی داشتم که تحمل میکردم.و هیچ بچه ایی رو به nicuنبردن..اینجا میگفتن الکی محض پول هم شده میبرن ولی نه.

۱۶ پاسخ

بسلامتی عزیزم
مبارک باشه قدم کوچولوت 🌹🌹

دیدی الکی استرس کشیدی 🤣😅حالا نوبت ما هست استرس الکی بکشیم

مابقی اینجا می‌نویسم
ساعت یک و نیم عمل شدم ساعت ده شب اجازه بلند شدن داشتم ..ولی کمرم روی تخت خشک شد..یه ژله دادن که من خودم هم از خونه بردم یه ظرف بزرگ..سوپ هم بردم برای خودم ..ولی دلم نکشید سوپ بخورم.کمی راه رفتم و سرویس رفتم..گفت کافیه بخواب.
خوابیدم تا صبح آزمایش خون گرفتن بعد صبحانه دادن ..راه رفتم مینشتم راه میرفتم می‌نشستیم.خلاصه یه شش نفری زائو بودیم ..دیگه موقع ترخیص که دیگه مسکنی در کار نیست کمی درد بیشتر میشه ..شکم هم نفخ می‌کنه انگار یه سنگ گذاشتن تو شکمم.
وقت ملاقات هم داره ساعت دو تا سه و نیم.

کجا عمل شدی ؟

از بیمارستان و پرسنل هم راضی بودین؟خیلیا بد میگن از اردیبهشت

عزیزم تبریک میگم❣️کدوم بیمارستان بودین؟وای منم خیلی استرس سوند و فشار رحمی دارم😩بیهوشی بودین بهتره یعنی؟اینقدر من ترسو ام که حد نداره

میگن آلبوم عکس میده اردیبهشت ،راسته!؟

یادم رفت بگم ..تا شکم کار نکنه ترخیص خبری نیست ..من چیزی نخورده بودم در کل که شکمم کار کنه ..شربت ملین که دادند خوردم ..دیدم کار نمیکنه شیاف بهم زدند اونم کار نکرد دیگه صبحانه فرنی خوردم با ژله باز هم شیاف گذاشتم قبل ترخیص کار کرد .

سلام قدم نو رسیده مبارک پزشکتون کی بود و چقدر هزینه شد دکتر و بیمارستان جدا چقدر

قدم‌نورسیده مبارک مامان آنی💛🤍💚❤⚘⚘⚘⚘⚘⚘

عزیزم شما زیر نظر چه دکتری بودی و کدوم بیمارستان سز کردی؟؟اختیاری بودی یا اجباری؟

قدم نو رسیده مبارک عزیزدلم 😍❤️

من چهارترخیص شدم و اومدم خونه ..

مبارک باشه عزیزم قدمش پر خبر و برکت باشه
مرسی از راهنماییت با اینکه بوشهریم ولی از درد بعد سزارین میترسیدم ولی الان استرسم کمتر شد 😁

عزیزم‌ب سلامتیییی.... کدوم دکتر کدوم بیمارستااان

عزیزدلم قدم نورسیده مبارک...🎂🧿♥️🙏🏻🌷

سوال های مرتبط

مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 ۱ ماهگی
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود
مامان گیسو مامان گیسو روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم تجربه سزارین من🤰🏻👼🏻

تو ریکاوری که رفتم بخاطر دیسک کمری که دارم خبلی دلم میخواست کمرم رو حرکت بدم اما مثل چسب چسبیده بودم به تخت و فقط سر و دستمو میتونستم تکون بدم
خیلی تلاش کردم که نوک انگشتام رو تکون بدم که بعد نیم ساعت کم کم تونستم حرکتشون بدم
ولی یه درد بدی از درون شکمم حس میکردم 😮‍💨😖
به پرستار گفتم پمپ درد رو برام وصل کرد و گفت هر زمان درد داشتی دکمه پمپ رو فشار بده و صادقانه بخام بگم خیلی تاثیر انچنانی رو دردم نداشت و من همش اه و ناله میکردم
بهشون گفتم که درد دارم گفتن تو بخش برات شیاف میزنیم
بچه ها قبل زایمان خیلی تقویت کنین خودتون رو چون اگر بدنتون ضعیف باشه خیلی اذیت میشین
من با اینکه بدن قوی دارم بازم حس ضعف شدید و بی حالی و خونریزی داشتم
خلاصه بعد دو ساعت منو بردن تو بخش
شوهرم و مامانم و خواهرم وقتی منو دیدن ترسیدن چون رنگم رفته بود و لباسم خونی بود 😰
ولی خودم تنها چیزی که حس میکردم انقباضات رحمی مثل درد پریودی با اینکه هنوز بی حسیم کامل نرفته بود درد داشتم 😮‍💨
به پرستار گفتم برام مسکن زد بهتر شدم ولی اصلا سرم رو نباید بالا میوردم
ولی وقتی دوباره بچم رو دیدم ذوووق زدم 🤗🥰

دردای شدید من روز اول بود که با مسکن اروم میشد و الان بعد دو روز درد پریودی دارم که بازم با مسکن رفع میشه
همینقدر بگم اگر بازم بگن سزارین رو انتخاب میکنی یا طبیعی میگم قطعأ سزارین 👼🏻

خانمهای کرمانی دکترم زهرا خباززاده بود بیمارستان حضرت فاطمه یا همون کلاهدوز

امیدوارم تک تکتون زایمان راحتی داشته باشین 💝🌸
مامان رایان مامان رایان ۲ ماهگی
بعد از انجام این کارها ساعت ده دیقه به ده از اتاق عمل اومدن دنبالم، فقط از شدت استرس دوییدم تو دستشویی 🤦‍♀️😂
بنده خدا آقاعه فهمید میترسم تو راه کلی باهام شوخی کرد که ترسم بریزه چون تاحالا نرفته بودم اتاق عمل خیلی ترس داشتم رسیدیم دم در اتاق عمل خانم دکترم از اشناهامون هستت اومد جلو در دنبالم گفت نترسی و این حرفا با شوهرمو مامانمو جاریم خدافظی کردم رفتم تو، من از قبل به دکترم گفته بودم میخوام بیهوش شم رفتیم تو اتاق عمل منو گزاشتن رو تخت عمل دکتر بیهوشی اومد گفت بیهوش کردنت اصلا کاری نداره ولی بنظر من بی حسی رو انتخاب کن کلی باهام حرف زد نزدیک ۱۰ دیقه داشت منو توجیه میکرد من گفتم میگن سر درد کمر درد میگیرم سرمو نباید تکون بدم گفت نه از همین الان سرتو تکون بده اصلا همچین چیزی نیس تو ریکاوری و بخش هم رفتی تکون بده هر چی شد با من، بعد گفتم من میترسم دستامو ببندین گفت اگه قول بدی تکون ندی کاری نداریم که من قبول کردم و حتی پمپ درد هم میخواستم که دکتر بیهوشی گفت نگیر رو بچه تاثیر میزاره خیالت راحت درد آنچنانی نداری با شیاف کنترل میشه
مامان فاطمه مامان فاطمه ۸ ماهگی
سلام مامانا بچه ی من خیلی عجله داشت و سی و شش هفته و شش روز بدنیا اومد و من خیلی دوست داشتم زیاد تو دلم بمونه ولی خب نشد و بالاخره صبح ساعت نه و ده دقیقه ۱۴اسفند ۱۴۰۲بهترین و هیجان انگیز آرین لحظه زندگی من رقم خورد و دخترم بدنیا اومد همون دختری که بعد پنج سال انتظار و کلی چالش ها تو حاملگی برام داشت
خیلیاهاتون اونایی که منو میشناسین ازم خواستین که زایمانمو بیام و تعریف کنم..ما ساعت شش و ربع رسیدیم بیمارستان و من رفتم تریاژ بخش زایمان و بالاخره این منو صدا زدن که بیا بریم برای اتاق عمل هم ترس داشتم و هم نگران بودم و هم خیلی خوشحال حالی که نمیتونم با کلمات توصیفش کنم بالا منتظر بودیم دکترم اولین زایمانش رو انجام بده تا من برم اتاق عمل که دیدم دکترم اومده دنبالم منو بلند کرد و باهم رفتیم تو اتاق وای همون لحظه گفتم از چیزی که میترسیدم سرم اومد کلی کرد تو اتاق بود و همه انگار عجله داشتن بجز من نمیدونم چرا
یالاخره وقت رسیدن آمپول بی حسی رسید آمپول رو زدن و به من گفتن زود دارای بکش گفتم من دارم خفه میشم چشام داشت سیاهی می‌رفت و نفسم تنگ شده بود میگفتن الان خوب میشی بهم گفتن پاهات رو تکون بده که من پاهام رو راحت باز کردم و بردم هوا وای همون لحظه همگیشون هنگ بودن بازم گفتن تکون بده باز من تکون دادم اینبار دکتر بیحسی رو صدا زدن که بیاد کنارم بمونه همون لحظه ها دکترم گفت ببین من الان به پوستت دست میزنم میفهمی گفتم آره ولی اون گفت الان بچه رو درمیارم تو راحت باش همون لحظه پرده رو کشیدن و من نتونستم دیگه بدنمو ببینم گفتم من حالم داره خراب میشه گفتن باشه راحت باش همون لحظه بود که
مامان Hanis👼🏻🍭🍼 مامان Hanis👼🏻🍭🍼 ۱ ماهگی
ادامه تجربه زایمانم🥰
نیم ساعت تو ریکاوری بودم‌که لرز خیلی شدیدی داشتم و گفتن طبیعیه بخاطر بیحسیه که زدن بهت
بعد اومدن منو بردن و گفتن باید بری تو بخش دم در اتاق عمل یه خانومی بود محکم شکممو ماساژ داد یکم درد داشت ولی نه اونقدری که ازش غول ساخته بودن ،درو باز کردن و شوهرمو دیدم انگار یه جون به جونام اضافه شد🥺
اومد پیشونیمو بوسید و از رو تخت جابجام کردن و بردنم تو بخش
گفتن باید بچه رو شیر بدی ولی من چون سینه ام پهن بود بچم سینه نگرفت و بهش شیر خشک دادیم
کم کم دردام شروع شد و پرستارا برام شیاف میذاشتن کمتر میشد ولی قابل تحمل بود
گفتن تا ۸ ساعت نباید هیچی بخوری و من حدودا ساعتای ۱۰ بود بهم اجازه دادن چای و خرما بخورم،بعد اومدن سوند رو درآوردن که اصلا درد نداشت و گفتن ساعت ۱ باید خودت پاشی راه بری
ساعت ۱ شد و من دستشویی داشتم با کمک مادرم و پرستار بلند شدم از تخت درد که‌داشت خیلی همینکه پاشدم سرپا خون زد بیرون که زد رو دمپاییم ریخت تو اتاق و سرم گیج میرفت حالم میخواست بد شه خونریزی شدید داشتم و پرستار گفت اگه اینجوری باشی مرخصت نمیکنیم زنگ زدن به دکترم و دکترم گفت آمپول بزنید براش تا خونریزیش کمتر بشه و واقعا کمتر هم شد
و فرداش صبح ساعت ۱۰ مرخصم کردن و گفتن تو خونه هر ۶ ساعت شیاف بزار تا دردت کمتر بشه و واقعا جواب بود🥰
اینم از تجربه من شاید به درد کسی بخوره❤🌹
مامان ستیا مامان ستیا ۵ ماهگی
دکترم اومد و ساعت ۱۱ منو جاریم از طبقه بالا با آسانسور اومدیم طبقه پاین که اتاق عمل بود تو آسانسور به پرستار میگفتم حالم بده میشه این سوند رو در بیاری گفت اگه صلاح میدونی خودت در بیار خلاصه وارد اتاق عمل که شدیم حالم بد شد و سرم گیج رفت خودم متوجه نشدم ولی دوتا آقا که داخل اتاق عمل بودن دیدن من دارم میفتم محکم منو گرفتن و همش میگفتن خانوم چی شد منو انداختن رو تخت خانومه اومد آمپول بی حسی رو تزریق کنه بهش گفتم درد داره گفت اصلا گفتم اگه دردم اومد میشه داد بزنم گفت نه نمیشه خلاصه آمپول رو تزریق کرد و من اصلا متوجه نشدم کم کم پاهام داغ شد ولی هنوز پوست شکمم رو حس میکردم دکتر اومد چنگ میزد منم داد و بیداد میکردم که من دارم حس میکنم اونا هم میگفتن میدونیم حس میکنی ولی درد که نداری ولی من واقعا درد داشتم همش حس فشار داشتم که دارن یه چیزی رو ازم میکشن بیرون و واقعا حس بدی بود خیلی سریع صدای دخترم اومد ولی بخیه زدنشون خیلی طول کشید آخر سرم که میخواستن منو ببرن ریکاوری حالم بد بود و نفس کم میاوردم بیشتر هم به خاطر ترس خودم بود منو نبردن ریکاوری و همونجا یک ساعت دستگاه اکسیژن بهم وصل بود
مامان Arta مامان Arta ۵ ماهگی
مامان هدیه الهی مامان هدیه الهی روزهای ابتدایی تولد
سلام بر همگی دوستان
منم زایمان کردم و بالاخره دخترگلیمو دیدم
هر چند سخت بود زایمان(چون هم درد طبیعی رو کشیدم هم سزارین شدم) اما ارزششو داشت
چهارشنبه صبح رفتم بستری شدم بهم سرم وصل کردن و قرص زیر زبونی گزاشتن برام که دردام شروع بشه
ساعت ۱٠ صبح بود که دردام شروع شد ساعت 12 معاینه شدم گفتن 2 سانتی باز رفتن ساعت 2 اومدن معاینه کردن گفتن شدی سه سانت
باز رفتن 4 اومدن معاینه کردن بدون اینکه چیزی بگن زدن کیسه آبمو پاره کردن بعدش درد برام غیر قابل تحمل شد گفتم من فقط باید برم سرویس بعد که رفتم دیدم کلی خون داره ازم میره اومدم بیرون دیدم ماما با سوند وایستاده منتظر من گفتم چی شده گفتن بچه مدفوع کرده باید هرچه سریع تر سزارین بشی گفتم مگه چند سانت باز بودم گفتن 4 سانت خلاصه منو بردن اتاق عمل حالا منم با کلی درد فقط تنها کسی که اسمش رو زبونم بود خدا بود و مامانم

ساعت 4 و نیم بود دکه رفتم اتاق عمل به محض اینکه دکترمو دیدم ترسم ریخت چون واقعا دکتر خوب و فوق العاده ای هستم خانم دکتر مریم زارع مودی و ساعت 5 بود که با دخترم از اتاق عمل بیرون اومدیم
مامان اسرا و صدرا مامان اسرا و صدرا ۱ ماهگی
سلللااااااام مامانا🙋🙋من اومدم با تجربه زایمان اونم از نوع زودرس🫠
من از روز قبل زایمان انقباض داشتم ولی دکتر نرفتم😕 روز بعدش بازم انقباض داشتم همسرم هم رفته بود سرکار زنگ زدم بهش و شرایط رو گفتم، قرار شد مرخصی بگیره و بیاد، تا اومدن همسرم منم یه دوش گرفتم و با دخترم حاظر شدیم، (ینم بگم من از مامانم دورم و قرار بود مامانم ۱ آبان بیاد و ۵آبان من زایمان کنم، از اون طرف مادرشوهرم و خونه نبود) وقتی به اورژانس رسیدیم منو معاینه کردن و گفتن به فینگر دهانه رحم باز شده، ان اس تی گرفتن و گفتن انقباض داری، تو این مدت هم با دکتر هی تماس میگرفتن و شرایط رو بهش توضیح میدادن، من زیر دستگاه بودم و سرم بهم وصل بود که یهویی گفتن خانم به همراهت بگو بره پرونده تشکیل بده میخوایم ببریم اتاق عمل😨، من تا اسم اتاق عمل اومد شروع کردم به گریه کردن همه شون ریختن دورم و علت گریه ام رو پرسیدن منم گفتم تنهام و به غیر همسرم کسی نیست ولی انقدر خوب بهم دلداری دادن که من آروم شدم ، زنگ همسرم زدم و اونم اومد داخل ازشون خداحافظی کردم و منو بردن یه اتاقی که واسه زایمان آماده کنن، خدا به جاریم خیر بده شوهرم وقتی بهش زنگ زده بود فوری خودش رو رسوند بیمارستان، تا دم دره اتاق عمل همراهم اومد...
مامان ژیوان مامان ژیوان ۸ ماهگی
تجربه زایمان ۳
حالا چرا انقدر درد داشتم؟. بقیه اصلا نترسید غیر از اینکه بدن با بدن فرق داره برای من دارو و مسکن قوی استفاده نشد
اخرین ویزیت پیش دکترم ازش در مورد پمپ درد پرسیدم گفتش لازم نیست نمیخوای و عوارض داره و از این حرفا گفتم خب باشه قراره مامان بشم یکم درد چیزی نیست تحمل میکنم دیگه.
خواستم برم تو اتاق عمل ترسیدم از درد بعد عمل گفتم من پمپ درد میخوام گفتن باشه ولی دکترم نذاشته بود بعد که من رفتم بخش هی دردم هر ثانیه بیشتر میشد پرستار گفت فشارت خیلی پایینه نمیتونم مسکن قوی و مخدر برات بزنیم ممکنه بری تو شُک خطرناکه مجبوری تحمل کنی چون همچین ریسکی نمیکنیم ما با این فشارت که رو ۷ونیم و هشته اصلا نمیشه. اخه تو دوران بارداری و حتی قبلشم همیشه فشارم‌ ۸ یا ۹ بوده خیلی کم پیش میاد بره رو ۱۰ خلاصه که من عصر و شب روز ۲۲م داغون شدم از درد و غیر از شیاف و مسکن معمولی چیز دیگه‌ای برای تسکین درد دریافت نکردم پس نگران نباشین شماها من صرفا تجربه‌ی خودمو با بدن خودم براتون تعریف میکنم قرار نیست همه مثل من باشن ....
مامان دلخوشیام💙 مامان دلخوشیام💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان(طبیعی)
خب من ۲۱ ام معاینه شدم ۱ سانت بودم بعد دکتر برام معاینه تحریکی انجام داد که بعدش خونریزی گرفتم گفت برو بیمارستان شبش رفتم بیمارستان که باز معاینه کردن گفتن ۲ سانتم و چیزی نیست برم خونه گذشت تا دیشب من درد داشتم ولی نه خیلی شدید حرکات بچم هم نسبت به روزای دیگه کمتر شده بود دیگه باز رفتم بیمارستان که گفتن همون ۲ سانتم و ضربان قلب بچه هم خوب بود و دردام هم ثبت شد ولی گفتن درد زایمان نیست خلاصه ما باز برگشتیم خونه که از نصف شب دیگه دردام هی شدید شد که نمیتونستم نفس بکشم از صبح تایم گرفتم فاصله شون زیر ۸ دقیقه و ۵ دقیقه بود ولی نرفتم بیمارستان گفتم خوب دردامو خونه خودم بکشم بهتره دیگه ساعتای ۱۴ رفتیم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۶ سانتم و پذیرش شدم ساعت ۱۵ رفتم زایشگاه اونجا کیسه آبمو پاره کرد با یه میله فک کنم پلاستیکی بعد گفت ۷ سانتم دیگه مامایی که برا من بود بهم ورزش داد ولی تا خواستم انجام بدم دردام خیلی شدید بود احساس زور داشتم معاینه کرد گفت فول شدی همونجا رو تخت کمک کردم با معاینه و تحریک تا سر بچه اومد پایین پایین بعد دیگه بردنم اتاق زایمان اونجا چند تا زور زدم که پسرم دنیا اومد ساعت ۱۶ کلا با اومدنش سبک شدم بعد جفتمو دراوردن که دیگه بشدت سبک شدم حس خوبی بود بعد اون همه درد بعد رحممو ماساژ داد و رسید به بخیه که من گفتم بیحسی برام زدن ولی فقط برا داخلیا چون بیرونیا گفت چون پوسته بی حس نمیشه (۲ تا بخیه بیرونی خوردم و همینم گفتن که میخواستیم اصلا بخیه نخوری ولی خودم اشتباه یجا داشتن بهم میگفتن زور نزن من فک کردم دارن میگن زور بزن که نتیجش شد دو تا بخیه)
مامان نفس مامان نفس ۴ ماهگی
# پارت سوم
من استرس داشتم دکترم نیاد هی میگفتم دکترم اومد میادش؟دکتر رو عصرش دیدم اومد گفت نگران نباش موقع زایمانت میام واقعا استرس داشتم سر یک ربع خودشو رسوند بیمارستان رفتم اتاق عمل چون شام خورده بودم از کمر بیهوشم کردم پرسنل اتاق عمل و مسئول بیهوشی فوق العاده مهربون و خوش اخلاق بودن بعد چند دقیقه پاهام سنگین و بیحس شد بعدم صدای گریه نوزاد رو شنیدم واسه من که قبلش خیلی درد طبیعی کشیده بودم مثل بهشت بود داشت تو اتاق عمل خوابم میبرد فقط نفسم تنگی میکرد و حالت تهوع داشتم که گفتن طبیعیه ساعت ۱۲
و ۴۵ دقیقه دختر گلم به دنیا اومد هیچی درد نداشتم تا از ریکاوری بیام بیرون ساعت ۲ و نیم بودش همسرم و پرسنل بیمارستان گذاشتنم رو تخت چون پاهام سنگین بود ساعت ۸ صبح از بیحسی دراومدم درد بخیه هام قابل تحمل بود ولی چون قبلش سوزن فشار بهم زده بودن رحمم به شدت منقبض میشد چون شکمم بخیه بود دردش وحشتناک بود.دو تا شیاف و یک ساعت بعدش یک سوزن بهم زدن دردام اروم شد با کمک مامانم راه رفتم درداش بد بود ولی میشد تحمل کرد واقعا از انتخاب زایمان طبیعی پشیمون شدم بدن آدما با هم فرق داره ولی اگه الان میتونستم انتخاب کنم صد درصد از اول سزارین رو انتخاب میکردم من زیاد اصرار به طبیعی داشتم ولی الان میبینم واقعا سزارین واسه ی من بهتر بود.