۷ پاسخ

عزیزم خدا مادرتونو رحمت کنه قطعا روحشون دعاگوتون هست
شما یه مامان خیلی قوی هستی که از پس این روزای سخت برمیای. چشم رو هم بذاری دختری بزرگ میشه دوتایی باهم بازی می کنن و شما لذتشو میبری. من با خواهر بزرگم یه سال اختلاف داریم مامانم تعریف می کنن از سختیای اولش ولی میگن به بعدش میارزید که همدم هم شدید
ان شاءالله که فردا یه روز خوب باشه براتون و ازمایشای گل دختری عالی باشه

خدا رحمت کنه مادرتو ..منم لحظه نیست به یاد پدرم نباشم نمیشه فراموش کرد ...ولی من دوتاخواهر دارم بافاصله یک سال ونیم وقتی اخری امد دنیا اون یکی که بزرگتر بود فقط منتظر بود تنهاگیرش بیاره بزنش یه بار قنداقشو کشوندبردمیزد توصورتش وقتی مامانم بهش شیر میداد ومامانم گریه میکرد چنان... طوری بود میزاشتیمش رو میز ناهارخوری که دستش بهش نرسه ولی بزرگتر شدن همون خواهرم که میزدش چنان اروم شد که کوچیکه بهش زور میگفت والان ۲۰و۲۲سال دارن بهترین دوست همن اینارو گفتم که بدونی این روزا میگذره هرچند سخته ولی چشم بزنی بهم رفتع خدابزرگه همیشه توکل کن خدا خودش کمک میکنه

سلام عزیزم
ب قول بزرگی می‌گفت اگر تمام اطرافت رو ب دید دین نگاه کنی باعث میشه
اگر فراقی مصیبتی .تنگی .سختی .فقیری داشتی خدا ایقدر برات جبران می‌کنه در آخرت ک میگی ای کاش هیچوقت دعاهام در دنیا مستجاب نمیشد

اما اگر ب دید دنیایی نگاه کنی آخرش ختم میشه ب جهنم دنیا و آخرت
ختم میشه به خود کشی
افسردگی
عصبانیت
بی تقوایی

چون وقتی نگاه می‌کنی تا دیگه هیچی برات نمونده


۲راه داری
هر کدوم رو انتخاب کنی دست خودته
اما سرنوشت ی نسل رو انتخاب کردی


حالا چرا میگم نسل؟
چون داری بچه تربیت می‌کنی
یا بچه ی افسرده و عصبی
یا ی بچه ی آروم و متین

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

عزیزم تو مادر خیلی قوی هستی
خدا دوتا فرشته بهت داده
مطمئن باش روزای سختی که الان درگیرشی
تموم میشه
منم یه روزایی پشت سر گذاشتم که فک میکردم تمومی نداره
به چیزای خوب فک کن

وای من امشب به یاد تو بودم الان ناپیکتو دیدم الان موقع اذان به صاحب این اذان برات دعا می‌کنم بهترین روزا برات رقم بخوره

عزیزم خدا بیامرزه مادر مهربونتو
تو قطعا یه مامان قوی و با انرژی هستی
نگران نباش به زودی همه چی میفته رو روال

عزیزم نگران نباش چرا زدش؟‌منم خیلی میترسم دخترم داداششو بزنه
اسم بچه هات چیه؟؟

سوال های مرتبط

مامان mamane vorojak مامان mamane vorojak ۲ سالگی
چه شب مزخرفی بود امشب رفتیم خونه مادر شوهرم مهمونی اول که پسرم میگفت من تو ماشین نشینم گریه میکرد پیاده شو رفتم عقب نشستم شوهرم گفت مامان نیومد منم با کت پسرم صورتم و گرفته بودم من و نبینه این از اولش رفتیم اومدیم خونه از تو راهرو شروع کرد خونه نریم بغل منم نمیومد فقط بغل باباش میرفت کوله پشتیش هم برداشته بود میگفت بریم ددر گریههههههه میکرداااااا شوهرم دعواش کرد من بهش توپیدم بردش یکم تو راهرو الکی گفت آسانسور خرابه برگشتن تو دوباره گریهههههههههه شوهرم عصبانی شده بود من از اون بدتر گفتیم بیا بریم حموم آب بزنیم پاهات پوشکت و باز کنیم رفت حموم از حموم در نمیومد اومد انقدر گریه کرد گریه کرد که نگم آخر داد زدم سرش این میگفت تو برو بابام بیاد باباش میگفت سرگرمش کن من برم عصبی شدم منم این وسط روانی شده بودم آخر باباش اومد یکم به زبون گرفتتش ولی تا یکم برخلاف میلش میشد میزد زیر گریه اونم چه گریه ای اونم آخر داد زد سرش حسابی آخر خودمم نشستم به گریه از شدت عصبانیت خون دماغ شدم دلم شکست که من و پس میزد میگفت تو اصلا سمتم نیا 😭😥🥺🥺