۹ پاسخ

من یبار کم تکون خورد دکترم فرداش منو عمل کرد 😂😂😂😂🚶

درسته
دقیقا اینجا الکی میگن همه چی خوبه 😅

من تا آخرین لحظه حتی موقع زایمانم یه لحظه نشد دخترم تکون نخوره😂 الانم همونطوریه خیلی شیطونه فقط در حال جنب و جوش😄 یه روزم نگران نبودم ولی نمیدونم چرا چند روز مونده بود به زایمانم هی دکترم میگفت برو ان اس تی بده درد داری عدد ان اس تی اینطوری نشون میداد ولی من میگفتم درد ندارم، الکی بهم استرس داد، حتی گفت فردا هم برو سرم بزن باز ان اس تی بده ولی من نرفتم خداروشکر هیچ مشکلی ام برام پیش نیومد، فقط نمیدونم چرا ان اس تی اونطوری نشون میداد، صدبار ازم گرفت از صبح تاشب تو بیمارستان بودم الکی

اره بعضی چیزا رو باید حتما جدی بگیری

وای خدا دختر من کلا حرکاتش کم بود از اول چه استرس میکشیدم سخت گذشت

من هفته های اخر خیلی استرس داشتم ...همش دکتر میگفت مراقب تکوناش باش و تو اطرافیان نزدیک هم مورد داشتیم که بچه تو ماه اخر از بین رفته و استرس من چندبرابر شده بود ...هفته 36 بودم یه روز از صبح پاشدم صبحونه خوردم و اومدم دراز کشیدم یهو دیدم بچه تکون نمی‌خوره بعد دوباره رفتم شکلات خوردم سیب خورد راه رفتم شد یکساعت
هی صداش میکردم
پنجشنبه بود همسرم زود اومد دید من دارم گریه میکنم گفتم بریم بیمارستان
خیلی سریع رفتیم
تا ان اس تی بگیرن مردم و زنده شدم ...اینجا دیدم یکی گفت بچه ش یه روزه تکون نخورده من جاش استرس داشتم

ایول
یا بچه میوفته تو خشکی
یا دکلمان شده
یا دفع مکونیوم داشته
یا بندناف پیچیده دور گردنش
منم نمیتونم نادیده بگیرم اصلا 💔

من انقد که استرس داشتم😂خون تو بدنم نداشتم

من که یه اگه یه ساعت تکوناشو حس نمیکردم سریع میرفتم ان اس تی🤦🏻‍♀️😂یادش بخیر

سوال های مرتبط

مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۷🌟
مادرم بنده خدا خیلی تو این چند روزی که بیمارستان بودم اذیت شد خیلی مدیونشم خیلی خسته و اذیت شد واقعا اگه مامانم نبود من با هیچکس اینقدر راحت نبودم
فردا که شد یکم‌احساس درد کردم تازه فهمیدم چی شده چه اتفاقی افتاده
پاهامو‌نمیتونستم قشنگ تکون بدم چون به شکمم فشار میومد
مامانم بهم شیاف زد
شیاف دیکلوفناک ۱۰۰
مامانایی که میخاید سزارین بشید بهترین و عالی ترین شیافی که میتونه برای چند ساعت دردتون رو آروم کنه همین شیافه یعنی آبیه رو آتیش
واسه پایین و بالا شدن از تخت اذیت میشدم بالخره شکمم پاره شده بود و دوخته شده بود و ۷لایه پاره شده بود معلومه که درد داره واسه دسشویی هم کمی سخت بود
بیشتر موقعی که میخاستم از تخت پایین بالا بشم شکمم درد می‌گرفت
سزارین اینجوریه که تو هرچقدر بیشتر راه بری دردت کمتر میشه و بخیه هات نرم تر
من هرچی بیشتر راه میرفتم دردم آروم تر بود
البته من روز سوم به بعد تونستم بدون ویلچر راه برم
مامان آیهان و ویهان مامان آیهان و ویهان ۸ ماهگی
من اومدم بعد از هفت ماه زایمان پرچالشمو تعریف کنم
زایمان تو ۲۹ هفته

من دوقلو باردار بودم و از اینکه از اول بارداری چقدر چالش داشتم بگذریم من تو ۲۸ هفته یه پام به شدت ورم کرد یه هفته قبلشم ازمایش داده بودم گفته بودن دفع پروتئین داری ولی کمه و دکتر بی مسئولیتمم اصلا به من هیچی نگفت که چقدر میتونه خطرناک باشه من یکی از بچه هام iugr بود برا همین هردوهفته میرفتم سونو داپلر هیچ مشکلی هم تو شریان ها نبود به اون نی نی م وزنش خیلی کم بود و وزن نمیگرفت کلی استرس داشتم استراحت مطلق و حال بد دکترم بهم گفت من نمیتونم تو رو دیگه قبول کنم چون احتمالا بخاطر اون قلت زایمان زودرس میکنی باید بری یه بیمارستانی که ان ای سیو و پریناتولوژی فعال داشته باشه بگذریم از اینکه من چقدر استرس گرفتم برا اینکه بتونم دکتر پیدا کنم خلاصه یه پای من باد کرد من چنتا بیمارستان رفتم و من و قبول نکردن گفتن فقط دوتا بیمارستان میتونی بری شرایطط حاده اون دوتا بیمارستان قبولت میکنن منم دکتر پریناتولوژی که هر دوهفته پیشش سونو داپلر انجام میدادم تو یکی از این بیمارستانا بود رفتم اونجا خلاصه بستریم کردن اخر ۲۸ هفته بودم چهارشنبه سوری بود من بیمارستان بستری بودم هرروز ازم ازمایش میگرفتن ۴ روز نگهم داشتن دفع پروتئین بقدری رفت بالا که گفتن الان دوتا کلیه ها مادر از کار میوفته و دور از جون بچه هاشم از بین میره
مامان آیهان و ویهان مامان آیهان و ویهان ۸ ماهگی
پارت دوم

منو تو هفته ۲۹ ساعت ۹ شب اورژانسی زایمان سزارین کردن در حالتی که بهم گفتن یه قلت ۸۰۰ گرمه یه قلت ۱۸۰۰ تو اهرین سونویی که انجام دادن بخاطر کرونایی که تو بارداریم گرفته بودم وضعیت ریه ام افتضاح بود دکتر بیهوشی باهام صحبت کرد گفت نمیتونیم بیهوشت کنیم باید سری از کمر بگیری اینم بگم کنه من بخاطر اینکه احتمال زایمان زودرس داشتم دوبار هم امپول ریه زدم یکبار ۲۷ هفته یکبار تایمی که بیمارستان بستری بودم خلاصه که من تو ۲۹ هفته زایمان کردم با کلی استرس و حال بد اول قل ریزترم و دراوردن بعد قل درشت تر من صدا گریه شون شنیدم و بهم نشونشون ندادن گفتن خطرناکه بلافاصله باید بره تو دستگاه چون استرس داشتم فشارم داشت میرفت بالا دارو خواب اور زدن تو سرمم و خوابیدم بعد که بیدار شدم تو ریکاوری بودم فهمیدم که ان ای سیو بیمارستانی که زایمان کردم پر بوده بچه هامو انتقال دادن با امیولانس یه بیمارستان دیگه و حالا من مادری بودم که بچه هامو بدنیا اورده بودم ولی بچه ای کنارم نبود تمام اتاق های دور برم صدای بچه هاشون میومد و من هر بار قلبم هزار تیکه میشد واسه تکه هایی از وجودم که من حتی ندیدمشون و بردن جای دیگه …….
وحشتناک درد داشتم گفتم برام پمپ درد بزارن گفتن نمیشه باید تو اتاق عمل میگفتی دائم شیاف برام میزاشتن تادردم کمتر بشه