فردا تولدمه.... انقد دلم‌گرفته و گریه کردم ک چشام دورش کامل کبود شده... باورم نمیشه تو این‌۱۲ روز چ چیزایی و تجربه کردم🥲
بعد از زایمان مستقیم ربتم‌ای سی یو بچم و ندیدم ۲ روز اونجا بودم.. چون ندیده بودمش برام راحت بود. بعد ک‌رفتم بخش و دیدمش شد دنیام... مرخص شدم اومدم خونه شوهرم حتی ی شاخه گل هم برام نخرید خبری از قربونی نبود ینی هیچیه هیچی. تو بیمارستان هم همین بود. مامانم اومده بود خونه ما ک بمونه پیشم بخاطر شوهرم کوتاه اومدم نرفتم خونه بابام اینا ولی وقتی اومدم خونه همون جور خشک و خالی، حتی ی نیم نگا ب بچه نمینداخت خودم و زدم زمین ک الا و بلا میرم خونه بابام. اون‌شب موندیم‌خونه ما. چون برا دخترم دستگاه زردی آورده بودیم و جا ب جاییش و کسی حال نداش انجام بده. با شوهرم دعوام‌شد حسابی، فرداش شوهرم‌رف سرکار تو راه اونجا تو اس ام‌اس دعوای حسابی کردیم . شاید باورتون نشه ولی مادر پدرش نیومدن دیدن بچه. بعد ۵ روزگی بچه اومدن. شوهرم برگشت گفت قربونی و مامانم اومد میخوام ببرم منم دیگ دادم رف رو هوا ک ی دفه بگو برت اون داری میبری انقد از لحاظ روحی داغون بودم ک فقط گریه میکردم

۳۶ پاسخ

تولدت مبااااااارررکککککک😍😍😍😍💋❤️❤️❤️❤️🎂🎂

عزیزمممم تولدت مبارک باشه انشاءالله دختر گلتو تو لباس پزشکی ببینی و سربلندت کنه

شوهرا همینن مال منم قربونی کردن دادن فامیلای عنتر خودشون الانم ازچشم افتاده حسابیم دعوا کردیم

تولدت مبارک عزیزم
قشنگترین اتفاقا برات بیفته خیلی خوشحال شدم خدا دختر گلتو برات حفظ کنه

تولدت مبارک❤️🥳🥳🥳

تولدت مبارک اهمیت نده براخودتوبچت زندگی کن

تولدت مبارک عزیزم

تولدت پیشاپیش مبارک 🌹🌹💐🎂🎂

عزیزم تولدت مبارک.
فقط بهت بگم روو این مردا حساب نکن خودتم بخاطرش ناراحت نکن.سعی کن شاد باشی با دختر کوچولوت
دنیای مردا با دنیای ما خیلی فرق داره اونا دلشون سخته دل ما نرم
منم با شوهرم یکم بحث میکنم میبینم به نتیجه نمیرسم بیخیال میشم.تک و توک مردی هست که زنشو درک کنه

وای دختر چ بهتر ک خونواده شوهرت نیومدن مادرشوهر من بیس چاری میخاد بیاد خونه ما دیگه منوو دیووووونه کرده عین ی مزاحم همه چیو میخاد زیر نظر بگیره همون مث غریبه ها باشن گوشت قربونیم ول کن بابا بزار بده ب فامیلای خودش فقط ارامش خودت برات مهم باشه ن چیز دیگه ای اصلا مهم‌نباشه کسی برات من ب شوهرمم گفتم گفتم حتی کادو و گل و قربونی و اینام ندی من ناراحت نمیشم چون هزینه سزارینو این همه ازمایشو متقبل شدی فقط بعد زایمان هم ب تغذیم برس ک زود سر پا شم بقیه اصلا برام مهم نیس

عزیزم تولدت مبارک ایشالا امسال بهترین هارو تجربه کنی. هرچند این مدت بهت سخت گذشته و ناراحتی بخاطر هورمون هاهم هست. ولی ادم حساس میشه اما توقع حمایت و توجه داره مخصوصا از سمت شوهرش. ایشالا خوب میشه همه چی فعلا کیف نی نی‌تو ببر🥰

فرداش رفت سر کار تو راه اونجا زنگ زده ب مامانم و هر چی از دهنش در اومد گف ک دخترت لج میکنه ننم باید بیاد اون ناراحت میشه و ....... باورم نمیشد گوشی و گرفتم فحشش دادم قطع کردم.بعد ی ساعت دیدم در و وا کرد اومد خونه تا ظهر وسایل و جمع کردیم ک بریم ولی قبل رفتن شوهرم رف قربونی خرید با کلی اخم و تخم و دعوا .... دلم داشت میترکید ینی. مامانمم از ی طرف خیلی ناراحت بود و عذاب وجدان داشتم بابتش بخاطر خر بازی شوهرم چقد ناراحت شده بود.... رفتم خونه بابام‌روز اول خوب بودم نسبتا ولی روز دوم حالم بد شد ضعف شدید کردم تاری دید داشتم و ی بار هم بیناییم کامل رفت و برگشت. شوهرم‌آمد رفتیم بیمارستان با مامانم و دخترم. اونجا گفتن باید بستری بشی بازم تو ای سی یو آخه بخاطر مسمومیت بارداری زود زایمان کردم و حالا تاثیرش مونده بود

نگران نباش عزیزم ، هر کسی مشکلات خودشو داره که تصورش نمیکنی، بعضیا انقد سختی کشیدن و میکشن که نای بلند شدن ندارن، اما تو دیگه مادری امیدت اول خدا و بعد بچت باشه، خدا بزرگه همه چی درست میشه انشالله

خودتو حرص نده اینا همه اتفاق افتاده متاسفانه هر جا بریم شانس نداریم

عزیزم من باشوهرم بحثم شدچن روزباهاش حرف نمیزدم اصلانادیدش گرفتم ینی خودش ازعذاب وجدان داشت میمردعلاج مردهمینه سردباش باهاش اصلاحرف نزن بحث ودعواهم نکن سکوت کن ببین بعدچجوری میادازت معذرت میخاد

گلی دکتر امیری میرفتی ویزیتش چقدر بود با سونو فردا وقت دارم پیشش

اصلا نسبت به ننش هم واکنش نشون نده بهترین غذاهارو بخور اصلا اسم طلاق اینارو نیار دعوا هم نکن نقطه ضعفتو هم شوهرت هم مادرشوهرت فهمیدن از همون راه عذابت میدن سعی کن یاداوری نکنی نقطه ضعفتو ♥️

یکم گذشت برو ارایشگاه موهاتو رنگ کن کراتین کن باشگاه ثبت نام کن بعد دو سه ماه برو خرید واسه خودت دخترت هرچقدر خرج کنی واسه خودت بی محلی کنی خودش ناخواسته میاد سمتت

مشاورتو حتما برو که افسردگی نگیری
دوای مردا بی توجهیه یعنی باهاش حرف بزنی کاراتو انجام بدی ولی نسبت به رفتاراش و کاراش بی تفاوت باشی

تولدت مبارک عزیزم

منم کمتر از تو غصه نخوردم با وجود اینکه ۱۲سال بچه دار نشدم با ای وی اف شدم تو دوران زایمان فقط حرص حتی یک ثانیه استراحت نکردم .مادر شوهرم فقط مهمون داشتم میومد میگفت بچه شیر نمیده به خدا که حلالش نمیکنم من فقط گریه خو بی شرف شیر نداشتم .
شوهرمم فقط ننش
میگفت مامانم کمک میکنه تقصیر توعه
الان با یاد آوری اون روزا قلبم درد گرفت

منم کمتر از تو غصه نخوردم با وجود اینکه ۱۲سال بچه دار نشدم با ای وی اف شدم تو دوران زایمان فقط حرص حتی یک ثانیه استراحت نکردم .مادر شوهرم فقط مهمون داشتم میومد میگفت بچه شیر نمیده به خدا که حلالش نمیکنم من فقط گریه خو بی شرف شیر نداشتم .
شوهرمم فقط ننش
میگفت مامانم کمک میکنه تقصیر توعه
الان با یاد آوری اون روزا قلبم درد گرفت

سلام عزیزم تولدت مبارک
گلم من نه ماهه بودم پدرشوهرم دستشو عمل کرد رفتم دیدمش توی بیمارستان اما نه پدرشوهرم نه مادرشوهرم هیچ کدوم نه زنگ زدن نه اومدن نوه شون و ببینن ناراحت نباش لیاقت ندارن که بخوای به خاطرشون خودتو اذیت کنی به خودت و دختر گلت برس فقط

عزیزم عیب نداره تولدت مبارک باش بعدشم مردا خری بیش نیستن واقعا خودتوناراحت نکن تا حال ادم خوبه دوستدارن مریض ک میشی دیگ نمیشناستت

ناخواسته بچه اوردین

بچه اولته

اولا ک قدم نو رسیدت مبارک عزیزم
دوما حیف نیس این لحظه های شیرین رو اینجوری داری خرابش میکنی
سومااااا حالا ک قربونی نکرده فدا سرت فدا یه تار مو گندیده نداشته دخترت فعلا بگو دیگ. نمیخاد قربونی کنی
چهارما برا روز تولدت برا همینکه حالت گرفتس منم همینجورم براتولد بقیه رقص پا میرم برا تولد خودم میشم غمگین ترین ادم رو زمین
برا منم شوهرم قربونی نکرد
خانواده شوهر منم دقیقا بعد چن رور اومدن دیدن نوه پسریشون اونم هی زنگ میزدن اونم اینقد کنایه زد مامانم ک اومدن.
دراخررررر پاشو لبخند بزن بچتو محکم بغل کن
گور بابا این دنیا و بقیه ادمایی ک ناراحتت میکنن
راستی تولدتم مبارک عزیزم

همه همینیم خواهر ول کن تو رو خدا سخت نگیر من الان زیر کولر دارم یخ میبندم کولر گازی لامصب هر چی میگم من زایمان کردم خون تو بدنم نیست سردمه دو دقیقه کولر رو خاموش کن نمیکنه خوابش میبره خاموش میکنم شروع میکنه به بد گفتن

عزیزم🥲🥲خیلی بده واقعا شوهر اولویتش فقط باید خونواده جدیدش باشن ..بقیه عزیزن درست ولی شماهایین ک قراره براش بمونین

منم بچه اولم قوربونی نکرد و این یکیم نمیکنه قطعا...بعد ی شاخه گل دستش بود اومد تو اناق گفتم واااای چ قشنگه ممنونم گف خواهش میکنم نخریدم بيمارستان داده🤣🤣🤣🤣

سلام مامان السانا جان اصلا برات مهم نباشه خودت قوی کن بچسب به بچت بچه چندمی از بچت چیزی واجب تر هست تو دنیا فکر نکنم انقدر خودت شاد کن که شوهرت حسرت شادی تو را بخوره

عزیزدلم حرص و ناراحتی تو صد درصد رو بچه تاثیر داره
منم اوایل خیلی اذیت شدم هم جسمی هم روحی ولی وقتی به این فکر میکنم بچه چ گناهی داره ک ناراحتی منو بکشه و هورمون های استرسم وارد بدنش بشه خودمو آروم میکنم
الان مهمترین چیز فعلا بچته به هیچ چی جز اون فکر نکن

تولدت مبارک قشنگم
بیشتریا دارن این حرفا وبحثا رو بعد زایمان منم از الان هولم برده خداکنه فقط زود بگذره اون دوران

عزیزم با خودت اینا را مرور نکن فقط به بچه و خودت فک کن عزیزم

برای چی همسرت سرده؟ بچه نمیخواست؟

عیب نداره عزیزم...عوضش با دخترت عشق و حال کن

سوال های مرتبط

مامان نفس👨‍👩‍👧 مامان نفس👨‍👩‍👧 ۸ ماهگی
کثیف باشه؟؟گفتن نه باید سون یزنیم ،منک دیگه دنیا رو سرم خراب شد تو بغل شوهرم فقط گریه کردم ،مادرم گفت تو برو من میمونک،الان ک دارم تعریف میکنم اشگم فقط داره میریزه..اون روز فقط گریه کردم بدترین روز زندگیم بود..مادر بیچارم موند ک بهش یون بزنن پدرسگا..بعده چن روز ی دختره اونجا میگفت شوهرم ک اومد خونه گفت ی خانومه پشت در جوری گریه میکرد ک منم گریه کردم(ینی شوهرش)...ب مامانم گفتم تروخدا بگو..گفت بلد نبودن سون وصل کنن بچرو داغون کردن دوبار اینکارو انجام دادم بچه داد میزد نوزاد ۸ روزه😭میگه دوبتر انجام دادن..اومدن بیرون گفتن نمیشه بچه نمیمونه ،واقعا حرفشون چرت بود.حالا ی چیز بهتون بگم؟مامانم فقطگفت لعنت بهشون چقتی داشتن اینکارو انجام میدادن سر پماد رو زیر کمر بچم جاگراشتن و داشتن درهمون شرایط ک سون میکردن داخل بدنش اون جسمم زیر کمرش بود...فقط قلبم سوخته واسه همینه ک حس افسردگیم خوب نمیشه...قلبم سوخته..اخرش میدونین‌چیشد؟(ناپیک بعد)





سزارین جنسیت زایمان
مامان آوا ُ آرشا🧿❤️ مامان آوا ُ آرشا🧿❤️ روزهای ابتدایی تولد
سلام سلام .
من اومدم با شرح زایمانم 😂 ازاونجا ایکه میدونید خودم حس شیشمم همش بهم میگف ک بچم زود بدنیا میاد و آخرشم ۱ هفته زودتر بدنیا اومد
من روز ۵ آبان کلا از صب دردای خیلی کم زیر شکمم داشتم مث کشش بود احساس میکردم ک جای بخیه های قبلیم داره کش میاد و میخواد پاره بشه . خلاصه خونه مامانم اینا بودم و مامانم نمیزاشت برم خونمون ک ب زور برگشتم شب خونه خودمون چون با شوهرم راحت ترم مسلما برای رفتن ب بیمارستان تا بابام
هیچی دیگ شب هم انقد کمردرد داشتم ک دیگ شوهرم گف ک پاشو بریم بیمارستان (مث زایمان قبلیم😂) منم میگفتم ن خوابم میاد بخوابیم خلاصه رف مادرشوهرم و صداکرد. اومد پیش آوا بمونه تا ما بریم بیمارستان. تو بیمارستان آن اس تی ک گرفتن برام ساعت ۵ و نیم لود ک دکتر اون شیفت گف نیازی نیست بستری بشه برام سرم نوشت . یا شوهرم ک رفتیم سرم رو زدیم ماما بهم گف ک باز بعد سرم بیا برای آن اس تی ببینم دردات کم شده یا ن . تا سرم وارد بدنم ک شد من تب و لرز شدید گرفتم جوری با ویلچر منو بردن بلوک زایمان ‌. دوباره برام آن اس تی وصل کردن همون حین دکتر شیفت عوض شد و تا اومد تو بلوک زایمان اومد سمت دستگاه ب کاغذی. داشت از دستگاه میومد بیرون تا نگاه کرد گف بگو اتاق عمل و آماده کنن این اورژانسی
هیچی دیگ پسرم انقد تکون میخورد ک حد نداشت . دکتر گف ک داره اکسیژن بچه داره‌ کم میشه ‌. خلاصه منو بردن اتاق عمل و تا پسرم و از شکمم آوردن بیرون اصلا صداشو نشنیدم چون بچم اصلا اکسیژن نداشت و سریع بردنش تو دستگاه اکسیژن گذاشتنش‌
مامان ابوالفضل_حورا مامان ابوالفضل_حورا ۶ ماهگی
خب از تجربم‌ بگم براتون...
من بچه اولمو پنج سال پیش تو سن ۱۶سالگی طبیعی ب دنیا آوردم درد کشیدم اذیت شدم ولی همون ساعتای اول چون زایمان ک کردم فوق العاده حالم خوب بود انگار ن انگار زایمان کرده بودم اصلا انگار ن انگار ی بچه ۳۵۰۰بدنیا اومده بود از بس ک سرحال بودم🙂
و حالا این زایمانم ک فک میکردم طبیعی میتونم اینو هم بیارم ولی زهی خیال باطل💔
من خیلی وقت بود شکمم اومده بود پایین و دهانه رحمم ی سانت باز شده بود درد داشتم اما ن زیاد ولی لگن دردام وحشتناک بود
خیلی خوشحال بودم از اینک اینو راحت تر ب دنیا میارم ولی اصلا اینجوری نبود...دقیقا صبح روز 5ام من از خاب بیدار شدم دیدم وحشتناک شکمم اومده بین پاهام بقدری ک نمیتونسم دیگ تکون بخورم ب مامانم گفتم مامانم دید اونم گفت آره خیلی دیگ اومده پایین
خلاصه ساعت ۵عصر بود با مامانم نشسته بودیم یهو پا شدم دیدم بین پاهام ب شدت خیس شد اول فک کردم شاید ادرار باشه چون تکرر ادرار شدیدم داشتم..ب مامانم گفتم گفت برو دسشویی بیا ببین باز آب میاد رفتمو اومدم دیدم وحشتناک تر شد همینجور مدام خیس میشدم
زنگ زدم شوهرم از سرکار اومد رفتیم بیمارستانی ک قرار بود اونجا زایمان کنم و دکترم نامه داده بود..قبلش ب دکترم اطلاع دادم دکترمم سریع ب زایشگاه گفته بود تا رسیدم همون لحظه ان‌‌‌ اس‌‌ تی رو برام گذاشت معاینه کرد و بدشم گفت لباساتو درآر لباسای بیمارستان پوشیدم چنتا آزمایش گرفتن خلاصه منتظر بودیم دکترم بیاد دیگ
منم خوشحال بودم ک طبیعی زایمان میکنم..یهو دیدم ضربان قلب دخترم ب شدت رفت بالا بد یهو افت میکرد از خودمم میومد پایین
مامای‌‌ زایشگاه کلی استرس داشتن تو زایشگاه ی غوغای شد
سریع زنگ زدن ب دکترم دکتر گفت سریع آمادش کنید بفرستین اتاق عمل دکترمم خیلی زود اومد