تجربه زایمان سزارین پارت ۲

به من گفتن روز یکشنبه ۲۱ مرداد ساعت ۴ صبح بیمارستان باش
من از دکترم پرسیدم گفت عمل ها از ساعت ۷ و نیم شروع میشه

پس منم برای ناشتایی ۹و نیم شب یه سوپ خوردم و دیگه چیزی نخوردم
میگن تا ۱۲ میتونید آب هم بخورید ولی من دیگه نخوردم
ساعت ۴ راه افتادیم بیمارستان ، پذیرش شدیم رفتیم بلوک زایمان ،پرونده رو گرفتن و کامل تر کردن با سونو گرافی ها و سوالات، آنژیو کت و سرم وصل کردند، لباسامون رو عوض کردیم لباس اتاق عمل پوشیدیم. یکم خون هم آزمون گرفتن ، ضربان قلب از جنین هم گرفتن
من اینجا به یه بدشانسی خوردم که ایشالا سر کسی نیاد که خیلی اذیت کننده بود
ساعت ۸ بود دیدیم از دکتر خبری نیست و برای ما دو نفری که با یک دکتر بودیم صبحونه آوردن بعد پرس و جو متوجه شدیم یه ناهماهنگی شده بود که عمل افتاده ساعت ۲
اصن یه ضد حالی بود از گلومون پایین نمی‌رفت چیزی یه زره خوردیم و باز ناشتایی تا ۲ و نیم
برای منی که دو روز بود خیلی خیلی کم خوابیده بودم اونجا هم نتونستم بخوابم خیلی خسته کننده شده بود
خلاصه دکتر اومد
دوباره ضربان قلب جنین رو گرفتن ، سوند وصل کردند، خیلی درد نداره ولی تا یکم بعدش یه سوزش بدی داره و بعدش عادی میشه

من چون تایم ناشتاییم خیلی شده بود دیگه افت فشار داشتم و داشت سردم میشد و لرز گرفته بودم
دیگه رفتیم اتاق

یکم دیگه میام ادامه شو میزارم ایشالا

۲ پاسخ

عزیزم دکترت کی بود؟

منم زایمانم اونجا بود، ولی اصا راضی نبودم از بیمارستان و رسیدگیش

سوال های مرتبط

مامان نی نی قشنگه مامان نی نی قشنگه ۱ ماهگی
تجربه زایمان
قرار بود طبیعی زایمان کنم ولی چون خونرسانی به جنین کم بود و ممکن بود خطرناک باشه سزارین رو انتخاب کردم، صبح روز سه شنبه ۱۷ مهر ساعت نه و نیم با مادر و همسرم به بیمارستان رفتیم. دیگه سرم زدن و چند ساعت منتظر بودم. تا اینکه بالاخره ساعت حدود ۲ بردنم اتاق عمل. البته قبلش سوند وصل کردن که خیلی بد بود. گفتم نمیشه بعد بی حسی سوند وصل کنید گفتن نه! واسه من که سوند سخت بود ولی همه میگن سوند رو اصلا حس نمیکنی. خلاصه رفتیم اتاق عمل، اونجا هم آمپول بی حسی زدن که اصلا سخت نبود و مثل یه آمپول معمولی بود. بعدش گفتن دراز بکش و پاهاتو بلند کن که نتونستم پامو بلند کنم. یه پارچه کشیدن جلوم و عمل رو شروع کردن. درد نداشت ولی حس میکردم دارن یه کارایی میکنن. منم هی حرف میزدم بعد دکتر گفت واسش مسکن بزنید. مسکن نبود بیهوشی بود که البته خدا خیرشون بده اگه نمیزدن خیلی بد میشد. البته بیهوشی کامل نبود ولی خب یه کم بود مثل یه حالت خواب و بیداری. وسطاش بچه رو نشونم دادن که چون بیهوش بودم در حد یک ثانیه یادمه
ادامه در پارت دو
مامان رایان مامان رایان روزهای ابتدایی تولد
پارت ۳ داستان زایمان من
خوب رسیدم به تایمی که سخت ترین بود
انتظار برای فردا شدن و رفتن به بیمارستان و یه عالمه تجربه جدید که ۴قط تا اون لحظه تو کلاسای زایمان یاد گرفته بودم.
بعد از مطب دکتر رفتم یه شام خوردم و بخاطر خستگی به سختی خودمو تا ۱۲ شب نگهداشتم بیدار که غذا بخورم و بعدش ناشتا بمون تا فردا ساعت ۱۰
با کلی هیجان استرس ساعت پنج و نیم صبح راه افتادیم سمت بیمارستان. پذیرش شدم تقریبا ساعت ۶ و نیم بود. با بابام و شوهرم خدا حافظی کردم البته نمیدونستم قراره قبل از عمل نبینمشون
با مامانم رفتیم بخش جراحی زنان و خلاصه یه مقدار کار پذیرش داشتم آزمایش و شرح حال و ضربان بچه و پوشیدن لباس اتاق عمل
بعدش فرستادنم تو اتاقم تخت ۲۴ یه اتاق دو تخته بود که اون خانمی که تو اتاقم بود در حال ترخیص بود
خیلی اون سه ساعت انتظار تا اومدن دکتر سخت بود که ببرنم اتاق عمل البته تو این فاصله یبار شوهرم خوراکی اورد واسه مامانم که من رفتم تحویل گرفتم تا برا آخرین بار ببینمش خیلی سخت بود خودمو خوشحال نگهدارم چون اونم جا خورد تو لباس اتاق عمل دی م اونم خیلی نگران بود
تو این فاصله چون خیلی گشنه بودم حالم بد شد یه سرم بهم زدن تو بخش
یه ۱۰ دقیقه از سرمم گذشت که از اتاق عمل اومدن دنبالم و وحشتنکا هیجان و استرس داشتم خیلی خودمو گرفتن موقع خدا حافظی با مامانم گریم نگرفت .رو ویلچر بردنم دم اتاق عمل و دوباره شرح حال گرفتن منم با دقت جواب میدادم و با حرف زدن با نی نیم خودمو آروم میکردم و خوشحال بودم بزودی قراره ببینمش

ادامه تاپیک بعدی ...
مامان ککل مامان ککل ۵ ماهگی
تجربه‌ی زایمان
من سزارین دوم بودم. به گفته‌ی دکتر از ساعت ۱۲ شب قبل ناشتا بودم. ساعت ۸/۵ شام سوپ خوردم(البته سه تا بشقاب)😁. ساعت یازده و نیم هم مخلوط شیر و سویق و شیره خوردم که تا فردا گرسنه نشم.
ساعت ۷ بیمارستان بودم و تا ۸ کارهای پذیرش رو انجام دادم. ۸/۱۵ سرم و سوند گرفتم.تا اومدن جواب ازمایش و دکتر یک ساعتی طول کشید و ۹/۵ رفتم اتاق عمل که ده دقیقه‌ای اونجا معطل شدم. خداروشکر اتاق عملم خوب بود و ساعت ۱۰ پسرکم به دنیا اومد. بهم نشونش دادن و بردن. یه ربع به یازده عملم تموم شد و رفتم ریکاوری. اونجا یکم لرز کردم که پتو انداختن. ۱۲/۵ رفتم بخش .‌ بچه رو اوردن و شیر دادن. از ساعت یک و نیم تقریبا درد هام شروع شد. پرسیدم چرا شیاف نمیدن که گفتن تو اتاق عمل گذاشتن و باید چند ساعت بگذره. یه نفر اومد و شکمم رو کمی فشار داد و معاینه کرد(کلا سه بار تاشب، چندتا فشار دریافت کردم) درد داشت ولی خب طوری نیست که ادم نفسش بره. تا چهار و نیم درد داشتم که شیاف گذاشتن و اروم شدم تا حدودی. پیچش شکم داشتم. انگار رحم داشت جمع میشد و فشار میاورد. ساعت ۸ شب، یه لیوان چایی خوردم و بعدش یه لیوان اب گلابی.
مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 ۱ ماهگی
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود
مامان رادین مامان رادین روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین #پارت_۱
من تو دوران بارداری خیلی تجربه هایی که دوستان مینوشتن رو میخوندم و واقعا توی کنترل استرس و آمادگیم برای عمل خیلی کمکم کرد برای همین میخوام تجربه خودمم اینجا بنویسم برای دوستانی که میخوان زایمانشون سزارین باشه.
من از اول بارداری به دکترم گفته بودم که سزارین میخوام و ۳۵ هفته دکتر ازم تصمیم قطعی رو پرسید و من باز گفتم سزارین و بعدش دکتر برای ۳۸ هفته و ۴ روز برام یه معرفی نامه نوشت که ببرم پیش دکتر سونوگرافی و اونجا برام وضعیت جنین رو بریچ بزنن (سفالیک بود) و ۳۹هفته و ۶ روز من با همون برگه سونو توی بیمارستان بستری شدم خیلی استرس داشتم که دوباره خودشون سونو بکنن که خداروشکر انجام ندادن و همون سونو رو قبول کرد پذیرش
من چهارشنبه ساعت ۱۲ شب بستری شدم 🥴 هیشکی رو نذاشتن همراهم بمونه و حتی گوشی رو هم ازم گرفتن وارد زایشگاه که شدم فقط من بودم ولی کم کم نفرای دیگه هم اومدن ازمون آزمایش گرفتن .سرم وصل کردن .هپارین زدن و خیلی بهمون گفتن که بخوابیم ولی اصلا خوابمون نبرد و تا صبح باهم صحبت کردیم 😬🥴 ساعت ۷ بود اوردن برامون سوند وصل کنن چون میترسیدم گفتم ازمن شروع نکنید 😂پرستاره گفت وا بده اول و آخر باید بزنیم دیگه بهم گفت کمرت رو موقع زدن سوند هرجقدر میتونی به زمین فشار بده و بلند نکن اینجوری هیچی نمیفهمی و من واقعا چیزی نفهمیدم نه سوزش نه درد نه حس بد😐😐هیچییی الکی استرس کشیده بودم بخاطرش
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۸ سانت و نیمی دختر خیلی خب تحمل کردی تحمل کن تا دوسه ساعت بچه بغلته من یکم هم صبر کردم ولی خیلی بد بود گفتن دکتر داره میاد بعد اینکه دکتر اومد ساعت شد ۲ اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی در حالی که پرستار ها گفته بودن ۸ سانت و نیم هستی بعد گفت تا فردا صبح ساعت ۸ ۹ زایمان می‌کنی که دیگه شوهرم گفت ن خانم دکتر زود ببریدش اتاق عمل زنم داره میمیره از درد خلاصه منو حاضر کردن با کلی گریه و زاری بردن اتاق عمل دیگه داشتم رسما میمیردم از درد ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه بود التماس میکردم زود آمپول رو بزنین بی حس بشم وای من دارم میمیرم و اینا کسی جواب نمی‌داد تا اینکه ساعت ۲ ونیم شد آوردن آمپول رو از کمرم زدن از سینه هام به پایین کلا بی حس بودم چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه شنیدم دکتر گفت گل پسرتم به دنیا اومد مبارکت باشه دیگه تموم دردام یادم رفت زود حاضر کردنش آوردنش گذاشتن رو سینم بردن اتاق ریکاوری پرونده تشکیل دادن بعد بردن به بخش اینم از زایمان من
گفتنش نوشتنش خیلی راحته و من اصلا استرس نداشتم موقع رفتن به بیمارستان میگفتم که میتونم و اینا ولی واقعا برام سخت بود اونم چون رحمم دیر باز میشد
یه نفر هم از صبح ساعت ۸ اومده بود بعد از ظهر ساعت ۴ و نیم زایمان کرد دادن به بخش
مونده به بدن من که نتونستم سزارین برام واقعا عالی بود