مامانا من حالم اصلا خوب نیس.. فک کنم افسردگی بعد زایمان اومده سراغم.. همش نگرانم دخترمو بد بغل کنم یا جاییش درد بگیره، همش نگرانم چیزیشش نشه یا مشکلی نداشته باشه.. رابطم با شوهرم بهم خورده البته خودشم بی تقصیر نیس کارایی کرد ک ناراحت شدمو دلم شکسته… دخترم کولیک و رفلاکس شدید داره بی خابی دارم هنوز بعد زایمان نرفتم خونه خودم ک باهاش تنها باشمو بتونم تنهایی از پسش بر بیام… فک میکنم نمیتونم مادر خوبی باشم خوب ازش نگهداری کنم فک میکنم تنهایی از پسش برنمیام ک شبا ساکتش کنم… این چند روز شبا گریه میکنه بیشتر مامانم ساکتش میکنه همش احساس میکنم مادر بدیم ک خودم نمیتونم دخترمو ساکت کنم.. اگه صبح یکی دو ساعت بخابمو مامانم ازش نگهداری کنه وقتی بیدار میشم عذاب وجدان میگیرم ک خابیدمو ولشکردم… خوب نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم باهاش حرف بزنم… ‌همش ب این فک میکنم نکنه فک کنه مامانم مادرشه بجای من چون بیشتر بغل اونه… و هزارتا فکر و خیال و ناراحتی دیگه… شیر خودمو نمیخوره سینمو نمیگیره نوک سینم خوب نیس همش عذاب وجدان دارم ک نمیتونم بهش شیر بدم، میدوشم روزی یکی دوبار میدم.. انقد گریه میکنم میترسم شیرم خشک بشه..

۸ پاسخ

منم مثل تو بودم تا ده روز اول
فقط چون کسیو نداشتم و مادرم کنارم نبود مجبور شدم قوی باشمو از پسش بربیام
اصلا فکر نکن مادر خوبی نیستی یا از پسش بر نمیای
من از تو بدتر بودم فقط دلمو گنده کردم گفتم هرچی بشه بچست دیگه الکی حرص بخورم چی بشه جاییش هم هیچی نمیشه نگران نباش راحت بغلش کن و بزارش
کولیک و رفلاکس هم یه دورانه و تموم میشه مادر باید صبور باشه عزیزدلم ❤️
سعی کن از این به بعد خودت نگهداریش کنی
زودتر برو خونه خودت و تنها باش
روز اول سخته منم همش گریه میکردم که تنهایی از پسش بر نمیام
اما دوسه روز که میگذره دیگه همه چی دستت میاد
همیشه به خودت بگو مگه من چیم از مادرای دیگه کمتره که نتونم بچه بزرگ کنم
سینه منم دخترم نمی‌گرفت انقد بهش دادم و سر سینم زخم شد که حالا عادت کرده خودش میخوره
این حرفارو کسی داره بهت میزنه که حتی ده روز اول زایمانش هم کلا دوسه روز پیشش بودن
درد تنهایی خیلی بده ولی دووم آوردمو الان اعتماد به نفس پیدا کردم چون رو پای خودم بودم توی بچه بزرگ کردن
قول بده تو هم بتونی ❤️

ن بابا منم مثل شما تازه زایمان کردم اصلا تو موقعیت خوبی قرار ندارم مثل شما فکر میکردم ولی الان سعی میکنم فکر های خوبی کنم واقعا خداوند بهترین هدیه رو داده بهم چرا ناراحت باشم سعی کن بیشتر با بچه ات انس بگیری

تازه زایمان کردی خسته ای ما هم اولین بار همچین احساس داشتیم اما اگه اندوه شدید احساس کردی حتما بایه مشاور صحبت کن

من الان تو اتاقم برق خاموش
دارم اهنگ غمگین گوش میدم
بچمو دادم شوهرم تو پذیرایی گفتم میرم تو اتاق تنها باشم نیای و مراقب بچه باش
💔حال منم خیلی بده
احساس غم اندوه ناکافی بودن کم اوردن
خستگی مسیولیت زیاد ک حس میکنم از پسش برنمیام
هعی خاهر

منم مثل شما بودم . احساس می‌کردم مادر خوبی نیستم و احساس ناتوانی میکردم و گاها پشیمونی از بچه دار شدن.
تا ۴۰ روزگی دخترم خونه مامانم بودم مامانم نگه میداشت کلا و الان برگشتیم خونمون و خیلی همه چی خوبه و از پس کارا برمیام

منم همینطور همش استرس دارم، گریمم میاد شدید،خیلی میترسم

هم دردیم😭😭😭😭کل حرفای دل من

من همش دلم میخواد بزنم زیر گریه تا دورم خلوت میشه مبزنم زیر گر‌یه. همش فکر میکنم مادر خوبی نیستم

سوال های مرتبط