زنگ زدم بهش میگم بچه رو بردار بیار بچه مادر میخواد اون تو دوره از پوشک گرفتنه اضطراب داره یبوست داره
مرد بی آبرو با صدای بلند که همه بشنون بهم گفت هر وقت مادر و برادر روانیت و فراموش کردی میارمش
زود به خواهره زنگ زدم دیدم بهم ریخته گفت شما طلاق بگیرین من بزرگش نمیکنم پسر هجده ساله دارم دخترتون هم خوب نیس اینجا باشه صلاح نیس
گفتم شما میگی من دخالتی نمیکنم بعد دنبالش میگی چرا دخترت و هجده ماهگی از پوشک نگرفتی یا میگی چرا دخترت غذا نمیخوره اینا دخالت نیس گفت من در مورد مرسانا حرف میزنم به اینا دخالت نمیگن گفتم این که میگی پیش مشاور نرین چی بهش چی میگن
اگه مشکلی داری یواشکی زنگ بزن بهم بگو مثلا فلان ...
گفتم بهش بگو مادر و فرزند کوچکش و ازش جدا کردی آه مادر گریبانگیر میشه به مادر بدی نکنه
برا من کاری نداره دو هفته بچه رو میزارم پیشش خودش میاد میوفته به دست و پام یا دنبال طلاقم و میگیرم قانونا هفت سالگی دستمه دستش و میزارم تو حنا سوزه میکشه چون وابسته مرساناس
کاری نکنه که خشم من بیدار بشه تا الان مدارا کردم

۹ پاسخ

خاک تو سر هرچی خواهرشوهره انشاالله خدا جواب همشون بده که هر چی میکشیم از همین بی وجوداست الهی صد برابرش برسه بخودشون

اگر بری پزشکی قانونی شکایت کنی حضانت بچه رو میدن بهت.

نمیدونستی شما از قبل عقد که دوتا زن طلاق داده؟ کسی که زن نگه دار نیست ده تا هم بگیره نمیتونه نگه داره فقط باید اخلاق خودشو درست کنه

بهش بگو به برادرت این حرفارو بزن بهش بگو من دخترت رو دیگه نمیتونم بگیرم بیا ببرش اوت مجبوره برش گردونه به خودم

ای وای نمی‌دونم این مردا کی عاقل میشن. شوهر منم همش مثل زنا بحث و لجبازی میکنه 🙂‍↕️

خدا بهت کمک کنه می‌دونم خیلی شرایط سختی داری ولی اصلا بهشون نقطه ضعف نشون نده اونا بفهمن از بابت بچه داری اذیت میشی بدتر میکنن

آفرین حرفای آخرت رو خوب زدی..ولش کن سرش ببینم کی میخواد واست بچه نگه داره..مردک بیشعور به چه حقی به مامان داداشت فحش داده..اگر کوتاه بیای تا همیشه همین آش و همین کاسه

اگه کسی پشتت هست
قانونی دنبال کن

خداکمکت کنه

سوال های مرتبط

مامان مجتبی و مرتضی مامان مجتبی و مرتضی ۳ سالگی
پسرای خوشگلم خردادیا مامان تولدتون مبارک
الهی که همه ی بچه ها زیر سایه خداوند و ائمه عاقبتشون ختم بخیر باشه ان شاءالله

در چنین روز ساعت بعد از نماز صبح دردای من شروع شد زیاد جدی نگرفتم چون هنوز موعدم نبود
بعد تا ساعت ۷ صبح هر چی این پهلو اون پهلو شدم دیدم نه نمیشه خوابید
از جام پاشدم تا از لبه مبل گرفتم از جام بلند بشم یه تیری کشید دلم خشکم زد و ترسیدم
اروم به طرف آشپزخونه حرکت کردم سماور روسن کردم و با خودم گفتم صبحانمو بخورم که اگر دردام جدی بشه لااقل چیزی خورده باشم جون داشته باشم😂
ساعت ۹ شد زنگ زدم مامانم گفتم مامان من درد دارم گفت مامان جان من که راه دورم زنگ بزن مادر شوهرت بیاد
زنگ زدم و گفتم مامان من درد دارم اونم مثل من اولش جدی نگرفت گفت اخه الان موقعت نیست گفتم شروع شده
کاراشو کردو امد پیشم
مجتبی از خواب بیدار شد و صبحانشو خورد
از مامانا گهوار کمک گرفتم که چکار کنم گفتن بذار تایم دردات کم بشه بعد برو بیمارستان و دوشم بگیر
من حمام رفتم مادرشوهرمم امد کیسمم کشید😂😂توی اون درد 😁بعد دیگه تا همسرم برسه ساعت ۲ شد رفتیم بیمارستان و تا روی ویلچر نشستم خیس شدم گفتم وای من اصلا سر مجتبی این چیزا رو تجربه نکرده بود .فکر کردم کبسه ابمه ولی رفتم داخل گفتن بدو بچه داره میاد بهم گفتن ده دقیقه دیر تر رسیده بودی بچه تو ماشیم میومد😂 ساعت۳ مرتضی معجزه زندگیم شد .خدایا شکر .خدا یا به همه ی ارزومندا این نعمتو اعطا کن .الهی آمین
مامان همتاو ماهلین مامان همتاو ماهلین ۳ سالگی
مامان نفس مامان نفس ۳ سالگی
مامانا امشب حنابندون پسر عموم بود بعد سر یه دلخوری از شب چله از پارسال شوهرم میگفت نمیریم عروسی پسر عموت و خیلیم محکم به همه هم گفته بود دوهفتس بحث داریم ظهر مامانم بهش پیام داده بیاد گفته نه مادر شوهرم بهش گفت گفت نه اصلاااا خلاصه که منم زورش نکردم گفتم هر جور راحتی بعد عصر با دخترم رفتیم پارک ساعت ۷ زنگ زده که برین خونه اماده شین برین به خاطر تو میریم حالا از اون اصرار و از من انکار گفتم من اصن دوست ندارم برم جایی که شوهرم دوست نداره( الکی مثلا🤪) هی گفت نه برا تو میام خلاصه رفتیم اونجا انقدر بابا و مامان و عمه هام خوشحال شدن هی تشکر کردن اومدیم 😁 شوهرمم که با پسر عموم خوب نیود اخر کار رفته بود غذا میکشید کمکشون خلاصه که سیاست زنانه داشته باشید 🤪😁 شوهرم تو بحثای اخیر میگه نکنه پسر عموت میخواسته بیاد بگیرتت که انقدر سنگش و به سینه میزنی😑اخه پسر عموم از من کوچیکتره از بچگی باهم بزرگ شدیم هیچ وقتم حرفی نبوده بینمون بعد ببین چه برداشتی میکنن شوهرا