۳ پاسخ

بنظرم خیلی روی روابط بچت با بقیه بچه ها جلوی بچت حساسیت نشون نده
این باعث میشه وابسته به تو بشه که ازش دفاع کنی و خودش نمیتونه از خودش دفاع کنه.
مثل همون قضیه بچه داداشت.
بذار دخترت توی روابط با بچه ها انقد قوی بشه خودش گلیم ش رو از اب بکشه بیرون و کمتر گریه کنه تا تو ازش دفاع کنی...
بنظرم که هیچی نمیشه، مگه ما بچه بودیم کم ترسیدیم از بچه بزرگترا؟
خدا نکرده ضربه که نزدن به سرش؟
اما بنظرم نذار دخترت تنها بره جای پسرای بزرگ اونم ۹ ساله
اگ میخوان باهم بازی کنن جلو چشم خودت باشه، خودتم میرفتی توی حیاط.
جدای از ترسوندن، ممکنه خدانکرده اتفاقای بدتری بیوفته چون اون پسر بچه هم الان بچه ست ب نوعی و عقلش ک کامل نشده...

بعضی از بچه ها اینقد تخس و پرو هستن که کافیه بفهمن بچه از جیغ یا صدای بلند که از خودشون درمیارن میترسن به هر نحوی میخان بچه رو بترسونه
برا خودمم هم پیش اومده و بخاطر اینکارا تقریبا ارتباطم رو ب صفر رسوندم
هرزگاهی زنگ میزنم تلفنی حالشونو میپرسم

سلام گلم دخترمن باصدای دادپسربرادرشوهرخیرندیدم لکنت گرفت ترسیدیه عالمه خرجش کردم خوب شددوباره دادزدسربچم منم به خانواده همسرم گفتم ۲۲ سالشه ایندفعه کاری بهش میکنم تاعمرداره ازکنارماردنشه

سوال های مرتبط

مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
سال ۱۴۰۰ بود نصفه شب طبق معمول دوقلوهامو پیش خودم خوابونده بودم که یهو با صدای استفراغ شدید دلوین از خواب بیدار شدم گفتم خدایا این بچه چش شده فکر کردم مثل همیشه از رفلاکسشه یا از سر سر شیشه حالش بد شده بالا آورده دوباره بهش شیر دادم دوباره وحشتناک بالا اورد صبح شد گفتم حتما ویروسه دیدم خیلی بیحاله بردم دکتر گفت ویروسه شربت ضد تهوع باش دادن هرجی بهش میدادم دیدم داره بالا گیاره در عرض یه ۲۴ ساعت بچه آب آب شد چشماش تو گود رفت شدید بیحال شد به قدری که نا نداشت بگه آب می خوام تا این حد سریع بردیمش دکتر گفت بدنش کم آب شده ببرید بیمارستان تا اومدیپ برسیم آب بدنش خالی خالی شده بود نزدیک بود بره تو کما بردنش اتاق احیا یه تیم ریختن رو سرش یکی سوند وصل می کرد یکی ددتا دوتا سرم وصل می کرد یکی اکسیژن بهش میدم منم که فقط زار میزد فقط😭😭😭پرستاره یهو اومد بیرون گفت چقدر دیر آوردیش یهو گفتم خاک تو سرم بچم مرد گفت نه خیلی بدنش بی آبه که دوتا دوتا سرم زدید چرا دیر آوردی گفتم به خدا در عرض یه ۲۴ ساعت اینجور شد 😭😭سریع بستریش کردن دوتا سرم بهش زدن بچم قشنگ عین بادکنک باد کرد آب اومد زیر پوسش ولی همچنان بیحالی خیلی خیلی شدید داشت اومدن گفتن مشکوکه خیلی احتمال عفونت مغزی هست گفتن باید نمونه نخاع گرفته بشه مونده بودیم اجاره بدیم یا نه به هر زور و ضربی دلمون یکی کردیم و گفتیم باشه بردنش اتاق احیا نذاشتن من ببینم ولی تیمی افتادن روش تا نمونه بگیرن آخرش نتونستن خون با مایع نخاعش قاطی شده بود فقط بچمو الکی زجرش دادن
مامان آقاکیان🧒🏻 مامان آقاکیان🧒🏻 ۴ سالگی
سلام مامان ها تو رو خدا اگه تجربه ای دارین بهم بگین چیکار کنم
پسرم از همون کوچیکی هرکی میومد خونمون گریه میکرد که یا نره یا من باهاش میرم بخصوص مادرم و مادرشوهرم خیلی میچسبید به این دو نفر که من زیاد نمیذارم مادرم و مادرشوهرم بیان خونمون میگم کیان اینجوری میکنه من خوشم نمیاد نیاید تا از سرش بیوفته آخه مادرم میدونه من عصبی میشم درکم میکنه ولی مادرشوهرم انگار از خداشه کیان تا میگه نرو اینم کلا چطر میشه خونمون.
وقتیم بریم خونه مادرشوهرم یا مادرم گریه میکنه که من میمونم اینجا که من اصلا دوست ندارم بدون من جایی بمونه با هزار کلک باباش میارتش هردفعه ولی خب من همش استرس دارم که یه وقت نمونه.
الان مادرم بعد قرنی اومد خونمون قبلش کلی باهاش صحبت کردم که وقتی خواست بره گریه نکن ولی انقدر گریه کرد که آخر مادرم مجبور شد با خودش ببرتش. من الان باردارم فردا روز بخوام مادرم هی بیاد بهم سر بزنه این بچه اینجوری کنه من چیکار کنم به خدا دیگه نمیدونم چیکارش کنم
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
خییییییییییییییلی عصبانیم الان احتیاج دارم تا کار دست خودم وبچه هام ندادم یه نیم ساعت برم یه جا که نباشن.دخترم هیچ جوره نمیزاره ظهرا دختر کوچیک بخابه منم گفتم بزار تبلت براش بیارم کارتون بریزم اون نگاه کنه.دوروز اول خوب بود اما از روز دوم باز شروع کرد همراه کارتون بلند بلند حرف می‌زد هی صدامیان نامان چرا قطع شد مامان چرا اینجور میکنه مامان چرا اونجور اونم با صدای بلند حالا منم دارم بچه میخابونم دختر کوچیکم صدا حساس زودبلند میشه چندباری گفتم اما انگار نه انگار سر شب خابیدن ۳ماه هرشب گریه که من کنار مامان بخابم کلن فاصله یه متکا بود بامن گفتم عیب نداره اومد کنار من اما مگر میخابه تا ۳نصف شب هی قصه بگو آب بده دستشویی دارم.منو عصبانی می‌کرد تا بخابه.به من میکفت گوشی دستت نگیر توبخاب منم بخابم.منم خب تازه میخاستم اینا بخابن برم خونه جمع کنم.خلاصه.دیروزم شوهرم از سرکار اومد ۲۴ساعت نخابیده بود اما دختر نخابید نه گزاشت شوهرم وخواهرم بخابن امروزم کوچیکه از ۸صبح بیدار ظهر گفتم برو تبلت نگاه کن من خواهرت بخابونم هی صدای اون کم کرد زیاد کرد هی صدا زد هی به مبل کوبید هی رفت اومد. آنقدر صدا کرد که کوچیکه کلن نیم ساعت خابید بدخواب بیدارشد حالا نه میخابه نه میشینه نه ساکت میشه نه میزاره کارهام بکنم.فقط گریه از ساعت ۲تا الان داره از یه سینه شیرمیخوره میخام فقط جیغ بکشم فقط جیغ
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
حالا فکد کردید تموم شد نخیر سختی های من سر بچه هام همچنان ادامه داشت 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️دوباره تو سن ۱۸ ماهگی ماهلین بودیم که مریض شد تب کرد و به محض اینکه تبش خوابید داشتم بهش غذا میدادم یهو جلو چشمام غش کرد و رنگش سیاه شد و دندوناش قفل کرد و کلی تنش لرزید وای من و شوهرمم مثل چی بال بال پی زدیم بچم بیهوش شد با آمبولانس رسوندیم ریمارستان گفتن تشنج کرده حالش خیلی خیلی بد شد و الانم که این اتفاق تلخ براش افتاد می خوام اینو بگم‌مکه یه آدم چقدر می تونی قوی باشه 🥺🥺من واقعا دیگه بیشتر از این نمی تونم دیگه اصلا دیگه نه روحم کشش داره نه جسمم الان از کمر تا پایین ضعف شدید پیدا کردم پریودم شدم اینجام یه مریض بدحال هست رفته تو کما مامانش کلی گریه می کرد روح و روانم داغون شده و صدای بوق بوق دستگاه ها هم تو گوشمه 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️نمی دونم واقعا ولی تحمل کردن این همه درد خیلی سخته تازه این یه بخشش بود 😥😥😥دوران بارداریشونم کلی چالش داشتم انگار آدم هرچی مظلوم تر باشه بیشتر اینجور چیزا سرش میاد قربون خدا برم الله اکبر چه میشه کرد🥺🥺