یعنی گیری کردیم دست این خانم های فامیل ، بعد از عمری زنگ‌زده حال احوال کنه، میگه اینو بخور اونو نخور، دکترت درسته راضیه ولی باز تو به حرف من گوش کن! میگه برو بشین برنج بخور، میگم میلم نمی‌کشه هر روز بخورم ، میگه تو باااااید بخوری ، نون بخوری جون بگیره بچه!! خب گشنه نمی‌مونم که، فکر میکنن حس ناکافی بودن بدن خیلی هنر کردن، خب وقتی الان به زور دو لقمه میتونم بخورم چرا جای اصل کاری با نون و برنج خودم رو سیر کنم الکی؟ یعنی امروز حرصی داد منوها، حالا جالبه حالت عادی یه گوش در یه گوش دروازه هستم، ولی این مدت در دروازه رو بستن همش انگار حرصم میدم. فردا بچه به دنیا بیاد هم می‌خوان بگن اینو بخور شیر بدی اونو نخور شیر بدی. خدا به دادم برسههه...

بگو توام گو نخور😁

عزیزم بنظرم یبار جوابش رو بدی دفعه بعد یجرئت نظر دهی نداره
بگو میدونم ممنون هر کس صلاح بچش رو بهتر میدونه و بگو گلم کار نداری زنگ خونه رو میزنن بپیچ بدو

من همه چیو میگفتم دکترم گفته نخورم
دکترم گفته بخورم
دکترم هرچی بگه همونه
بعد یه مدت دیگه هیچی نگفت کسی

عزیزم تو هم میگفتی آره خودم میدونم چی بخورم دکترم بهم گفته دقیقا بعد دنیا اومدن بچه همه متخصص میشن باید باشه رو بگی ولی کار خودتو بکنی اون چیزی که پزشکت میگه گوش کن فقط

من الان بچم شش ماهشه بازم درگیرم، مادر شوهرم که هنوز اعتقاد داره من شیر ندارم👩‍🍼 و این بچه فتوسنتز میکنه بزرگ شده😂

ای جان عزیزم، تو زندگی هممون ایجور آدما زیادن، خودتو ناراحت نکن. اینجور مواقع پاشو برو یا خودتو با گوشی سرگرم کن یا با یکی دیگه حرف بزن، بفهمونش که حرفاش روت تاثیر نداره،چون وقتی جواب میدی بدتر میکنن،نیتشون فقط اذیت کردنه

ایییشچقد این ادما عوضین اه اه تمومیم ندارم

وقتی تو دلی دنیا بیاد تازه شروع میشه ولی درکل بخور که بچه تپلی بشه خودت اذیت نشی

ببین منم ک باردار بودم همینجوری بود ولی بهشون میگفتم من یجایی خوندم خوب نیس بخورم یا میگفتم دکتر گفته نخور دیگه چیزی نمیگفتن

زبونو خدا داده براچی شما الان بهش اجازه ی اینو دادی که تو هروقت دوس داری میتونی زنگ بزنی برینی تو اعصابم تو زندگی و بچه داریمم قشنگ دخالت کنی
این فقط درمورد فامیل دور صدق نمیکنه
من حتی به مادرمم اجازه نمیدم دخالت کنه تو بچه داریم و.. اصلا اشتباهاتی که سر بچه ی اولم کردمو تکرار نمیکنم

تو بارداری من نه ولی بعد زایمانم خیلی دخالت میکردن خانواده شوهرم بیشتر یبار با خنده گفتم شما بچه هاتونو بزرگ کردین به روش خودتون حالا نوبته منه بچمو به روش خودم بزرگ کنم یبارم گفتم من هرچی دکتر بگه انجام میدم بلاخره اون درسشو خونده بهتر میدونه صلاحمونو همین دیگه تا الان هیچکس درمورد بچم نه نظر میده نه انتقاد میکنه

هر چی گفت بگو من فقط ب حرف دکترم گوش میدم دکترمم گفته فلان طور.

چقدر من حرص خوردم از این توصیه ها
چقدر برای تمام‌مراسماتی که بود منو حرص دادن.میخواستن جشن حمام زایمان توی ۱۰ روزگی بگیرن.من و همسرم انداختیم یک ماه بعدش انگار بهشون برخورد.جشن فلان جشن بیسار.بابا ول کنید.انقدر پافشاری کردن تا بفهمونم بعد از زایمانم کسی نیاد دیدنم وایسن تا روز جشن بچه رو ببینن‌.اینا به کنار
شیرم از اول کم بود‌.کمکی میدم‌.میبینن ناراحتم میگن ما از روز اول شیرمون زیاد بود...پریود شدم بعد از ۵ ماه میگن دیگه شیرن جون نداره شیرن کثیف شده..آنقدر غصه خوردم همون یه ذره شیرم داره خشک میشه.چرا آدما انقدر بدجنسن

خیییلی بدههه من از بعد زایمان بیشتر زجر کشیدم

بیخیال باش بذار زر بزنه

حالا که بارداری بزار بچه ت بدنیا بیاد ببین اون موقع چه جوری رو اعصابت میرن

من مادر شوهرم اومد از بس گف اینو بدبن اینو ندین من گفتم نه، ناراحت شد قهر کرد. فدا سرم

از اینور خونواده خودم دقیقا شش ماهه میگم بوسش نکنین پوستش حساسه، از لجم بوسش میکنن

من یبار جاریم گفت چیزی نگفتم دفعه دوم که گفت منم گفتم خودم میخوام همه چیو تجربه کنم اینقد از آدمهایی که تو زندگیم دخالت نمیکنن خوشم میاد سرشون تو کار خودشونه
بعد اون خفه خون گرفت

یه گوشت در باشه یه گوشت دروازه حالا بچت دنیا که بیاد خیلی بدتره