پارت ۹

یهو مامانم مادرشوهرم پدرشوهرم خواهرشوهرام و همه اومدن داخل و بعد روبوسی باهام طرف پسری رفتن تا ببیننش یکی از خواهر شوهرام از خوشحالی گریه شد🥹
من باذوق به همه نگاه میکردم خیلی لحظه خوبی بود بعد که همه رفتن منو مامان موندیم گفتم یکم تختو بده پایین اونجا ذوق زده بودم الان دردم اومده تخت کناریم همون که یه مادر مسن بود دخترش زایمان کرده بود سزارین و بچش رفته بود دستگاه تخت اونورم هم یه خانوم ۳۷ساله که ۳۵ هفته حامله بود و هماتوم داشت از زایشگاه من واسه مامان تعریف کرد مثله اینکه دیده بود منو ولی من ندیده بودمش یه شب بودیم و فردا ظهر مرخص شدم با پسری اومدیم خونه خودمون فکر نمیکردم اینقدر راحت زایمان کنم اصلا دودل بودم که بتونم طبیعی بیارم ولی خداروشکر تونستم
و تمام
انشالله همه بسلامتی زایمان کنند

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط