تجربه از زایمان طبیعی سزارین🥲💔
۲۸ ام رفته بودم مطب واس کنترل ...تو تاپیک های قبلی هم گفته بودم،دکترم گف اگ تا یه هفته زایمان کردی که هیچ وگرنه باید امپول بزنیم از شانس منم ۳۱ ام تولدم بود گفتم بزا بگم ببینم ۳۱ ام میتونم برم بیمارستان زایمان کنم اونم هفته هامو حساب کرد گف اره میشه ...اومدم خونه رو ب کمک مامانم تمیز کردم بخودم رسیدم ساک زایمانمو دوباره کنترل کردم و منتظر اون تاریخ بودم .و روز موعود رسید ساعت ۵ صبح بیدار شدم یه دوش اب گرم گرفتم یه لیوان زعفرون خوردم و اومدم آرایش کردم موهامو قشنگ سشوار کشیدم و یه دم اسبی خوشگل بستم چسب مو اینا زدم خراب نشه😂😂😂😂😂 همسرمم از یه طرف هی میگف دیر کردیم و اعصابمم به هم میریخت خلاصه قرانو برداشتم اومدم طبقه پایین همین ک میخواستم قرانو بدم دست مادرشوهرم افتاد رو زمین انقد ناراحت شدم ک نمیخواستم برم خیلی حالم بد شد هی تو دلم میگفتم حتما قراره یه اتفاقی بیفته ولی مادرشوهرم هی میگف ایشالا جیزی نی خیره ...منم ک ناراحت این حرفا حالیم نمیشه ک نمیتونستم مثبت فکر کنم ،ساعت ۶.۳۰ اینا بود زدیم بیرون با مادر و خواهرشوهرم ،رسیدیم کارای بستری رو همسرم انجام داد منم نامه بستریمو ب زایشگاه نشون دادم معاینم کردن گفتن برو حاضرشو لباساتو عوض کن ک بستریی،منم با کلی استرس حاضرشدم لباسامم دادم مادرم پرستاره حتی میگف گوشیتم بده بااصرار پیش خودم نگه داشتم،رفتم اتاقم یه بار دیگه معاینه شدم سرم زدن کم کم شرو شد هی همه زنگ میزدن ک نزاییدی میخندیدم میگفتم نه...همه منتظررررر با گل و کادو ...تا ساعت ۲.۳ خیلی اوکی بودم در حد شکم درد بود ک اونم با اب گرم حل میشد...

۱۰ پاسخ

خوب بعدش 😁😁😁

عزیزم ما اینجا هفت تا زاییدیم زود باش دیگه

مبارکه عزیزم
میشه لایک کنید بیام بقیه تجربه تونو بخونم ممنون

👌👌👌👌👌👌👌

بعدشششششششش چیشدددددددد بگووووو

فقط عاشق اون دم اسبی با چسب مو شدم😅👍

خوب ادامه

بقیه شو بزار عزیزم

خــــــــــب تن تن

خوب عزیزم

سوال های مرتبط

مامان 🌸NIHAN🌸 مامان 🌸NIHAN🌸 ۳ ماهگی
پارت دو
بعد کم کم دردام شرو شد درد پریودی داشتم ولی اصلا باز نشده بودم همون یه فینگر و ۲۰.۳۰ درصد بودم دکترمم اومد معاینم کنه چون طول سرویکسم زیاد بود دستش ب رحمم نمیرسید ک مجبوری یکی دیگه معاینم کرد گف لگنش خیلی خوبه عالیه ...ولی فعلا باز نشده پیشرفتش خیلی کمه منم فک میکردم قراره کل دردام اینجوری بره جلو میگفتم چ خوبه اخرش یه زور میدم بچه بدنیا میاد فارغ از بقیه داستان...رفته رفته حالم بد شد درد کمرم رف درد رحمم رف و انقباضات شکمم شرو شد انقد شکمم سفت میشد ک فقط میخواستم بمیرم ولی هنوز یه فینگرو بودم باز نمیشدم انقد حالم بد بود ک الان ک دارم تایپ میکنم باورم نمیشه اون بلا ها اومده سرم ،هیچ جام درد نمیکرد جز پایین شکمم ک داشتم جر میخوردم بعضی وقتا وسط انقباضات میخواستم زور بدم نمیتونستم بدنم نمیکشید نمیتونستم واقعا کیسه ابمم پاره شده بود هی ابریزش داشتم همه جام کثیف میشد دوش اب گرم میگرفتم ولی جوابگو نبود ...ساعت ۵.۶ بود ک دردام دیگه قابل تحمل نبود فقط جیغ میزدم و گریه ... صدام کل بیمارستانو گرفته بود همه میومدن میگفتن توروخدا مارو دعا کن تو خیلی درد کشیدی ،هی میگفتم من نیمخوام ب دکترم زنگ بزنید بیاد من سزارین میخوام من نمیتونم واقعا هم نمیتونستم تا اون ساعت من فقط ۳ سانت و ۶۰ بودم به پرستارا التماس میکردم ک ب دکترم زنگ بزنید اونا هم پیگیر شدن گفتن دکترت ۸ اینا از مطب میاد یکم تحمل کردم ولی دردم باهر انقباض ب سر میرسید خودم زنگ زدم ب مطب ب منشی گفتم گوشی رو وصل کن ب دکتر اضطراریه ...ب دکتر گفتم دارم میمیرم توروخدا زود بیا حالم بده اینا گف من با پرستارا صحبت میکنم باز معاینت کنن ببینم چی میشه قط کرد ، منم منتظر موندم ک ۸ شه ،خیلی بد بودا اصلا باورم نمیشه من اون دردو تحمل کردم
مامان افرا❤️ مامان افرا❤️ ۶ ماهگی
منم زایمان کردم دخترا 😍
واس اب دور جنین دکتر بهم گفته بود یه هفته وقت داری یعنی ۳۹ هفته باید ختم بارداری بشی ولی هر دو روز باید بری برای نوار قلب منم پنجشنبه رفتم نوار قلب بیمارستان نوار قلب گرفتو دکتر گف به نظرم همین امروز باید بستری بشی واس زایمان منم بستری شدم بدون هیچ دردی فقط یه سانت بودم رفتم بستری شدم هی میومدن مایعنم میکردن سرم زدن ساعت ۵ بستری شدم ساعت ۱۰ شب هی شکمم سفت میشد درد میکرد هی کمرم درد میگرفت کم کم شدید میشد تا ساعت ۲ که شدم ۴ سانت دردام هی زیاد شدن باز اومدن مایعنه ۲ نیم ۳ دیگه خیلی شدید شد صدام در اومد گفتم بی حسی بیار گف یه سانت دیگ مونده گف برو زیر دوش اب گرم به زور رفتم و با مایعنه کیسه ابمو پاره گرفت خیلی بد بود دیگ نمیتونستم تحمل کنم جیق میکشیدم که دکتر بیحسی اومدم امپولو زدو دیگ انگار اب رو اتیش شد خیلی عالی بود دیگ درد نداشتم و راحت زور میزدم بچم هم ۵ نیم دنیا اومد ۹ هم رفتم بخش و الانم خداروشکر حال دوتامون خوبه
گفتم تجربمو بگم شاید به دردتون خورد❤️
انشالله همتون بسلامتی زایمان کنید
مامان نورا👧🏻 مامان نورا👧🏻 ۷ ماهگی
#پارت چهارم
بهم گف من تو معاینه یکمم تحریکت کردم ک زود تر باز شی
اسنپ گرفتم و تو راه شوکه بودم ک الکی الکی وقت زایمانه و من اصلا توقعشو نداشتم الان چون طبق انتی حداقل 14 روز دارم وقت
اومدم خونه و ب همسر و مادرمم جربان و گفتم خیلی دلم میخواست بمونم واس اردیبهشت ک هم تایمم تکمیل شه هم تاریخ رند شه
اومدم گفتم بزا یه دوش بگیرم اماده باشم ساک و اوکی کردم و اماده تو این حین مادرم چون شهرستان بود ب خواهرم خبر داد ک کنارم باشه اون راه افتاده بود و منم داشتم اماده میشدم و منتظر همسرم بودم تقریبا کارامو کرده بودم و استرس داشتم برای زایمان همسرم اومد و راهی شدیم تو ماشین دیدم دوباره انقباض داره شروع میشه منتهی تایم مشخص ندارع از شانس خیلی دیر پیدا کردیم بیمارستانو خلاصه رسیدم و رفتم بلوک زایمان و دکتر اومد جلوم واقعا خیلیی بهم ارامش میدادو دوسش دارم منم همین دکتر ب دنیا اورده بود اصن انگار مادرم بود 🥲 اومد استقبال و گف بیا داخل رفتم بخش زایمان و با یه مکان اروم و تمیز روب رو شدم و چشم خورد ب یکی از اتاقا 4 تا مادر پشت هم دراز کشیده بودن و ان اس تی بهشون وصل بود دکتر دستمو گرفت و برد پیش پرستارا و گف این مامان دهه هشتادیمونو ببینین 6 سانته (از اونجایی ک سعی میکنم ادم صبوری باشم سعی میکردم دردایی ک داشتمو بروز ندم ) پرونده ام و ک از قبل مرتب کرده بودم و چیده بودم و گذاشتم رو میز و تو این حین همسرم رفت واسه تشکیل پرونده . بهم گف دوباره اماده شو واسه معاینه رفتم و حاضر شدم درد داشتم و شکمم سنگ بود و سنگین.. اومدم معاینه کردو گفت خداروشکر 7،8 سانت شدی بیا دنبالم رفتم برد منو تو یه اتاااق فوق العاده تمیز با وان اب گرم ک برام پر کرده بود رو تخت دراز کشیدم واس چک نوار قلب نورا...
مامان دختر کوچولوم مامان دختر کوچولوم ۲ ماهگی
خب اومدم با تجربه زایمانم 🥴🫠 من ۳۸ هفته ۵ روز زایمان طبیعی انجام دادم
من از هفته ۳۷ بارداری درد های پریودی داشتم از پنچشنبه صبح ک بلند شده بودم شکم درد داشتم خیلی کم بود رفته رفته هی دردهام فکر میکردم بیشتر میشه میگفتم حتما باز درد پریودی خوب میشم دگ من موندم تا ساعت ۶ عصر ک رفته رفته کمتر میشد فهمیدم درد زایمانمه گفتم بزار بمونم خونه رفتم بیمارستان اذیت نشم ساعت ۲ شب بود ک دگ نمی‌تونستم تحمل کنم رفتم دوش گرفتم رفتم بیمارستان معاینه شدم که کلا ی سانت هم نمی‌شدم با اون همه درد دگ بستریم کردن گفتند برات آمپول فشار میزنیم سرم وصل کردن من ساعت ۷صبح ک معاینه شدم گفتند ۲ سانتی ولی سر بچه خیلی پایینه من دگ جونی نداشتم گفتم آمپول بی دردی می‌خوام گفتند باشه هر وقت ۵ ۶ سانت شدنی خلاصه من ورزش میکردم توی وان آب گرم میشستم هی معاینه میشدم ی سانت ی سانت اضافه میشدم من ۵ سانت ک شدم دگ داشتم از حال میرفتم ماما گفت برم بگم بیان آمپول بزنن رفت اومد گفت ی دور دگ معاینه کنم همین ک دستش رفت گفت ۶ ۷ ۸ سانت شدی من گفتم فقط آمپول می‌خوام اومدند تزریق کردن بعد اون میگفتن شکمت سفت شدنی فقط زور بده من ک دگ درد نداشتم آروم بودم خیلی خوب بود اون لحظه با چند تا زور رستا خانم منم ساعت ۱۱ صبح ب دنیا آمد من سونو ک رفتم گفت ۳۲۰۰ی روز قبلش فردا ک زایمان کردم ۳۸۵۰ بود من واقعا اذیت شدم 🥲
مامان الین مامان الین ۱ ماهگی
خب خانما اومدم براتون تعریف کنم ک چیکار کردم که زایمان کردم
من روز سه شنبه ک ۳۸ هفته کامل بودم دکترم برام معاینه تحریکی انجام داد و گفت دو سانت پنجاه درصد بازم و برم خونه ورزش و پیاده روی اینا انجام بدم
منم معاینه تحریکی ک شدم بعدش رفتم دو ساعت با قدم های تند پیاده روی کردم و ۶ طبقه پله بالا رفتم و پایین اومدم و بعد رفتم خونه زیر دوش آب گرم ۵۰ تا اسکات زدم و بشین پاشو رفتم و حالت چرخشی و کششی کمرمو تکون دادم
بخاطر معاینه تحریکی ب خونریزی افتاده بودم ک خیلی زیاد نبود و یکسره ترشحات ژله ای زرد و قهوه ای داشتم
خلاصه اون شب دردام شروع شد و تا ۴ صب درد شدید و انقباض هر ۵ دقیقه یکبار داشتم که رفتم بیمارستانی ک قرار بود زایمان کنم ک معاینه کرد و گفت هنوز همون دو سانت پنجاه درصدی برو خونه هروقت دردات شدید تر شد بیا
منم رفتم خونه و خوابیدم و دیگه بیخیال شده بودم چون صبحش ک بیدار شدم دیگه دردای شدیدم رفته بود و ی ذره درد داشتم فقط تا شب ک یعنی چهارشنبه شب
چهارشنبه رو هیچ کاری نکردم کل روز رو دراز کشیده بودم و امیدی ب ورزش کردن نداشتم تا وقتی ک شب شد و رفتم با شوهرم بیرون و موقع برگشت گفتم حالا ک بیرون اومدم پیاده روی هم بکنم
خلاصه بازم دو ساعت تند تند پیاده روی کردم ساعتای ۱۲ بود ک در حین پیاده روی انقباضام دوباره میگرفت و دردام شروع شده بود (از روز قبل همچنان خونریزی و ترشح داشتم )خلاصه بعد رفتم خونه زیر دوش آب گرم همون کارای دیشبی و رو انجام دادم
توی حموم ک بودم همش حس میکردم ی چیزی ازم میریزه ولی خب چون زیر دوش بودم فکر میکردم آبه
هی دست میزدم و میدیدم رنگ خاصی نیست و گفتم ولش کن وقتی برم بیرون نوار بهداشتی میزارم ک ببینم چیه
ادامه توی کامنت ها….
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
من بالاخره بعد ۱۳ روز اومدم ک تجربه زایمانمو بگم

پارت ۱
توی تاپیک هام هست ک جمعه ۲ شهریور رفتم برای تست امینوشور و ان اس تی
همه چی مرتب بود و برگشتم خونه ک صبح برم بستری بشم
چون نظر دکترم این بود ک دیگه هفته اخر هست و اگه قرار بود دردت بگیره تا حالا گرفته بود پس بهتره ک ختم بارداری بدیم وزن و همه چیز بچه هم نرمال بود
شب ک برگشتم خونه یه قاشق غذا خوردی روغن کرچک اونم باز به دستور دکترم ریختم تو یه لیوان شربت خاکشیر و خوردم و بعدش نیم ساعت اینا راه رفتم تو خونه و موقع خواب هم شیاف گل مغربی گذاشتم
قرار بود صبح ساعت ۸ برم بستری بشم ک ساعت ۵:۳۰ بیدار شدم برم سرویس همین ک سرپا وایستادم حس کردم یه مایع ازم خارج شد سریع رفتم سرویس و نگاه کردم دیدم خون و اب باهم اومده ولی خونش کمتر بود
سریع ساک و بقیه وسیله هایی ک اماده کرده بودم با خودم برداشتم رفتم بیمارستان ، اونجا ازم ان اس تی گرفتن و معاینه کردن گفتن هنوز ۱ فینگر هستی و ان اس تی هم انقباض رو هر پنج دیقه نشون میداد
وسط ان اس تی بودم ک دکترم اومد بالا سرم معاینه کرد
بعد دیگه کارای بستری رو انجام دادم بستری شدم امپول فشار بهم زدن
بعد امپول فشار دوبار هم معاینه تحریکی انجام دادن ک رسیدم به دو فینگر
و دردام از ۵ دیقه رسید به ۲ دیقه و ۱ و نیم دیقه
از شانس خوبم ماما همراهم خودش اون روز و اون تایم شیفت بود
ظهر ماما همراهم به همراه دو تا ماما دیگه شیفت رو تحویل گرفتن
یکی از ماما ها اومد معاینه تحریکی انجام بده ک کیسه ابم پاره شد
مامان nil🌛mah مامان nil🌛mah ۶ ماهگی
منم اومدم با تجربه زایمانم 🥰❤️سی اردیبهشت ساعت هفت قرار بود برم بیمارستان حاضر شدم رفتم دکترم تو نامه فقط نوشته بود بستری و اطلاع دهید من نامه رو دادم ب پذیرش ی نامه دیگه داد گفت برو بالا کمیسیون تایید کنه خلاصه من رفتم بالا ی خانمه بود میگفت وقتی دکترت دلیل ننوشته من نمیتونم بنویسم پایین سزارین اختیاری ازاد حساب کنی منم الا بلا زنگ بزنین دکترم رفتم ت اتاق لیبر ایقد عجز ناله کردم تا زنگ زدن دکترم دکترممم بهشون گفت بستری کنن جهت زایمان طبیعی تا خودش بیاد خلاصع من ک ب دکترم اعتماد داشتم میدونسم ک میاد بهش زیر میزی هم داده بودم نامه رودادم همسرم رفت کارام کرد نامه بستری گرفتم خوابیدم ان اس تی گرفتن همش دعا میکردم تا دکترم بیاد میگفتم یا خدا ممکنه یهو امپول فشار بزنن منم قرار باشه طبیعی بیارم تا این ک لباسام عوض کردم ک همون خانمه گفت این خانم سزارینه منم خوشحال سرمم وصل کردن اتاقمم بهم گفتن بستری شدم تا دکتر بیاد ی خانمه هم بود کنارم داشت درد طبیعی میکشید من بیشتر ترسیده بودم 🥺🤣چقد براش دعا کردم
مامان زهرا مامان زهرا ۵ ماهگی
تجربه ی من 🌱
زایمان طبیعی🌸
من دختر اولمم طبیعی بود و از صبح تا شب درد کشیدم سر این یکی استرسم بیشتر بود و اینکه دردامم شروع نمیشد .دختر اولم سی و هشت هفته و ۴ روز زایمان کردم اما این یکی چهل هفته و یک روز.
هرکار کردم دردام شروع نشد تا اینکه یک روز قبل زایمان رفتم معاینه تحریکی شدم و از سرشب انقباضام نامنظم شروع شد ک رفتم زیر دوش و اسکات و دمنوش و اینا...ک ۹ و ۱۰ دیگه منظم شد هر ی ربع شروع تا رسید ب ۵ دقیقه .عهد کرده بودم مث زایمان اولیم جیغ جیغ نکنم هی نفس عمیق میکشیدم ۱۲ و نیم بود داشت شدید تر میشد ک هی اسکات میزدم و میرفتم زیر دوش اب گرم .خدایی اب گرم فوق العاده بود دیدم خیلی دردمو کم میکنه ب مامانم گفتم مامان من از حمام نمیام بیرون گف حالت خوبه گفتم اره خلاصه ی ساعتی تو حموم بودم اومدم بیرون نماز صبحمو خوندم دعای انشقاق و نادعلی ک یهو شدید شد و گفتم بریم دیگه شروع کردم ب اه و ناله سریع رفتیم بیمارستان و معاینه کرد گف ۷ سانتی .انقدددد خوشحال شدم فک میکردم برم میگع دو س سانتی .خلاصه بستری شدم و دکتر اومد گفتم توروقران بی دردی بزنین دکتر گف تو ۸ . ۹ سانتی اخرشه نزن گفتم ن بزن تو روخدا بزن ک زدن و گیج شدم .خیلی تاثیر نداشت تو درد فقط چون خیلی گیج بودم و خوابم میبرد زمان زود گذشت .یادمه رو تخت بودم هی میگفتن زور بزن هر وقت درد داری بیس دقیقه طول کشید تا ب دنیا اومد .
مامان ماهک من🥺🤍 مامان ماهک من🥺🤍 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۱۹ ام بود که نوبت داشتم برم پیش ماما همراهم شیراز ببینمش اشنا بشیم قرار بود برا زایمان طبیعی برم بیمارستان شوشتری صبحش رفتم یه دوش اب گرم گرفتم
بدنم شیو کردم بعد ک از حمام اومدم بیرون یه حس فشار و سوزش داشتم تو واژنم با خودم میگفتم اخ نکنه عفونت ادرار باشه حس دسشویی داشتم اما نمیومد خلاصه جدی نگرفتم اماده شدیم حرکت کنیم شیراز یک ساعت نیم فاصله داشتم یهو مامانم گفت فاطی وسایل ساک بچتم بردار میبینی اتفاقه یهو اولم گفتم نمیخاد ولی بعد برداشتمش رفتیم ماما منو‌ معاینه کرد گفت یک سانتی تعجب کردم گفت دیگه نرو همینجا باش تا شب درد میاد سراغت دیگ منم برا خودم هیچی وسایل برنداشته بودم رفتم خرید تو بازار بودم ک دردا اومد سراغم عرق نشسته بود رو پیشونیم دیگ رفتیم یه هتل نزدیک بیمارستان گرفتیم دوش اب گرم میگرفتم تا ساعت ۱۱ شب بود ک تو دردای منظم هر بیست دقیقه کیسه ابم پاره شد بستری شدم تا صبح هیچ تغییری نداشتم دو سانت بودم با دردای وحشتناک ک اصلا نگم براتون نوار قلب بهم وصل بود هر ازگاهی میومدن معاینه میکردن میگفتن هنوز دو سانتی نیازی نیس هنوز ماما همراهت بیاد تا صبح ک ماما همراهم ب اصرار خانوادم اومد تو همون دوسانت ماساژم داد ورزش کردم چیزای مقوی خوردم یهو از دو سانت شدم هفت سانت یهو گفتن داری فول میشی او لحظه خییلی درد داشتم اما با خودم میگفتم هیچ جیغ دادی نکن فقط نفس بکش ب حرفشون گوش کن و شاید با سه تا زور یه برش ب راحتی زایمان کردم خودم میگم خیلی راحت بود اونقدر ک تو ذهنم ازش غول ساخته بودم بد نبود تجربه من ک‌خوب بود بعدشم با دیدن دخترم هزاران بار خداروشکر‌کردم و از انتخابم راضیم و ۳۸ هفته ۱ روز بودم