۲ پاسخ

عزززیزمممم چقد درد کشیدی🤕همون اول میرفتی سز

الهی چقدر سخت زایمان کردی
باز خداروشکر تموم شد رفت

سوال های مرتبط

مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
پارت ۳
انگار اصلا آمپول بی حسی نزده بودن خیلی بد بود دردام غیر قابل گفتنه نمیشه توصیفش کرد
بعد من کم کم دیگه نمیتونستم تحمل کنم هی نفس عمیق می‌کشیدم چیزی نمکیفتم ولی دیگه ساعت شد ۱۲ ونیم داشتم گربه میکردم التماس میکردم نمی‌خوام ببرین سزارین میومدن هی معاینه میکردن میگفتن ۷ سانتی دیگه کم مونده تحمل کن امیدوار میشدم که دارم زود زود باز میشم بعد دیگه ساعت ۱ ونیم داشتم گریه میکردم خودمو به اینور و اونور میکوبیدم ولی متاسفانه دردام کمتر که هیچ بدتر میشدن اومدن معاینه کردم گفتن ۸ سانت و نیم هستی تحمل کن ولی من انقد درد داشتم که میگفتم تروخدا ببرین سزارین یه حرفم گوش نمیدادن دیگه ولی شوهرم تا دید خیلی درد دارم و نمیتونم رف گفت دکتر بیاد معاینه کنه اگه پیشرفتی داشت بمونه نداشت ببره سزارین دیگه تا دکتر بیاد ساعت شد ۲ شب من دیگه اصن نمیتونستم میگفتن می‌خوایی پاشو راه برو میگفتم ن نمیتونم میگفتن بشین میگفتم ن میگفتن دراز بکش نمیتونستم
مامان 🌸NIHAN🌸 مامان 🌸NIHAN🌸 ۳ ماهگی
پارت دو
بعد کم کم دردام شرو شد درد پریودی داشتم ولی اصلا باز نشده بودم همون یه فینگر و ۲۰.۳۰ درصد بودم دکترمم اومد معاینم کنه چون طول سرویکسم زیاد بود دستش ب رحمم نمیرسید ک مجبوری یکی دیگه معاینم کرد گف لگنش خیلی خوبه عالیه ...ولی فعلا باز نشده پیشرفتش خیلی کمه منم فک میکردم قراره کل دردام اینجوری بره جلو میگفتم چ خوبه اخرش یه زور میدم بچه بدنیا میاد فارغ از بقیه داستان...رفته رفته حالم بد شد درد کمرم رف درد رحمم رف و انقباضات شکمم شرو شد انقد شکمم سفت میشد ک فقط میخواستم بمیرم ولی هنوز یه فینگرو بودم باز نمیشدم انقد حالم بد بود ک الان ک دارم تایپ میکنم باورم نمیشه اون بلا ها اومده سرم ،هیچ جام درد نمیکرد جز پایین شکمم ک داشتم جر میخوردم بعضی وقتا وسط انقباضات میخواستم زور بدم نمیتونستم بدنم نمیکشید نمیتونستم واقعا کیسه ابمم پاره شده بود هی ابریزش داشتم همه جام کثیف میشد دوش اب گرم میگرفتم ولی جوابگو نبود ...ساعت ۵.۶ بود ک دردام دیگه قابل تحمل نبود فقط جیغ میزدم و گریه ... صدام کل بیمارستانو گرفته بود همه میومدن میگفتن توروخدا مارو دعا کن تو خیلی درد کشیدی ،هی میگفتم من نیمخوام ب دکترم زنگ بزنید بیاد من سزارین میخوام من نمیتونم واقعا هم نمیتونستم تا اون ساعت من فقط ۳ سانت و ۶۰ بودم به پرستارا التماس میکردم ک ب دکترم زنگ بزنید اونا هم پیگیر شدن گفتن دکترت ۸ اینا از مطب میاد یکم تحمل کردم ولی دردم باهر انقباض ب سر میرسید خودم زنگ زدم ب مطب ب منشی گفتم گوشی رو وصل کن ب دکتر اضطراریه ...ب دکتر گفتم دارم میمیرم توروخدا زود بیا حالم بده اینا گف من با پرستارا صحبت میکنم باز معاینت کنن ببینم چی میشه قط کرد ، منم منتظر موندم ک ۸ شه ،خیلی بد بودا اصلا باورم نمیشه من اون دردو تحمل کردم
مامان آوینَم🤱🏻❤️ مامان آوینَم🤱🏻❤️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۵
با کمک پرسنل اتاق عمل از روی ویلچر بلند شدم رو تخت دراز کشیدم ،
اولین بار بود میرفتم اتاق عمل تجربه جالبی بود ،دور برم نگا کردم خبری از تیغ چاقو انبر نبود چون فکر میکردم اتاق عمل پر اینجور وسایلاس ولی اینجا فقط ی تخت بود چراغ بالاسرت ،دوتا دکتر بیهوشی بودن هردو خانوم بهم روحیه میدادن گفتن خودت هم کن و بی حسی زدن (اصلا بی حسی درد نداره ،دردش مثل آمپول های دیگس ک می‌زنیم حتی کمتر فقط فرقش اینه ک تو کمره )تا آمپول زد گفت دراز بکش و دکترم اومد پرده سبز کشیدن جلو روم ،اینقد این پرسنل اتاق عمل مهربون بودن ک واقعا هیچ استرسی نداشتم و فقط منتظر دخترم بودم ،فکر میکردم وقتی شروع به کار کنن دکتر هی میگه چاقو بده تیغ بده سوزن بده ولی اصلا ی کلمه هم تو اتاق عمل ازین چیزا صحبت نکردن بلکه کلا موضوع ی چیز دیگه بود منم سرگرم حرفاشون بودم 😁😅واقعا تو اخلاق درجه یک بودن استرس وارد نمیکردن وقتی میخاستن ماسک اکسیژن بزنن برام گفتم دارم خفه میشم تورو خدا نزنین و گفتن اوکی عزیزم اکسیژن خونت همه‌چیت نرماله ،دکتر عمل ک شروع کرد بی حس بی حس بودم ولی خب حرکات حس میکردم ک‌حس عجیبی بود انگار دارن رو بدنت دست میکشن ولی دردی متوجه نمیشی ،
مامان لیان مامان لیان ۲ ماهگی
(پارت دوم)بعد دکتر بیهوشی اومد من 🥲 متاسفانه بااینکه خیلی خوندم تو تجربه ها که نباید حرکت کرد حین زدن بی حسی ولی چون تجربه نکرده بودم وقتی زد نمیگم درد داشت اصلا درد نداشت ولی ی حس مثل برق میاد تو‌پا که من بد پریدم حتما یادتون باشه که حرکت نکنید خودتون رو اماده کنید😁
بعدش چون😂 تو‌تجربه ها میخوندم بعضیا زود بی حس نمیشن وقتی پرده رو زد 😂 استرس گرفتم بش گفتم هنوز حس دارما گفت ن الان که کاری نکردیم هنوز تا کامل بی حس نشدی کاری شروع نمیشه در همین حین همش بامن صحبت میکردن تا یادم بره و عالی بود 😍
فقط من فشارم حین عمل بشدت اومد پایین عددشو نمیگفتن تا استرس نگیرم اما هی بمن دارو میزد تا فشارم نرمال بشه واین داروی فشار میذاشت حالت تهوع بگیرم ولی این حالت درحد ی دقیقه هم نیس چون زود دارو میزنه تو سرم که خوب شم یعنی حتی نمیرسیدم بگم که حالت تهوع دارم خودش دارو رو زده کلا تو اتاق عمل همچی پرفکت بود ولی وقتی رفتم ریکاوری
…. ادامه تایپیک بعدی
مامان آیــــــسل💋 مامان آیــــــسل💋 ۶ ماهگی
پارت ۸
دیگه همه پرستارا و تکنسین بیهوشی و دکتر خودم جمع شدن منو زود بردن اتاق وسط امپول بی حسی زدن من دردم گرفته بود صبر نکردن من دردم قطع شه بعد بزنن همونجوری امپولو زدن و حتی صبر نکردن کامل سر بشم شکممو بریدن
میگفتم من هنوز حس دارم میفهمم دارین میبرین
ولی چون بیرون دعوا بود هیشکی به حرفم گوش نمیکرد
صدای گریه بچم اومد و میگفتم نشونم بدید میگفتن کارش تموم شه میاریمش
گاز بی هوشی برام زدن و من تو خوابو بیداری بودم
حتی وقتی بهوش اومدم دیدم داره یه پسره برام بخیه میزنه گفتم چرا بچمو نمیارید گفت اوردن دیدیش گفتی چقد خوشگله و دوباره خابیدی
گفتم یادم نمیاد
لرز شدید گرفته بودم تو اتاق بخیم تموم شد منو بردن ریکاوری
اونجا هم سرم گرفتم و بعد منو برگردوندند بخش
توی بخش همه میدونستن من کیم میگفتن دم شوهرت گرم اون نبود تو مرده بودی و فلان من از دردی ک بهم وارد شده بود هیچی حس نمیکردم عین دیونه ها بودم
رفتم تو اتاق جاب جام کردن و گفتن بچت اماده شه میاریمش
وقتی میگم درد یعنی نه سوندو فهمیدم ن امپول بی حسی ن فشار شکم هیچکدوم در مقابل دردی ک تجربه کردم سر سوزنی حس نمیشد
مامان بشه🌹نورسا مامان بشه🌹نورسا ۲ ماهگی
پارت ۳ سزارین:👧🏻🌹💫


تا امپول بی حسی رو زد گفت دراز بکش زود و منم دراز کشیدم پاهام گرم شد و چون خیلی سزدم بود و کم کم داشتم میلرزیدم حس خوبی بهم داد گرماش.
جلوی صورتم پرده زدن و همه جام انگار یه نایلونی چیزی پهن کردن و شلوارمو تا زانو کشیدن پایین پیراهنمم تا بالای سینه دادن بالا ولی روشو پوشوندن.
احساس کردم دارن رو شکمم یه خطایی میکشن گفتم من احساس میکنما . یه دختر که بالای سرم وایساده بود و سرمم اینا رو چک میکرد گفت متوجه میشی ولی دردی نخواهی داشت که راستم میگفت هیچ دردی احساس نکردم بعدش. خانم دکترم و اونیکی اقای دکتر حرف میزدن میگفتن میخندیدن و عملم میکردن. پنج دقیقه نشده بود که صدای گریه نوزاد شنیدم و گفتن که بدنیا اومد و همشون با ذوق میکفتن الهی چه نازه چه قیافه کارتونی داره و کلی ذوق میکردن . من فقط صدای گریشو میشندیم که شدیدم بود بعد چند دقیقه که بردن کلاه اینا سرش کردن اوردن نشونم دادن و گذاشتن رو صورتم حس خیلی خوبی بود قشنگ گرم و نرم بود و خیلی خوشحال شدم و قربون صدقش رفتم ولی زود بردنش. تا اینجای عمل خیلی خوب بود همه چی ولی…
مامان دیان مامان دیان ۸ ماهگی
#تجربه سزارین 🌻🌷پارت دوم
بعد منو بردن توی اتاق عمل همه خیلی خوب و مهربون باهام رفتار میکردن من از ترس قبل از زدن بی حسی لرز تمام بدنمو گرفته بود حتی نمیتونستم از روی تخت خودم برم رو تخت اتاق عمل و جدبه جا بشم خلاصه کمکم کردنو دکتر بیهوشی بهم گفت آماده ای فقط میخوام الکل بزنم به پشتت ولی خودتو مثل میگو کن و شونه هاتو شل بگیر و تکون اصلا نخور گفتم آمپولو بزنید 😁و زد بهم گفت آفرین واقعا ازین قسمت بخوام بگم درد اصلا حس نمیکنید نهایت از درد یه آمپول عضلانی هم خیلی کمتره بعدش بهم گفتن سریع دراز بکش سوند رو میخوایم وصل کنیم و شروع کنیم من نمیدونم من سر نشده بودم یا سوند واقعا درد داشت حتی بعد سری هم موقع وصل کردن سوند من درد داشتم و سوزش که خب کوتاهه بعدش کامل سر میشی و یادت میره من که از ترس کلا رو ویبره بودم ولی وقتی پام سر شد دیگه فقط بالا تنم میلرزید😁😂خلاصه حالم اون وسط خیلی بد بود یهویی داشتم شکممو فشار میدادن که نینیو بیرکن بیارن دردی نداشتم ولی فشارش انقدر محکم بود گفتم آی دندم و بعد صدای بچه رو شنیدم🥹😍
مامان محمد امین 😍💙 مامان محمد امین 😍💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمانم #۳۷_هفته پارت ۳
آقا خلاصه درا بسته شد و من تنها شدم با پرستارا و دکتر ولی خدا یه نیرویی به ادم میده اصلا نترسیدم از تنها شدن اونجا پرستارا هم هی باهام حرف میزدن و شوخی میکردن که نترسم
چون شب بود ساعت هشت و نیم اتاق عمل خالی تمیز نبود میگفتن فعلا نبرید مریضو میترسه بزارید تمیز کنن بعد
یکم منتظر موندیم تا تمیز کردن و اینا بعد منو بردن روی تخت نشستم بهم سوند هم نزده بودن دکترم گفت بچه اولشه سوند نیاز نیست خدا خیرش بده یکی از استرسام همین سوند بود

اومدن آمپول بی حسی رو تزریق کنن بهم گفتن بشینم و دستامو بزارم رو زانوهام تا جایی که میتونم خم بشم منم خم شدم جای تزریقو با دست پیدا کرد و آمپولو زد اصلا اصلا درد نداشت بهم گفتن زود دراز بکش
اینو میگم نترسینا ولی واقعا احساس بی حسی تو پاها خیلی حس بدی داره ادم احساس میکنه اونقدر مریضه و در حال مرگه که پاهاش اصلا رمق ندارن برای من اینطوری بود یه همچین حسی داشت بعد من فکر میکردم بی حسی رو میزنن ادم هیچی حس نمیکنه نگو حس میکنی که مثلا بتادین میزنن و اینا احساسش میکنی ولی دردی نداره
یه پارچه کشیدن جلوم دستامو بستن ولی شل بستن من هی میگفتم من انگشتای پامو تکون میدما یدفعه نبرین با خنده میگفتم هنوز حس دارم اونا هم گفتن نترس احساس میکنی ولی درد نداری
مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد
پارت ششم
اینقدر کارهای سزارینم‌ زود زود انجام شد معنی استرس رو اصلا درک نکردم توی همون اتاق با ژیلت محل سزارین رو تمیز کردن
ویلچر آوردن ،روی همون ویلچر انژوکد وصل کردن و در مسیر اسمم رو با برچسب روی سینه چسبوندن
بعد یک آمپول توی انژوکد دستم خالی کردن
سوار آسانسور شدیم با مامانم و همسرم
رفتیم طبقه بالا اتاق عمل
لباس عمل تنم کردن،رفتیم اتاق عمل ،ازم سوال میکردن همزمان مسئول بی حسی برام توضیح می‌داد خودتو خم کن تکون نخور
من اصلا نمیترسیدم ،و مشغول جواب دادن سوالا بودم که دکتر آمپول رو زد اصلاا درد نداره فقط یک ثانیه مثل آمپول معمولی یک سوزش خیلییی کوچیک احساس کردم پاهام داره خواب میره
ازم سوال کردن گفتم بی حس نشدن ،پاهام خوابیده ،بهم خندیدن 😂😂گفتن همون بی حس داره میشه سریع دراز کشیدم ،
همون موقع سوند بهم وصل کردن که هیچییی متوجه نشدم
بعد پرده سبز معروف رو کشیدن چند دقیقه بعد دختر ناز من در ساعت ۲۳:۱۱دقیقه با وزن ۳کیلو ۴۰۰ بدنیا اومد
بعد همونجا اون ماساژ رحمی رو انجام دادن که درد اصلا نداره
فقط احساس میکنی چند نفر داره از زیر قفسه سینه به سمت پایین فشار وارد میکنن .بخیه مو خیلی تمیز دکتر زد ،
بعد منو بردن ریکاوری ،که این بخش رو دوست نداشتم
تمام بدنم داشت می‌لرزید، روم پتو انداختن و یک لوله گرم که اسمشو نمیدونم زیر پتو گذاشتن تا گرم شم ،از لرزش بدنم کلافه بودم و گردنم هم درد گرفته بود نمیدونم چقدر زمان برد ،ولی منو بردن از جلوی همسرم و مادرم رد کردن سوار تخت جدیدم کردن😂
اون زمان که همسرم و مادرم رو دیدم خیلی خوشحال شدم از بچه میگفتن که خیلییی نازه (من تو اتاق عمل فقط یک دقیقه دیدمش درست نتونستم به اجزای صورتش دقت کنم
مامان سام مامان سام ۵ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند