۶ پاسخ

به این درک نرسیدن که بچه ها باهم متفاوتند دخترمن از بدوتولد کولیک داشت وخیلییییی گریه میکرد مجبور بودیم بغلش کنیم راه ببریمش فقط تو بغل آروم بود وبه اصطلاح بقیه بغلی شده دیشب رفتیم باغ از ساعت ۷ورب تا ۱۱ورب این بچه گریه شدید کرد بغل هیچکس نمیرفت هرکی یه چیزی میگفت میخاستن بغلش کنن که مثلا آروم بشه بدتر زجه میزد اینقدر اعصابم خورد شد اومدم خونه انگار با چوب زده بودنم اینقدر که خسته شدم

دقیقا حرف دل منو زدی منم خستم شده ازشون از بس بغلش میکنن و بچه گریه می‌کنه و... درک ندارن آخ که دلم خونه از خانواده شوهرم

منم مامانو بابای خودم بیشتر از هر کس دیگه ای حرف بارم میکنن

من هر هفته میرم خونه مادر شوهرم ولی دخترم به محض اینکه میبینش میزنه زیر گریه اصلا بغلش نمیره😄

خانواده خود آدم از همه بدترن 🙂

منم دقیقا میرم خونه مامانم پشیمون میشمبرمیگردم
حاضرم سختی رو به جون بخرم

سوال های مرتبط

مامان یونا🩵👶🏻 مامان یونا🩵👶🏻 ۸ ماهگی
ینی من بعد سه ماه اومدم شهرمون خونه مامانم اینا
اول ک رفتیم خونه مادرشوهرم اینا من ک کلا سنگین بودم باهاشون سه ماهه نه بچه رو ختنه کردیم زنگ زدن نه واکسن اصلا کلا نه رنگ ردن نه پیام دادن پشت منم ک میشینه همه حا حرف میزنه عوض تشکره وقتی میومد خونم با بچه ازش پذیرایی میکردم یکم خواست غر بزنه شوهرم جوابشو داد گفت اگه خیلی دلت تنگ میشه ی پیام ک میتونی بدی بگی عکس بچه رو ببینم میگه هیچ وقت نمیگم شکا وظیفتونه عکس بچه رو برام بفرستید 😐جلو من نمیگه وگرنه دارم براش بعد بچه چون بزرگ شده غریبی میکنه هی خودشو کج و کوله ک اره بچع مارو نمیشناسه
از اونور برادر شوهرم دو تا بچه کوچیک داره ک انقد شیطون و ادیت کنن ک حد نداره میگه اره بچه رو بگیر بیا خونه ما بذار آدم ببینه خونشون کجاست غرب تهران گفتم شما نگران یونا نباشید از ماه دیگع میریم کلاس مادر کودک هر روزم میبرمش بیرون دور میزنیم میگه نه ببار با بچه های من بازی کنن🙄یچه رو حبس کردی تو خونه گفتم الان این آدمایی ک شوهراشون بخاطر کار میرن شهر دیگه تک و تنهان چکار میکنن؟؟؟؟میگه اونا استثنان
واقعا نمیدونم ب کسی چ ربطی داره واقعا نمیفهمم حالم بهم میخوره از همشون
همه هم تقصیره مامانمه همششششششش
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
امروز یاسین از صبح تا حالا دوساعت خوابیده . همیشه ساعت ۷ شب خواب بود تا حالا هم بیداره
دیگه دارم روانی میشم . خونه مامانم اینا بودم تا دو ساعت پیش خودشون هی میان بچه رو برمیدارن میبرن خونشون هی میگن گرمه خونت بچه اذیت میشه .
بعدم هی نظرهای چرت و پرت میدن
مثلا مامانم میگه چون براش زیاد کتاب میخونی بیش فعال شده ☹️
یا مثلا میزارم جلو تلوزیون میگن بزار ببینه آروم باشه
هی هم مامانم میاد از من میگیره شیرخشک براش درست میکنه میگه حتما شیرت یه چیزی خوردی بدش میشه بزار من شیرخشکش بدم .
دوباره گریه میکنه گذاشتم رو پام دارم بزور میخوابونمش اینم هی گریه میکنه مامانم میاد کنارش میشینه حرف میزنه میگم مامان نکن بزار خواب بره میگه نه منو میبینه حواسش پرت میشه آروم میشه گریه نمیکنه . خب مادر من داره هوشیار میشه .
هی هم میگه تو اعصابت خورد میشه یهو یه جای بچه رو محکم فشار بدی یه چیزیش میشه 🫤 انگار من مرض دارم
دیگه اخرشم اینقد گریه کرد و آروم نمیشد مامانمم تو هال بود من تو اتاق منم دیگه واقعا بهم ریخته بودم بلند داد زدم سرش بچم ترسید 😢 زد زیر گریه مامانم پریده تو اتاق هی میگه چیکارش کردی بچه رو بدش به من 🫤 انگار من قاتل جون بچمم
الانم مثل سگ پشیمونم چرا داد زدم بچم ترسید 😭 لطفا نیاید بگین چرا داد زدی و اینا چون خودم همینجوری عذاب وجدان داره خفم میکنه ، من خیلی با بچم بازی میکنم همش هم دارم ناز و قربون میرم و بوسش میکنم همه ی وقتم برای یاسینه جوری که همه میگن پریسا مادر نمونه اس اینقدر حوصله داره ولی دیگه واقعا امشب روهم در رفته بودم . نمیدونم چی شد اینکارو کردم 😔
مامانمم واقعا همیشه کمک حالمه و هیچ موقع اینقدر نظرهای چرت نمیداد امروز هی اینارو میگه من بیشتر عصبی شدم .