سوال تکراری🚨
با مادر شوهر و جاریم تو یه ساختمونیم جاریم قبل از من حامله شد مادر شوهرم هر روز براش غذا درست میکرد می‌فرستاد اونم باچی قابلمه براش شیر می‌جوشند می‌برد روغن محلی خرما همه چی هر روز هم سر میزد هم زنگ میزد اون که زایمان کرد من باردار شدم بخدا قسم دریغ از یک قاشق غذا انقد بو بهم میومد تو خونه احساس میکرد در و دیوار هم بوی غذا میده از لایه در بو میومد هوس میکردم جاریم یکی دوباری آورد ولی اون نه حتی وقتی میرفتم دکتر یه حال بچم و نمیپرسید نمی‌گفت کی زایمانته همه چیت خوبه ماه اخرم استراحت بودم کلا رفتم خونه مادرم همه کارامو اون انجام داد حتی روز سیسمونی زنگ زدم بهش گفتم مادرمینا سیسمونی میارن رفت خودشو ب خواب زد که نیاد فرداشم که میچیدم نیومد به سر بزنه ما رسم جشن سیسمونی داریم نزاشتی هیچ مهمونی بیاد خونم به همه گفت برا عروس اولم اومدید برا این نیاید ممنون مهمونیمو خراب کرد بعدم ک رفتم برای زایمان از وقتی اومدیم یبار یه غذا نه آورد نه سر زد هربارم شوهرمو پر میکرد که بگو قنداق کنن و دخالت های بیجا که مادر زنت بگو جم‌کنن برن خونشون خب اونم می‌رفت کی به من می‌رسید خلاصه رفتم خونه مادر موندم چهل روز رو الان نزدیک سه ماهه زایمان کردم برام حتی یه قاشق غذا نیاورده بگه شیر میده اونروز بوی قورمه سبزی از ساختمون میومد سینه من انقد باد کرد تبو لرز شدید کردم رفتم زیر سرم رفتم الآنم نمی‌رم زیاد خونشون دلم از دستش خونه همه جا میشینه میگ عروس بده شلختس کثیفه بعد هفته ای یبار میرم همش از بچم ایراد میزارن چشاش چپه پاهاش کجه قدش رفته به بابای تو کوتاهه همش تحقیر چیکارکنم دارم دیونه میشم شوهرم هیچی نمیگه اینا هم سو استفاده میکنن باهاشون قهر کردم بنظرتون تا کی نرم خونشون؟

۱۹ پاسخ

قطع رابطه کن کلا
اصلا رفت امد نکن
تو که نری اونا هم نمیان

قهرچرا عزیزم یه قدم برندار در خونشون اگه راست اومدن راهتوکج کن سمت چپ سلام و علیک سلام مث خودشون باهاشون رفتار کن خودتوساده ام‌نگیر به شوهرت اجازه نده اینقد حرفای اونو توسرت بکوبه اونجا خونه توهم هست پس چطور میتونه بگه مادرت نیاد

عزیزم توهم زیادی هیچ کاری نمیکنی
یکم خودتو دست بالا بگیر سفت و محکم وایسا توروی شوهرت .
وقتی مادرت نیست درست بچه داری نکن .بذارش رو سر و کول باباش بالا بره بعد اگه گفت بچه را بگیر بگو مامان من که نمیاد زنگ بزن مامانت بیاد و ول کن و برو

خدالعنت کنه همچین ادمایی ک دل ادمو میشکنن عزیزم بنظر تو هم محلشون نزار اون اگه ادم بود اینطور رفتار نمیکرد بچه رو هم نشون نده رک و راست هم حرفتو بزن توروشون جوری رفتار نکن ازت استفاده کنن یا تحقرت کنن اون چ سگیه ک بخاد تورو اذیت کنه باهاش سرد برخورد کن کون لقشون
ب شوهرتم بگو وقتی برا من ارزش قائل نیست وقتی عیب رو بچم میزاره نمیخام رفت و امد کنم

اول باید همسرتو اصلاح کنی نمدونم با حرف با هر چیزیاگ همسرت پشتت باشه
بگ ب بچم ب زنم احترام بذارین نذارین ن من مبام اونجا ن اونارو میذارم بیان
مادرا پسراشونو دوس دارن
تو اول با شوهرت صحبت کن بگو همه چیو

مادر شوهر منم یه ادم عوضی بیشعور بی شرف پسته ازش نفرت دارم😔😔

اصلا نرو😐بیکاری خونتون‌رو هم ببر جای دیگه

اصلا رو نده بهشون به شوهرت تیکه بنداز بزار بفهمه خانواده ش باعث آبرو ریزیشن
مادرشوهر من واسه جشن عقدم نزاشت کسی بیاد الان بعد ۸سال گفتم کسی و تو خونه م یا بیمارستان از فامیلات ببینم آبروتو میبرم اونم میدونه شوخی ندارم باهاش

سلام هم به این آدما جایز نیست چه برسه به اینکه واجب باشه

خدا لعنتشون کنه منم زایمان کردم راضی نبود مامانم پیشم باشه دوروزه موند فرستادم رفت خودم با اون حالم پا شدم کارامو کردم مادر شوهرم نزدیکمپن بود دریغ از یه سوپ درست کنه بیاره اومد گفت مامانت باید پیشت می موند مادر بیچارم 5ساعت با ما فاصله دارن

هفته ای یبار مثل مهمون برو بیا یکی دوساعت

الهی بگردم🥺
من مادرشوهرم بنده خدا خیلی مهربونه ها...
ولی اونم دقیقااا جاریمو میشوند بالای خونه...
سر اینکه اسم دخترمو نذاشتیم مارال دوماه باهامون حرف نمیزد

هیچوقت نرو
به خودت بچت شخصیت ارزشتون بالا بده
بزار بفهمه تو برا خودت شخصیتت ارزش قائلی

کلا بچه رو بهانه کن بگو وقت ندارم و خیلی کم کم برو خونشون، یا خواست بیاد بگو بچه خابه، بچه بهانه خوبیه واسه قطع رابطه

بنظرم اصلا نرو اون وقتا مادرشوهرم و پدشوهرم از بچم بد میبردن من ۳ ماه ی بار میرفتم الان ک پسره میگن چرا نمیای بچمون ببینیم زود زود بیا

چه بی فرهنگ تشریف داره.نرو فعلا مگه اعصابت از سرراه آوردی

عوضی ها رو مخ . خدا لعنتشون کنه . خدا بیاره سر دخترشون

عزیزم یعنی چی جشن سیسمونی گفته نیاین
خوب شما مهمون دعوت میکردی اصلا فامیل های خودتو بعد چرا به روی اونا نمیاری؟
یا با شوهرت صحبت نمیکنی
چون اگه تو ذهنت واست حل نشه تا اخر عمر درگیرش هستی

من روزی زایمان کردم مرخص شدم اومدم خونه بچه بردیم حموم چون بدن سر بچه پر خون بود قبل حموم هم بهش گفتیم گفت آره بریم
رفت شوهرم پر کرد اومد بالا خونه‌ام بچم تا گریه کرد شوهرم اول مادرم بعدش خودم توهین کرد بعد زد تو دهن مامانم بعدشم منو گرفت زیر مشت لگد
وقتی دید چه کار کرد چ دعوای به پا کرد ترسید حساااابی
نرفتم خونش تا عید قربان نه خودم نه بچم عید قربان خودش اومد دعوتم کرد بع زور منو برد اینقدر دورم چرخید من کارش فراموش نکردم سپردمش دست خدا

سوال های مرتبط

مامان آیلا مامان آیلا ۱۰ ماهگی
خانوما دلم گرفته 😢
واقعا از دست این مادر شوهر میخوام سرمو بکوبم به دیوا 😡
باردار که بودم این اخرا خیلی سنگین بودم نمیتونستم کارای خونمو انجام بدم میومد خونمون دریغ از یه زره کمک باور کنید راه میرفت چیزی که داخل خونه افتاده بود با پا کنار میزد از روش رد میشد وقتی دخترم به دنیا اومد از روز اول اومد اینجا تا دو هفته همش حرف های غیر قابل تحمل میزد یه شب بیمارستان بودم اونا خونه ما بودن بخدا که من اسم هر چیزیو میبردم میدونست کجاست حتی لباسام بعد چهل روز یه هفته رفتیم خونشون من بخیه هام دیر افتادن هنوزم جاشون درد میکنه از من انتظار داشت به دخترم برسم کارای خونشو هم انجام بدم یه بار سر سفره موقع سفره جمع کردن بود دخترم گریه میکرد شیر میخواست رفتم بهش شیر بدم باور کنید رفت ظرف هارو بشوره انقد ظرف هارو محکم اینور اونور مینداخت منم از زیر گریم گرفته بود چون خونه مادرم که میرم دخترمو نگه میدار غذا درست میکنه میاره حتی میزاره جلوم من نمیخوام اونم اینجور باشه ولی یکم دردکم کنه.....ادامشو پایین مینویسم
مامان جوجو مامان جوجو ۳ ماهگی
بیدار شدم به دخترم شیر دادم و بادگلوشو گرفتمو منتظر موندم ۲۰ دقیقش تموم شه
تو این بیست دقیقه سه ماه از جلو چشمام رد شد و اشکام سرازیر شد که چطور اطرافیان باعث شدم من دیگه نتونم به بچم شیر بدم و چه لذتیو از من دریغ کردن
ماه اول بعد از زایمان بخاطر تغییرات هورمونی و دست تنها بودن افسرده شده بودم و مدام گریه میکردم که چرا منی که واسه همه بودم هیچ کس نیومد حتی ده روز پشت و پناهم باشه
هر کی منو دید از مادر و مادر شوهرو خواهر شوهر و حتی همسرم میگفتن شیرت سمیه به بچه نده داره اذیت میشه و گریه هایی که دکتر میگفت از کولیکه به فاسد بودن شیر من نسبت میدادن
شیشه شیشه شیر از سینه هام میدوشیدمو اونا میریختن دور من حتی واسه شیر دادن به جگرگوشم باید اجازه میگرفتم…. رفته رفته شیرم کم شد
بچم بخاطر اینکه ماه اول درست وزن نگرفت دکتر شیر خشک تجویز کرد و این شد که الان چند وقتیه بچم حتی اون یه ذره شیریو که داشتمو بهش میدادم بخاطر اینکه شیشه گرفته نمیخواد و سینمو پس میزنه
اگه زندگی هر آدمی فقط یبار دنده عقب داشت من قطعا از فرصتم الان استفاده میکردمو میرفتم سه ماه قبلو به همه میگفتم دخالت نکنن بذارن بچم همون شیر سمیه منو بخوره ولی در عوض منو خودش آرامش میگرفتیم
ای خدا چه لذتی داشت دیدن چشمای دخترم وقتی زیر سینم داشت شیر میخوردو به من نگاه میکرد
مامانایی که تازه نی نی دار شدین بخونینو عبرت بگیرین
😭😭😭😭😭
مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۸ ماهگی
ادامه داستان خانواده همسر😒
تو این چندسال همسرم از زیر صفر شروع کرد هیچ وقت کمکمون نکردن و خیلی همه چی سخت گذشت. تو بارداری من استراحت مطلق شدن چون بچم پایین بود و از ۶ماه سوزن زدم .فهمیدن اما نیومدن احوالم تا۸ ماهگی ک یه هفته اومدن سر دستم و هیچ کار نکردن و دوباره تو ۹ماهگی اومدن و رفتن اما از بعد ب دنیا اومدن یاسین فقط زنگ میزنن .شوهرم اکثرا شب کاره و من حدودا ۱۴ساعت تنهام و مدام یا مامانم میاد پیشم یا من میرم خونشون ب مادرشوهرم گفتم تنهام و یاسین بچه اروم و صبوری نیس و خواب نداره حتی گفتم از ببخوابی شیرم داره خشک میشه و الان سه ماهه ک من مدام زحمتم رو دوش مامانمه تو بارداری هم همش مامانم کمکم میداد چون استراحت بودم و شوهرم همه جوره هوامونو داشت .بهش غیرمستقیم گفتم بیا و اون گفت برام مقدور نیست . گفت برا ختنه بگو بیام کمکت. زنگ زدم گفتم مبخوام ختنش کنم گفت بسلامتی . و نیومد. حالا قرار شده برم با مامانم دزفول خونه مامان جونم یه هفته بمونم مادر شوهرم فهمیده و تماس گرفته
مامان داریوش مامان داریوش ۹ ماهگی
بچه ها توروخدا یه کم باهام حرف بزنین آروم بشم. تو کل بارداریم مادرم پیشم نبود یه غذای ویارونه بهم بده جهیزیه بهم نداد. تو دوران عقدم انقدر خونوادم اذیتم کردن ک کمتر ب شوهرت بگو بیاد و توام کمتر برو خونشون. زیاد نمیذاشتن باهم بریم بیرون. یه کاری کردن ک مجبور شدم بدون عروسی و جهیزیه برم خونه ی خودم و کلی حسرت ب دلم بمونه. تا زمانی ک بچم ب دنیا اومد سراغم نیومدن. چند روز هوای منو بچمو داشت و بعد رفتم خونه ی مادرشوهرم. خیلی کم میرفتم خونه ی بابای خودم فقط حموم بردنای بچم با مامانم بود. چند روز پیش بخاطر افسردگی بعد زایمانم مشاور بهم گفت برو سفر. بلیط گرفتیم برای کیش و چون هوا گرم بود مامانم گفت بچرو بذارم پیشش. دو سه روز کلا بچمو نگه داشت و دستشم دردنکنه. ازش کلی تشکر کردم . کلی سوغاتی براش خریدم. امروز ک دیدمش بهم میگه چرا من بهت زنگ میزنم داریوش خوابه؟ چرا انقد بچرو میخابونی بچرو خنگ میکنی. چون خودت راحت بخابی بچرو میخابونی. گفتم انقد ک من با بچم بازی میکنم و راه میبرونمش هیچکس اینکارارو نمیکنه. باز شروع کرد از خودش تعریف کردن ک چکار میکرده با بچم تو اون دو روز. انقد بهم گیر داد ک اشکمو دراورد برگشتم خونه. حالم خوب نیست اصلا. دیگه نمیخام ببینمش. حتی یه سیسمونی ام نخریدن برا بچم حالا دایه مهربون تر از مادر شدن. میترسم بخاطر اون دو روز برن همه جارو پر کنن ک بچه ی خاطره رو ما بزرگ کردیم😭
مامان دلارام💞 مامان دلارام💞 ۱۱ ماهگی
مامان فسقلی ها مامان فسقلی ها ۹ ماهگی
سلام خوبین
دوروز دیگه میشه 3ماه که زایمان کردم
یه دختر یکسال و ده ماه هم دارم
ازشوهرم سرد شدم دیگه مثل قبل نیستم باهاش خودشم چند باری بهم گفته
منم بهش گفتم کاراش و رفتاراش باعث شدن من اینجوری بشم
قبلا کتکم میزد حتی حامله بودم همه کارای دکترم رو خودم انجام میدام
یع بچه تو شکمم و یکیم تو بغلم بود برام وقت نمیزاشت
حتی وقتیم پسرم بستری بود دو بار اومد دیدنمون دخترم رو هم نیاورد ببینم
من شبو روز گریه میکردم زنگ میزدم شوهرم دل داریم بده اونم دعوا میکرد میگفت میخوای بیاریش خونه چیکار که دخترمون اذیتش کنه هرچی بمونه اونجا براش خوبه بازم من ناراحت میشدم قطع میکردم
سون بهم وصل بود پر خون شد به پام زایشگاه و ازمایشگاه بود یه پام ان ای سیو 😭😭
همه بهم میگفتن زنگ بزن یکی بیاد مامانم که بچم پیشش بود
مادرشوهرم اگه میومد هی غر میزد ترجیح دادم به اون نگم موند فقط شوهرم هرچی زنگ زدم التماس کردم گف میرم سرکار 💔😭
قرار بود یه سال موقت بیایم یه جا زندگی کنیم بعد بریم خونه خودمون زد زیرش موندیم اینجا
هیچ کمکی نمیکنه بهم شبا نگهبانه روزا اسنپه
حموم میخوام برم اول خودم دخترم میریم پسرم همش بیداره میزارم حلو در حموم هی گریه میکنه بعد اون میبرم کل کارای خونه هم میکنم
ماشین لباسشویی دارم خونه مادرشوهرم گذاشته منه بد بخت بادس لباس میشورم
خسته شدم دیگه
پول ارایشگاه هم نمیده
اقا خسیسه فقط فکر جمع کردنه
خسته شدم دیگه بهشم میگم میگه پول نداریم برگردیم خونه خودمون
من برا تو کار میکنم وجمع میکنم
تو هم ابنجوری شدی
چیکار کنم باز مثل قبل گرم باشم ومحبت کنم بهش 😔😔
مامان ماهلين🌙 مامان ماهلين🌙 ۶ ماهگی
تاپیک قبلیمو بخونین ...اینم ادامه اش حقو بهم بدین که میترسم و دارم دیوانه میشم
خواهرشوهرم از وقتی که زایمان کردم دخالتاش شروع شد ...داستان زیاده ولی در اینی حد بدونین که وقتی زایمان کردم رفتم خونه ی خودم همش میگفت به مامانم که تو برو من هستم که اختیار بیوفته دستش...خلاصه دیدم خیلی داره کار بیخ پیدا می‌کنه رفتم خونه ی بابام سومین روز بود زایمان کرده بودم..که تب کردم چون سینه هام داشت شیر میوفتاد این همش میگفت تو عفونت داری یا میرفت میومد نیگفت باید بچه رو ب بری دکتر زردی داره...یه شب شوهرم اومد بچه رو بغل گرفت دیدیم بغض کرده میگه بچه خیلی زردی داره میگن خطرناکه (خواهرش گفته بود) گفتم کمه درصدش ما هم بهداشت بردیم بچه رو هم دکتر عمومی دیده بود هم اینکه بیمارستان موقع ترخیص گفته بودن نداره
ولی خانم حکم کرده بود داره ...بماند که با دعوا و گریهی زاری رفتم پیش متخصص و گفت نداره
بهش اس دادم گفتم دخالت نکنه قهر کرد ده حمومم نیومد و فرداش خودشو زد پرویی و پیش شوهرم جوری نشون داد که اومده اشتی و این مظلومه‌چند وقت بود کلید کرده بود بچه روشیرخشک بده .و یا شیرتو بدوش بده به من تو برو بیرون کاراتو برس...گفتم بچه ی من شیرخشک و نمیخوره...الانم شوهرم نذری داره و هرسال میره محلشون خواهرش کلید کرد بریم ییلاق ما با بچه ولی بچه رو اصلاااا بیرون حق نداری بیاری و اگ خواستی بری بده من بچه روگفتم نمیام که بچمم بدم نگه داره...بعدشم من بخوام برم نرم به این ربطی نداره
نمیتونمم نرم پیشش چون مطلقه هست و با پدرشوهر و مادرشوهرم زندگی میکنه
واقعا حس میکنم زندگیم داره سر دخالتاش خراب میشه شوهرمم همش میگه خواهر من دلسوز و مهربونه تو چرا باهاش دعوا داری ولی من میبینم که شوهرم عوض شده