سوال های مرتبط

مامان نورا مامان نورا ۶ ماهگی
قسمت پنجم زایمان :

بلافاصله دخترمو نیاوردن که ببینم لباس اینارو بهش پوشوندن‌ منم هعی گفتم دخترمو بیارین ببینم دیگه هعی گفتن صبر کن خوشگلش کنیم گفتم دخترمن خوشگله بیارینش🥹🥹🥹
آوردن دخترمو دیدن خیلیییی حس خوبی بود من میدونستم انقدر شیرینه اون یه ذره استرس هم نمیگرفتم‌ دخترمو دیدم بردن که گرمش کنن
منم ده دیقه بعد بردن ریکاوردی واقعاااا از عملم راضی بودم واقعااااا

رفتم تو ریکاوری دخترمو اونجا آوردن یکم شیر دادم باز بردن فقط از اتاق عمل اومدم تا برم بخش سردم بود ینی دندونام میخورد بهم همش میگفتم سردمه لرز داشتم بالاخره از ریکاوری دراوردن دیدم پشت در مامانم و مهدی نوران‌ که مهدی دخترشو ببینه حالم اوکی بود عادی بودم که بردنم بخش دخترمم آوردن مامانم دید سردمه همش پتو اینا میاورد ک گرمم‌کنه پرستارام یه لیست دادن به مهدی ک بره از پایین بگیره حالم خوب بود آرایش کردم برای ملاقات برای ملاقات سِرَم باز شد چون نورا ۶:۲۰دیقه صبح بدنیا اومد ملاقاتم ساعت ۳بعدازظهر بود سِرَم باز شد درد آنچنان نداشتم انگار پریود بودم که داشتم استراحت میکردم همین دل پیچه معمولی که زیاد نبود
ملاقات اومدنو مادرشوهر پدرشوهرم خاله هام بابام خواهرم دخترخاله هام دخترخاله های مهدی داییم اینا و اینا😅😅
اینا رفتن من نورا رو شیر دادم ساعت ۷اومدن سوند باز کردن جامو عوض کردن خونریزی زیاد نداشتم که کثیف کنه گفتن پاشو راه برو
همونطور که میگم حالم خوب بود ولی تو خودم راه رفتن رو نمیدیدم !!
مامان 🌻صبرا🌻 مامان 🌻صبرا🌻 ۵ ماهگی
تا ساعت ده همینجوری با درد شدید گذشت که ساعت ده بهم گفتن سر بچه اومده تو لگن زور بزن تا بیاد پایین داریم سرشو میبینیم که درد اصلی همونجا شروع شد دردای خییییلی وحشتناکی داشتم اصن باورم نمیشد همچین دردی تو دنیا وجود داشته باشه ماماهم می‌گفت زور بزن تا مدفوع کنی بچه اینجوری میاد پایین نیم ساعت همینجوری زور زدم واقعا داشتم میمردم که ساعت ده ونیم بردنم اتاق زایمان و اونجا با دو سه تا زور و یه برش خیلی زیاد بچه اومد گذاشتنش رو‌ شکمم اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود که چقدر از بچه های بقیه کوچولو تره که دکتر گفت بزرگتر میخواستی باید پنج شیش ساعت دیگه زور میزدی😂 خلاصه بچه رو بردن منم بردن رو همون تختی که بودم تا ببرنم تو بخش که یهو تب و لرز کردم گفتن از عوارض آمپول بی حسیه تا ساعت یک همینجوری تب و لرز داشتم بهتر که شدم بردنم تو بخش و بچه رو آوردن پیشم 😍😍خیلی حس خوبی بود حالم خوب شده بود ولی بخیه هام شدید درد میکرد که تا همین دو روز پیشم دردش ادامه داشت اصلا نمی‌تونستم یک دقیقه هم بشینم ولی الان کاملا خوب شدم شکمم بیشترش حس میکنم جمع شده و در کل هرچی بیشتر میگذره سختیش و عوارضش و همه چیش کمتر میشه و یادت می‌ره جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده 😂
مامان 🎀آیما🎀 مامان 🎀آیما🎀 ۷ ماهگی
پارت۴
من بخاطر تجربه های بد قبلی که داشتم استرس شدید گرفتم و مثل بید میلرزیدم و به دکترم میگفتم من دارم حس میکنم😨
دکتر بیهوشی که یه پیرمرد کار درست بود اومد بالای سرم و گفت دخترم چیه از چی میترسی گفتم نمیدونم حالم اصلا خوب نیست دکتر من هنوز بی حس نشدم گفت عزیزم الان شکمتو برش زدن اگر بیهس نبودی که یکثانیه نمیتونستی تحمل کنی ببین ما الان داریم همه چیزتو چک میکنیم خدارو شکر فشارت عالیه قلبتم داره خوب میزنه
پس نترس همون لحظه صدای دخترم اومد و من نتونستم تحمل کنم زدم زیر گریه و اوردنش رو صورتم و همون موقع دلم آروم گرفت
دیگه بچه رو بردن و من موندم فشار شکمو بخیه ها که یه ۲۰ دقیقه فقط بخیه میزدنو حرف میزدن
و بلخره کارشون تموم شد بردنم ریکاوری بدترین مرحلش ریکاوری بود چون تختش خیلی بد بود درد شدیدی کشیدم از کمر و هرررچی دادو ناله کردم به دادم نمیرسیدن کصافطا
خدا لعنتشون کنه برای خودشون میگفتنو میخندیدن ولی محل به من نمیذاشتن حداقل نیومدن یه دلداری بهم بدن هرررچی میگفتم پس کی منو میبرید بخش انگار نه انگار
خلاصه بعد دوساعت بردنم بخش تا مامانمو دیدم دلم پر بود زدم زیر گریه که دلداریم دادو رفتیم بخش
اینم از تجربه من
بمونه به یادگار از تولد دختر یکی یدونم😍
مامان سدنا مامان سدنا ۲ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان
برسه اتاق عمل لرز وحشتناکی گرفتم از ترس تو راهرو که داشتن میبردنم بشون میگفتم پشیمون شدم برمگردونین بعد گفتن میری طبیعی گفتم نه تخم میزام😂🤣دیگه کلا هذیون گفتنم شروع شد رسیدم اتاق عمل خیلی سرد بود منم لرز وحشتناک که داشتم از ترس اونجا اومدن سوند بزنن میگفتم میشه نزنین🥲😂اومدن بی حسی میگفتم میشه بیهوش کنین🥲😅کلا همش ساز خودمو میزدم ولی خدایی نه سوند درد داشت نه امپول بی حسی دیگه دکترمم اومد دید لرز دارم گفت کولرو خاموش کنین عمل شد حالا این وسط من هی میگفتن دستام تروخدا ببندین و هی هذیون میگفتم کمک بیهوشی بالاسرم بود باهام حرف میزد استرسم و کم میکرد قبل عمل بهم گفت بچه میخای باز میگفتم دیگه نه وقتی بچم بدنیا اومد میگفتن بازم میخام🤣🤣اصلا هیچی هیچی حس نکردم از عمل واقعا واقعا واقعا راحت و خوب بود همش میگم خیلی خوب بود کادر اتاق عمل استرسی که شدم همشون به روش خودشون کمکم کردن من واقعا راضی بودم از عملم و پرسنل بیمارستان همه چی
بعد دیگه بردنم ریکاوری دوساعت اونجا بودم خودم
مامان Hanis👼🏻🍭🍼 مامان Hanis👼🏻🍭🍼 ۱ ماهگی
ادامه تجربه زایمانم🥰
نیم ساعت تو ریکاوری بودم‌که لرز خیلی شدیدی داشتم و گفتن طبیعیه بخاطر بیحسیه که زدن بهت
بعد اومدن منو بردن و گفتن باید بری تو بخش دم در اتاق عمل یه خانومی بود محکم شکممو ماساژ داد یکم درد داشت ولی نه اونقدری که ازش غول ساخته بودن ،درو باز کردن و شوهرمو دیدم انگار یه جون به جونام اضافه شد🥺
اومد پیشونیمو بوسید و از رو تخت جابجام کردن و بردنم تو بخش
گفتن باید بچه رو شیر بدی ولی من چون سینه ام پهن بود بچم سینه نگرفت و بهش شیر خشک دادیم
کم کم دردام شروع شد و پرستارا برام شیاف میذاشتن کمتر میشد ولی قابل تحمل بود
گفتن تا ۸ ساعت نباید هیچی بخوری و من حدودا ساعتای ۱۰ بود بهم اجازه دادن چای و خرما بخورم،بعد اومدن سوند رو درآوردن که اصلا درد نداشت و گفتن ساعت ۱ باید خودت پاشی راه بری
ساعت ۱ شد و من دستشویی داشتم با کمک مادرم و پرستار بلند شدم از تخت درد که‌داشت خیلی همینکه پاشدم سرپا خون زد بیرون که زد رو دمپاییم ریخت تو اتاق و سرم گیج میرفت حالم میخواست بد شه خونریزی شدید داشتم و پرستار گفت اگه اینجوری باشی مرخصت نمیکنیم زنگ زدن به دکترم و دکترم گفت آمپول بزنید براش تا خونریزیش کمتر بشه و واقعا کمتر هم شد
و فرداش صبح ساعت ۱۰ مرخصم کردن و گفتن تو خونه هر ۶ ساعت شیاف بزار تا دردت کمتر بشه و واقعا جواب بود🥰
اینم از تجربه من شاید به درد کسی بخوره❤🌹
مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۸ ماهگی
پارت ۵
ببخشید دیر شد پسری بیدارشده بود
خلاصه بردنم بخش ریکاوری. برای من بدترین و دردناک ترین قسمت کل این یک روزو نصفی ریکاوری بود . وقتی رسیدم ریکاوری ب درخواست و رضایت خودم پمپ درد برام گذاشتن و سرم وصل کردن یه سرم ساده. تموم ک شد یه سرم زدن ک هنوز دو قطره نرفته بود تو تنم یه درد خیلی شدیدی اومد سراغم انگار یاسین هنوز تو شکمم بود و روده ها و رحمم بهش فشار میومد و تکون میخورد با وجود پمپ درد بازم دردش طاقت فرسا بود و هنوز پاهام سنگین بود و ب هیچ عنوان نمیتونستم حتی انگشتای پامو تکون بدم یا حس کنم . پرستار اومد بالا سرم و حالمو پرسید گفتم خیلی دلم و جای عملم درد میکنه گفت بخاطر سرم جمع کننده رحمه. دردناکه اما دوره نقاهتتو بعد عمل کوتاه میکنه . خلاصه ک چشمتون روز بعد نبینه من از ساعت ۱۰تا ۱تو ریکاوری بودم و اخرم فقط تونستم انگشتای پامو تکون بدم بردنم بخش . خیلی طول کشید تا بی حسی از پایین تنم کامل بره . رسیدگیشون خوب بود و تند تند میومدم زیرم عوض میکردن و شیاف میذاشتن برام و بسیار مهربون بودن تو ریکاوری خونریزیم روون بود بخاطر سرم ها و تو بخش خونریزیم کمتر شد دوسه باری اومدن شکممو فشار دادن دردش کم تر ار اون سرم لعنتی بود . شب ساعت ۱۰ اجازه دادن مایعات بخورم و ساعت ۱۲خودم بدون کمک تونستم از تخت بیام پایین برم سرویس خودمو تمیز کنم بعدم اروم اروم راه رفتم
هزینه کلی بدون بیمه تکمیلی ۲۷میشد
من تکمیلی داشتم شد حدودا۱۴