خب بالاخره ب رسم گهواره منم اومدم با تجربه زایمان مو بگم
خب از اونجایی شروع کنم ک من چن روز بود ک حرکات بچم کم بود و قرار بود دو شنبه برم پیش دکتر یک شنبه از خواب بیدار شدم دیدم بعله یکم خیسم بگو نشتی من تو روبیکا دوستا داشتم گفتن هرچند زود برو بیمارستان رفتم بیمارستان شفا ک ازم نوار قلب گرفتن گفتن هیچی نیس تست نگرفتن ضربان قلبشو شنیدن بعد فرداش من رفتم پیش دکتر گفتم ک اینجوری هست من حرکات کم دارم سونو بیو فیزیکال نوشت دادم اونم گفت از ۶. ۴ میدم بعد گفت فردا تکرار کن این سونو رو منم انجام دادم بعله متاسفانه گفت حرکات کمه کیسه آب نشتی داره شده ۱۱ منو بستری کرد نمیدونستم گریه کنم یا چیکار منو شوهرم دیگه داشتم رد می‌دادیم از دلتنگی ناراحتی حالا من بستری شدم تنهایی در بیمارستان عارفیان روز اول آمپول ریه زدن هی ضربان بچه چک میشد هر نیم ساعت و روز دوم هم دوز دوم آمپول زدن و من یکمم آبریزش داشم گفتن نوار بزار گذاشتم گفتن هیچی نیس گفتم باشه خوابیدم و فرا رسید روز سوم من از شب هیچی نخوردم چون حالم خوب نبود صبحم صبحونه دادن شوهرم گفت نخور خودم واست میخرم میارم منم نخوردم ساعت ۷ صبح بود اومدن نوار گرفتن ک ی دقیقه ضربان بچم رفت دستگاه صدا داد همه اومدن بالا سرم من مردمو زنده شدم زنگ شدم شوهرمو مادرشوهرم کیف آماده کنین زود بیایین اونا هم ترسیده اومدن منو بردن سونو گفتن بعله آب دور جنین کم شده دکترم اومد گفت آماده شو واس زایمان آخه من ۳۶ هفته ۵ روز بودم از شما چه پنهون ن شاد بودم ن غمگین حالا مادرم مادرشوهرم گریه میکردن شوهرم ناراحت بود منو از زیر قرآن رد کردن رفتم

۳ پاسخ

جالب و غمگین بود

سزارین شدی؟

نشتی داشتی ؟ منم الان نشتی دارم ؟ درد داشتی ؟ سر شدی؟

سوال های مرتبط

مامان کوچولو🤱💙 مامان کوچولو🤱💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمانم
پارت ۲
بعد یه روز قبل زایمانم رفتم بستری شدم بهم آمپول فشار وصل کردن دیگ کم کم دردام شروع شد ولی دهانه رحم باز نمیشد شب دکتر اومد معاینه کرد گفت بهش سون وصل کنین یعنی جونم در اومد خیلی درد داشت این سون گذاشتن تا دهانه رحمم باز بشه صبح شد دیدم خیلی درد دارم اومدن گفتن فقط دوسانت باز کردی باید باشه من گفتم دیگ طاقت ندارم درش بیارین بعد درش آوردن دیگ همینطور دردام شدید بود ولی دهانه رحم همین دوسانت مونده بود یک پرستار اومد گفت چیزی نخور احتمال داره ببریمت واسه سزارین منم تا این روز دیگ هیچی نخوردم ک شیفت پرستار عوض شد یکی دیگ اومد معاینه کرد گفت ک تو رحمت بالاست واسه همین دهانه رحمت باز نمیشه با دستش رحمم کشید پایین ک یهو ۷سانت باز کردم با اون ۲سانت قبل میشد ۸سانت ک گفت این ۲سانت دیگشم حالت سجده برو ک راحت باز بشه منم همین کار کردم بعد چند دقیقه حس کردم داره بهم زور میاد انگار میخام مدفوع کنم پرستارا اومدن گفتن برگرد گفتم نمیتونم بزور منو برگردوندن ک گفتن زور بزن من گفتم نمیتونم خیلی درد دارم بعد گفتن بهش بی حسی بزنین از کمر به پایین بی حس کردن ک بعد تونسم زایمان کنم دقیقا برج ۵روز۱مرداد ساعت ۹:۱۵شب بود ک زایمان کردم
مامان تبسم و تودلی مامان تبسم و تودلی ۹ ماهگی
تجربه زایمان‌😅 یکم‌دیر شد

دوهفته قبل زایمان رفتم‌خونه مادرم چون یع شهر دیگ‌بود شوهرمم‌سرکار چند شب بود ک‌هی درد داشتم فشارمم‌بالا بود خیلی عفونت شدید داشتم تا‌اینک شوهرم‌اومد خونه مامانم‌چدن خیلی دلش برام‌تنگ شده بود شب اش ساعت ۱۲ خیلی درد شدید داشتم ک می‌گرفت ول میکرد تا ساعت۴ صبح ۴ صبح ب مامانم گفتم صبح ۷ رفتم با مامانم بهداشت رفتم بهم نامه داد واسه بیمارستان با شوهرم و مادرم‌رفتیم خیلی شلوغ بود تا وقت ب من رسید و معاینه کرد ب بخاطر مشکل فشار و قلب خودم بستری شدم کلا دردام قطع شد شب اش ک گذشت صبح ساعت ۶ دکتر اومد گفت میتونی بری هر وقت دردات شروع شد بیا ۳۶ هفته و ۶ روز ام بود دستیار دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم دید قلب بچه نمیزنه دکتر برگشت خودش نگاه کرد خیلی ضعیف شنیده می‌شد گفت شروع دستگاه وصل کنید قلب بچه افت کرده یع نیم ساعتی همش ازم نوار قلب گرفتن تا اینک ضربان قلبش زیر ۹۰ شد گفت سریع زنگ بزن شوهرت بیاد رضایت بده ک باید همین الان ببریم اتاق عمل تا زنگ زدم ساعت ۷ و تیم بود شوهرم بیدار کردم ک بیاد ۸ ک شد اومدن بردنم جلو در اتاق عمل گفت دیر شده رضایت نمیخوایم جلو در اتاق عمل شوهرم اومد😅 بهم میگفت توروخدا نمیری ک من دیوونه میشم بخدا تحمل ندارم من میخندیدم😅 شوهرم و مادرم خیلی نگران بودن بردنم اتاق عمل واییی خیلی لرز داشتم توی اتاق عمل یهو قلبم‌ب شدید درد گرفت و فشار بالا دکتر بیهوشی اومد سریع قرص و دستگاه گذاشت و ماساژ داد قلبمو تا اینک تا ۱۰ و نیم تموم شد بردنم ریکاوری واییی خیلی سردم بود فک میکردم لختم خخخ تا ساعت ۴ توی ریکاوری بودم فشارم‌بالا بود بالاخره بردنم بخش و شوهرم منو دید یکم حالش بهتر شد خیلی درد داشتم آخرش با پمپ درد بهتر شدم
مامان برسا👶 مامان برسا👶 ۸ ماهگی
پارت دوم .
رسیدیم بیمارستان یه ماما بود تو بخش با دیدن من گفت عه بازم که تویی چرا اومدی دوباره گفتم کیسه ابم پاره شده توروخدا بستریم کنین گفت برو دراز بکش دیدن بله بازم دوسانتم بازم ولی کیسه پاره شده بالاخره بستریم کردن رفتیم زایشگاه که نگم براتون از شانس من جمعه بود دکتر خودم نیومد مامای بخش گفت چون مریض نیس خودمون بهت میرسیم نگران نباش خلاصه که ازدرد کمر نمیتونستم بخوابم چند شب هم بود نخوابیده بودم باورتون میشه چشام تار میدید همرو یکسره هم گریه میکردم جراح اومد کیسه ابمو کامل پاره کرد کیسه ابم ۲۹ بود انقد ابم زیاد بود شد دریای عمان😂انگلولک کرد گفت هنوز دوسانتی بهم امپول زدن امپولو که زدن حالت تهوع گرفتم بالا اوردم گفتن نترس امپول اثر کرد یه چند ساعت که گذشت منم همونجوری باز مونده بودم فقط گریه میکردم از درد کمر اومدن معاینه کردن تقریبا ساعت ۱۲ اینا بود گفتن عالیه ۹ ساانت بازی یکم دیگه گفتن سر بچه دیده میشه منم تو همون شرایط گریه میکردم میگفتم منو ببرین سزارین نمیخام دیگه طبیعی بیارم گفتن نه وضعیتت خوبه یه چند ساعت دیگه زایمان میکنی ساعت ۱ که شد دیگه فول فول شدم گفتن زور بزن یعنی هرچی درتوانم بود فقط زور زدم بچه که اومده بود تو لگنم از بالای شکمم فشار دادن وخلاصه تا ساعت ۳ زایمان کردم اما اصلا جیغ نکشیدم تا وقتی بچه بیاد جفتم که نصفش چسبیده بود به شکمم هرکاری کردن نیومد دست دکتر تا کجا تو شکمم بود ازدردش نگم افتضاح بود بهم گفتن جفتت اومد نگونصفش مونده که بعد ده روز خونریزی شدید رفتم بیمارستان ۴ روز بستری شدم به زور امپول و سرم جفتم اومد خیلی خلاصش کردم براتون ولی من خیلی اذیت شدم
مامان ....❤ مامان ....❤ ۸ ماهگی
سلام من اومدم از تجربه زایمانم بگم تو دلم نمونه😁
21اسفند 40 هفتم کامل بود اصلا دردی نداشتم ولی 3 سانت باز بودم رفتم بیمارستان گفتن تا 42 هفته جا داری برو ،همسرم ک میترسید برای بچه مشکلی پیش بیاد و تا اون موقع مدفوع بخوره میگف باید بستری بشی
منم از دروغ به ماما میگفتم بچم تکوناش کمه نوار قلب گرفتن گف مشکلی
نیست برو ،منم گفتم اگ بچم تو شکمم چیزی بشه گردن میگیرن تا من
میرم ،ماما گف پس با رضایت خودت بستری شو منم گفتم باشه ساعت 1/30ظهربستری شدنبه همسرم گفتن شما برین هرموقعه زایمان کرد بهتون خبر میدم شاید دو روز طول بکشه خلاصه همسرم منو گذاشت تو بلوک رفت ،منم رفتم تنها تو یه اتاق درد هم نداشتم ،استرس داشتم حالم گرفته بود ب همسرم فوش میدادم ک منو گذاشت و رفت😁 خلاصه ساعت 2/30 یه قرص فشار دادم خوردم بازم دردم نگرفت ،ساعت 6/30 یه قرص دادن بازم درد نداشتم ،گفتن اگ دردات شروع نشه آمپول میزنیم ساعت 9/30 شب بود دردام کم کم شروع شد ،میگرفت ول میکرد ولی قابل تحمل بود ،ماما میومد معاینه میکرد گف خیلی عالی داری پیش میری از 3 سانت ب 8 سانت رسیدم و ساعت 12 شب زایمان کردم و کل زایمانم 3 ساعت طول کشید و خیلی راحت بود وقتی داشتن بهم بخیه میزدن من ب جانان خانم شیر میدادم گشنش
بود ،خلاصه
مامان پسر کوچولو مامان پسر کوچولو ۹ ماهگی
تا رسیدیم بیمارستان کل کیسه آبم خالی شد رفتیم معاینه کرد گفت باید بستری شی دیگ ان اس تی گرفتن دید انقباض دارم ۳فینگر باز شده رفتم زایشگاه ساعت ۵ دردام ده دقیقه ای شد داد میزدم همیش التماس میکردم بیان بالا سرم ترسیده بودم گفتم میمیرم شده بودم ۳۵ هفته ۲ روز همش ترسم از این بود بچم بره دستگاه یا اتفاقی بیوفته
ساعت ۶ نیم صبح دردام شد هر ۴ دقیقه ساعت رو به رو بودم همش جیغ میزدم
اومدن معاینه کردن دیدن ۷سانت شدم گفت زور بزن تو و رفتن
منم همش زور میزدم جیغ میکشیدم ساعت ۷ اومدن دیدن ۱۰ سانت شده ریختن سرم فشار میدادن شکمم ک بچه بیاد رحمم خشک شده بود نمیومد بچه
لگنم کوچیک بود گیر کرده بود خودمم نفس کم آورده بودم اصلا نمیتونستم تکون بخورم آمپول فشار رو دوبار زدن بهم
دکتر هی میگفت زور بزن بچه تا نصفه اومده نمیشه سزارین کرد الان بچه از دست میره
من دوباره شروع کردم ب زور زدن ساعت شد ۷:۱۵ دقیقه بچه رو با دستگاه کشیدنش گذاشتن رو شکمم دکتر گفت مبارک باشه مامانی بچت سالمه سالم بدنیا اومد باز جفتم زد بالا ریختن سرم جفتم رو کشیدن بیرون
کلی بخیه خوردم بچم ۳۵هفته ۲ روز با وزن ۲۶۰۰ بدنیا اومد
ولی با زردی خیلی شدید و بالا ی روز خونه بودیم و بستری شد بیمارستان دوباره ۳۰درجه زردیش بود ۶روز داخل مراقبت های ویژه بود خونش تعویض شد و بهتر شد مرخص کردیم خودم تا ۱۰ روزگی بیمارستان بودم افسرده شدم حال روحی خوبی نداشتم🥰اینم از تجربه زایمانم و الان پسر عجول شده ۳ماهه زندگیه من😍
مامان mlikam مامان mlikam ۸ ماهگی
من ۱۹ سالمه اول اینکه دلیل زود ازدواج کردنم بخاطره رسم و رسوم هست و بعد اینکه زود باردار شدم بخاطره یه سری شرایط و اوضاع خانوادگی
من تا ماه ۶ بارداری باردارم خیلی خوب بود اصلا متوجه نبودم باردار خیلی راحت بودم ولی وقتی رفتم اول ۷ از شب اول هفت ماهگی کلیه دردم شروع شد به حدی که با مسکن آروم نبود
رفتم دکتر گفت باید سونو بدی رفتم سونو دادم گفتن دوتا سنگ به اندازه ۱۶ میل و ۴ میل داخل کلیه سمت چپ هست به دلیل اینکه بچه بزرگ شده فشار بهشون میاد وای چه دردی من کشیدم خدا کنه دشمن آدم نکشه این دردو خلاصه زنگ دکتر خودم زدم گفت برو بیمارستان چکت کنن اگه مشکلی نبود برو دکتر کلیه همون بیمارستان بیمارستان منم کوثر بود رفتم چک شدم هیچ درد زایمانی نداشتم گفتن برو اورژانس دکتر کلیه ببینت رفتم گفتن بخاطره بارداری باید بستری بشی دکتر آمد گفت خطر برای بچه خیلی میتونیم عملت کنیم میل از بیرون پشت کمر به کلیه بزاریم تا فشار از کلیه برداشته بشه که امکان داره زنده موندن بچه پنجاه پنجاه هست یا میتونیم یک استند از مثانه بفرستیم به کلیه این کم خطر تره نذاشتن اون شب بیام خونه گفتن اگه رفتی هر اتفاقی افتاد پای خودتون منم از درد همچین گریه میکردم که همراه هرکی اونجا بود میومد کلیه هم رو ماساژ میدادن البته زن بودند یا دعا و سوره میخوندن بعضیا هم گریه میکردن برام خیلی حال بدی داشتم
مامان نازگل و نارگل مامان نازگل و نارگل ۱۱ ماهگی
من برای غِظت خونم آسپرین میخوردم و آمپول قرار بود این هفته قطع کنم ۳ هفته بعد زایمان کنم که بتونن تو جراحی جلو خون ریزی بگیرن
من امروز قطع کردم دارو هارو ،،فرداش بود درد پریودی داشتم خیلیی کم ،گفتم مگه میشه این درد زایمان باشه ماه درد ،اهمیت ندادم تا شب ،به دکتر پیام دادم اونم گفت شدید شد بیا ،منم هیچ تغییری نکرده بودم ،رفتم حموم کار هامو کردم ،اومدم به شوهرم گفتم بریم گاندی میخواد ۳،۴ تومن پول بگیره بگه برو استراحت کن بریم یه جا دیگه اونم گفت وقتی درد نداری بزار فردا پس فردا ،گفتم حالا بریم ببینم در چه وضعیتیه، رفتم ضیائیان، اونجا ماما دید سر پام گفت برو نیم ساعت دیگه بیا من سزارین اورژانسی دارم گفتم باشه، رفتم نشستم ،نیم ساعت بعد رفتم  دستگاه و بست و رفت ۱۰ دقیقه بعد اومد گفت خانوم درد نداری گفتم نه گفت بچه داره به دنیا میاد چه جوری درد نداری ،باید معاینه بشی و سریع اتاق عمل، نزاشتم گفتم من اینجا نمیمونم، گفت رحمت داره پاره میشه نمیرسی به بیمارستان ،زنگ زدم دکتر گفت فقط بیا منم دارم میام، خلاصه اوج ترافیک ۸۰ دقیقه تا بیمارستان گاندی ،رسیدم و اونجا هم گفت این رو از رو نفس هات گرفته باید خودم بگیرم، مگه میشه سرپا باشی تو ،دستگاه و بست همون موقع دکتر هم اومد ،تا دستگاه و بست داد زد بدویید داره به دنیا میاد، در عرض ۵ دقیقه اصلا پرونده اینا تشکیل نداده اتاق عمل، بچه به دنیا اومد و خداروشکر دستگاه نرفت