دلم موند پیش کیانم
گریه ک می‌کرد آروم میشدم
گفتن آرزو کنی آلان بهش میرسی گفتم چه آرزویی وقتی کل آرزوم ب دنیا اومد دیگه از خدا هیچی نمیخوام جز سلامتی کیانم


ب دکترم گفتن پارگی زیاده
مریض خیلی خون از دست داده ریسک نکن بیهوش کن ببر اتاق عمل
گفت نه بیهوش بشه ب خوش نمیاد نفسش مشکل داره
گفتن طاقت نمیاره این همه بخیه بزنی گفت حواسم هس

فرض کن همشو با گوش خودم می‌شنیدم و داشتم میمردم زنده میشدم


خلاصه چن ساعتی طول کشید بخیه بزنن
چون رگای رحمم کلا ترکیده بودن خون عالمو برداشته لود


بعد ک تموم شد دکتر رفت گفتن استراحت کن می‌بریم اتاقت

منم خانواده و فامیلا ک اونجا بودن اومدن بالا سرم اولش گریه و زاری کردم بعد ک بچه رو دیدم آروم شدم کلی گفتم و خندیدم

ولی بعد...
ی پرستار اومد گفت جمع کنین برین اتاق خصوصی گرفته بودیم ماهم فک کردیم منم میرم دیگه


از بس همه گفته بودن بعد طبیعی میتونی راه بری و فلان خلاصه منم با کمک پاشدم...

۹ پاسخ

هرکی میگه طبیعی خوبه میخواد همون زجری که خودش کشیده بقیه هم بکشن... ولاغیر...
اصلا قبول ندارم زایمان طبیعی رو
دلم خیلی گرفت برات،،ولی گذشت عزیزم‌.

چراهمه دردومشکلات وسختی وحقارت ومنت وبایدزنابکشن آخه ماچه گناهی کردیم😭

یا امام زمان چی شده! دلشوره گرفتم!😞

😭😭😭

کیان خوبه ؟؟؟

دکترت کی بود
چرا اینهمه اذیت شدی

اوووف چقد سختتتت

گلم فهمیدم عذاب کشیدید اما قرار نیس چون شما عذاب کشیدید بقیه دروغ میگن من خودم زایمان اولمه، تجربه ای ندارم، اما مادرم ۸شکم زاییده همشونم طبیعی بشدتم راضی بوده مابقی اعضای طایفه هم طبیعی بودن وخیلی راضی دوتا دخترخاله دارم ترکیه هستن یکیش ۳شکم طبیعی اورده میگه دوتا پسرم ازیت شدم دخترم اصلا دردم حس نکردم، اما خواهر همون دخترخالم اصلا طاقت درد نداشت دوشکم آورد هر دو طبیعی بدنا فرق دارن نکه کسی بخاد دروغ بگه که شما عذاب بکشی

وای از همین هراس دارم طبیعی واقعا هیچ مشخص نمیکنه که تهش چی بشه کاملا غیر قابل پیش بینی هست روندش
باز خداروشکر الحمدلله حالتون خوبه

سوال های مرتبط

مامان دوتاآلوچه👑😍 مامان دوتاآلوچه👑😍 ۶ ماهگی
پارت سوم :زایمان طبیعی
باکمک پرستارا رفتم روتخت زایمان ..دکتر گفت زور بزن ک بیاد و راحت شی اما تو اون حال و شرایط بدی ک داشتم خندم گرفت گفتم نزاشتی ب دنیا بیاد حالا لج کرده نمیاد ....دکتر حالت ماساژ پرینه هست رو رحمم پیاده کرد ک اه و نالم تا هفت اسمون رفت ...دوباره فشار اومد ک سه تا فشار ب خودم وارد کردم و بچه اومد خوشحال بودم اما ن ن ن ...ول کن نبودن ....دوباره معاینه میکردن گفتم مگه بچه نیومده دیگه چیکار میکنین خیال زایمان اول و داشتم ک پسرم ک دنیا اومد جفتشم باهاش بود ...اما زایمان دومم پسرم ک دنی اومد جفتم بالا بودو با کلی بدبختی و معاینه و چندین بار تکرار معاینه درش اوردن ....چند تا پرستار هم شکمم و فشار میدادن ک لخته و خون و ضایعات بیاد بیرون منم ب ناچار تحمل میکردم ....نوبت بخیه زدن شدنبهشون گفتم بدون بی حسی محاله بزارم بخیه بزنین ک گفتن حله ....۶ تا بخیه زدن ک اونم خیلی طول کشید چون توضیحم میداد ک برا تمیز کردن خودم و اینکه بخیه ها عفونت نکن و اینا چیکار کنم ....حالا دل تو دلم نبود ک پسرمو ببینم شبیه کیه ...دقیق شبیه پسر اولم😍💋...دیگه گفتم تموم شده و راحت شدم از این همه درد و ۹ ماه سنگینی ...باز اومدن معاینه ...منم ب بالشت تکیه زده بودم خواستم برم دراز بکشم دیدم خیلی داره ازم خون میاد گفتن مشکلی نیست دراز بکش ببینم چی ب چیه دراز کشیدم ....گفتن لازمه دوباره بری روتخت زایمان ...استرس دوباره افتاد ب جونم و بی دلیلم نبود استرسم ...با بخیه زدنی ک انجام داده بودن دوباره ی معاینه سخت انجام دادن ک هرچی بقایا مونده بود و دربیارن دل و رودمو کندن ب نظر خودم ...برگشتنی ی چهارتا قرص زیر زبونیم دادن گفتن نخور باید زیرزبونت اب شن ...
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۳ ماهگی
مامان نیلا مامان نیلا ۱ ماهگی
تجربه زایمان

من ۲۲ مهر رفتم بهداشت ک واکسن بزنم بعد اونجا سردرد داشتم بهداشت گفت نه چون سردرد داری برات واکسن نمی‌زنیم اول برو بیمارستان چک بشی بعد
من رفتم بیمارستان نوار قلب گرفت گفت کند شده دوباره گرفت گفت بهتره ولی ی سونو برو من رفتم سونو گفت همه چی خوبه این کارا تا عصر طول کشید .
ساعت ۶ من ب دکترم زنگ زدم گفتم ک این مشکل برام پیش اومده بعد بهم گفت سریع بیا مشهد منم تعجب کردم گفت من شوهرم نیس تا بیاییم دیر میشه گفت هر جور هست خودتو برسون دیگ ما کارامون کردیم ساعت ۷ راه افتادیم تو راه ک بودیم دکترم زنگ زد بیا بیمارستان موسی بن جعفر من تا رسیدم ۹ شد رفتم زایشگاه معاینه شدم ک خیلی ردرد داشت اما یک سانت باز بودم بعد ماینع دیگ‌ نتونستم راه برم درد داشتم
ب دکترم زنگ زدن گفت مریضتون اومده اونم گفت سریع آماده کنید ب ا اتاق عمل دیگ رفتم لباس پوشیدم بعد سرم زدن و سونو وصل کردن منو راهی اتاق عمل کردن
من اصلا استرس نداشتم چون تاحالا نرفته بودم اتاق عمل.
بعد اونجا ک رفتم خیلی باهام مهربون بودن گفت آروم کارتو خم کن من خم کردن امپول بی حسی رو زدن .،خاتم دکتر شروع کرد ب زدن بتادین
و آماده برا عمل فک کنم بعد ۱۵ دقیقه دخترم دنیا اومد اما بخیه زدن طول کشید تقریبا ی ۴۵ دقیقه بود بعد هم یک ساعت تو اتاق ریکاوری بودم
خداروشکر زایمان خوبی داشتم اما خیلی با عجله پیشرفت
مامان النا ♥️😍 مامان النا ♥️😍 ۱ ماهگی
دیگه کلا زایمانم ده دقیقه طول کشید اینقدر خوب برام بخیه زد هیچی حس نکردم همش بهش گفتم خدا خیرت بده از تنها کسی ک راضی بودم تو بودی
دیگ بچم گذاشتن رو بدنم بهترین حس دنیا بود 🥲♥️ ارزش این همه درد داشت دیگه بعدش ک بخیه هام تموم شد خانمه گفت بچت می‌بریم پیش دکتر اطفال و برات میاریم
دیگه بچمو بردن و من موندم تو اتاق تا ی نفر اومد گفت بشین رو ویلچر بریم اتاق ریکاوری
گفتم بهش میشه کمکم کنین اصن جواب نداد خودم ب بدبختی از تخت زایمان اومدم پایین رفتم رو ویلچر
بردنم اتاق ریکاوری و بچمو آوردن پیشم برام غذا آوردن گفتن بلند شو بخور گفتم نمیتونم بشینم گفتن ب ما ربطی ندارع دیگ زنگ مامانم زدم ک بیا پیشم تا اون اومد بچم آوردن پیشم و گفتن شیرش بده منم بلد نبودم ک چجوری شیر بدم دیگ یک ساعت بعد مامانم اومد و کمکم کرد شیر دادم بهش و غذامو خوردم و بردنم بخش
تا صبح اونجا بودیم رفتار پرستار های بخش خیلیییی بهتر بود
دیگ ظهر موقع مرخص شدنم گفتن بیمت ب مشکل خورده و باید آزاد هزینه رو بدی من بیمارستان دولتی آزاد رفتم ۱۰ میلیون و ۴۰۰ گرفتن البته پس فرداش همسرم رفت دنبال کاراش و بیمه قبول کرد ک پول رو بهمون تا آخر برج برگردونه
ولی دیگ بمیرم هم سمت بیمارستان دولتی پامو نمیزارم
مامان سام مامان سام ۵ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان فارِس کوچولو❤️ مامان فارِس کوچولو❤️ ۲ ماهگی
قسمت دوم زایمان با این ک درد نداشتم حس کلافگی داشتم همش میخاستم بچه مو بغل کنم مثل بقیه تا این حد ک گریه میکردم چرا دردام نمیاد 🥴داشتم دیونه میشدم قرار شد روزجمعه اول صبح سزارین شم ولی مامانم هماهنگ کرده بود با دختر خالش زودتر منو ببرن اتاق عمل از بس سوزن سرم وصل کردن ک دفعه آخری ک رفتم پیش مامانم سرم رفته بود زیر پوست و مثل تاول بالا اومده بود و از دستم چکه می‌کرد مامانم جلو من خودشو کنترل کرده بود بعد من حسابی گریه کرده بود پرستارها اومدن بهم گفتن منم چقد گریه کردم ک مامانم دنبال من گرفتاره ن آب میخوره ن غذا و ن خواب داره خلاصه من خواب بودم اومدن آن اس تی گرفتن تازه جیش هم داشتم از بس سرشون شلوغ بود نذاشتن برم سرویس بزور سوند رو زدن خیلی درد داشت گریه کردم کلیه هام درد میکرد ساعت ۳ از مامانم جلو تر رضایت گرفته بودن من خبر نداشتم ساعت ۶ اومدن دنبالم رو ویلچر گذاشتن راهی شدیم سمت اتاق عمل 🥴🥴نگو شوک اتاق عمل و بگو ترس و حشت اون مامانم و شوهرم صدا زدن اومدن منو دیدن منم طوری وانمود کردم ک نمی‌ترسم فقط می‌خندیدم اونا میگفتن نترس ترس ک نداره 🥴😂منم دور بر می‌داشتم ترس از کجا خلاصه وارد اتاق عمل شدم و درها بسته شد و ضربان قلبم رفت بالا از ترس 😁گذاشتنم رو تخت اتاق عمل گفتن نترس چیزی نیس و دکتر بی حسی اومد مرد بود همه چیز دستیارش آماده کرد فقط گفت خم شو تکون نخور منم ترس داشتم هی میگفتم بی هوشی بزن اون می گفت ضرر داره ولی نمیشه حرف یه مادر گوش نداد اینجوری میگفت ک من ترسم کمتر شه فکر کنم سه تا یا ۴ تا آمپول زد تا بی حس شدم بلافاصله گفتن زود دراز بکش و تکون نخور و حرفم نزن و یه بخار گرمی از پاهام اومد بیرون بقیه داستان عصر تایپ میکنم
مامان ماهان💙 مامان ماهان💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان🥰
دکترم تاریخ گفته بودم برام زده بود برای ۳/۳۰ سزارینم کنه که ۳۹هفته کامل میشدم ولی ۳/۲۰ که ۳۷هفته بودم رفتم مطب گفت قلب نی نی تند میزنه برو بیمارستان ان اس تی بده همون موقع ب دلم افتاد ک دیگه میخواد امروز زایمانم کنه من نه دردی داشتم نه هیچی کلی ترسیده بودم رفتم بیمارستان نوار قلب گرفتن گفتن بله تند میزنه باید زایمان کنی زنگ بزن بیان برای تشکیل پرونده لباسامو عوض کردم سرم بهم زدن بردنم اتاق عمل پرسیدم گفتم بی حسم میکنید یا بیهوش دکتربیهوشی گفت نترس دخترم بیهوشت میکنم هیچی نمی‌فهمی نترس دراز کشیدم رو تخت داشتن آماده میکردن ک دکترم رسید بالاسرم حالمو پرسید همون لحظه بیهوش شدم دیگه بعد هم که ب هوش اومدم فقط میگفتم بچم کجاست حالش چطوره بعد چنددقه پسرکوچولومو آوردن کنارم بهترین حس دنیا ساعت۱وربع ظهر ماهانم بدنیا اومد❤️
دکترم خانم انصاری بیمارستان مهرگان هزینه بیمارستانم با بیمه تامین اجتماعی ۲۰تومن شد
دردی نداشتم پمپ درد واسم زده بودن از سوند هم ک وحشت داشتم موقع ای ک بیهوش بودم برام زده بودن کلا از زایمانم راضی بودم
مامان قلب من(💙) مامان قلب من(💙) روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم
. بعد دکتر بیهوشی برام توضیح داد ک الان کمرتو بتادین میزنیم و تکون نخور دخترم. خیلی مهربون بودن دکتر خودمم دستمو گرفته بود ماساژ میداد و امیدواری. بعد وقتی زد ک اصلااااا متوجه نشدم دیدم پاهام داره گرم میشه یک کیفی کردم که نگو گفتم وایییی چقد خوب بودددد گفت جدی گفتم اره گرم شدم خوابم گرفت. گفت دراز بکش گفتم نه صبر کنین بی حس بشم قشنگ. دکترم گفت دخترم ما چند دقیقه طول میکشه شکم رو تمیز کنیم الان نمیبریم ک قبلشم چک میکنیم. دیگ دراز کشیدم و دوس داشتم بخابم ولی ب زور چشامو وا نگه داشتم تا بچه رو ببینم چون دیدم خیلیا میخابن و... خلاصه چند دیقه بعد صدای گریه شنیدم دکترم گف عه ی دور بندنافم داشتا بچه رو بردن سمت راستم تمیز کردن بعد اوردن رو صورت و سینم گذاشتن منم شروع ب گربه اونم زارررر زار واسه همتون دعا کردم . حالا دکتر میگف بابا اشک مارم دراوردی بسههه من ی ربع گریه..
گفتم بخیه هامو خوشگل بزن خلاصه کلی حال خوب تو اتاق عمل بود. و بعد دوختن بخیه ها ک من کلا هیچی متوجه نشده بودم هنوز بردنم ریکاوری. ادامه تاپیک بعد.....
مامان ایلهان مامان ایلهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
من یزد زیر نظر دکتر مریم زارع زاده و توی بیمارستان خصوصی سیدالشهدا سزارین شدم و همه چی ب انتخاب خودم بود واقعا خانم دکتر طلا هستن و بنظرم بهترین بیمارستان یزد برای زایمان سیدالشهداست . من روز ۲۹ شهریور۶ صبح رفتم بیمارستان تشکیل پرونده دادم شب قبلش از۱۰ چیزی نخورده بودم بردنم لباس عوض کردم نوار قلب گرفتن و چون سزارین انتخابی بپذم ازم رضایت نامه گرفتن و. بردنم بخش زایمان بهم سرم وصل کردن گفتن صبر کن دکترت بیاد هم تختی هام ۳ نفر بودن ک نر۳ نفر طبیعی بودن و هر لحظه درد کشیدنشون من میدیم. خیلی بد بود و واقعا خوشحال میشدم نسبت ب انتخابم پرستار ها بشدت خوش رو بودن و من ساعت۹ اومدن بردنم برا عمل و گفتن خودت انتخاب کن میخای بیهوش بشی یا بی حس ک من بیهوشی کامل انتخاب کردم و چون از سوند میترسیدم ازشون خاستم توی بیهوشی سوند بزارن ک قبول کردن و گفتم بعد عمل توی بیهوشی شکمم فشار بدن ک باز قبول کردن و این برا من خیییییلی خوب بود و ساعت۹.۳۶ پسرم دنیا اومد خیلی سریع توی ریکاوری بهوش اومد اثلا درد نداشتم بردنم بخش و ۱ ساعت بعد پسرم اوردن دیدم و واقعا همه چی اونجور ک میخاستم پیش رفت