پارت ۶
خداشکر بعد یکساعت پسرم بهم دادن که انگاردنیا بهم دادن دردا کلا یادم رفت اما همش نگران بودن نگاهش میکردم گفتن کی میخای ببینی گفتم شوهرم نبود مامانش فرستاده بودش خونه خاله ش که نزدیک بود که نگران نباش خودشهم رفته بود نمازخونه خوابیده بود فقط بیچاره مامانم‌پشت دردبود من ۱۴ بخیه زدن اما بی حسی اومدم توبخش نفسم بالا نمیومد بچه شیر نمیگرفت دکتر گفت اصلا به بچه شیرخشک یا چیزه دیگه نده امادرد زایمان نبود بچم بود خداشکرمیکردم
بعدمادرشوهرم بیدارشد چرا به نگفتی فلان بماند اون موقعه فشار افت کرده بود ابقنددرست کردکه بده بچه من نگداشتم اونم گریه قهر منم مریض بعدشوهرم اومد بچه دید کلی شادی گل برام گرفته بود چقدرنازم کشید دکترم اوند برگه تولد داد دید باز نفسش خز خز میکنه مانمیدونستی برا چیه دوباره دستگاه دوساعت دیگه دستگاه بهترشد میتونستیم بیایم خونه خلاصه بگم ۲ شب لکه دیده بودم ۱۲ شب ش بچه به دنیا اومد

۱ پاسخ

ب سلامتی زایمان کردی پسر منم از روز تولدش تا الان ک ۵ ماهش خس خس می‌کنه آزمایش سی تی اسکن ریه دادیم میگن چیزی نیست مال رفلاکسش

سوال های مرتبط

مامان آرتمیس مامان آرتمیس روزهای ابتدایی تولد
مامان آیهان مامان آیهان ۶ ماهگی
پارت ۳
من‌ زور میزدم ولی زورام قوی و کافی نبود همسرمم کلا کنارم بود و کمکم میکرد
وقتی درد نبود استراحت میکردم و وقتی درد میومد زور میزدم ، یهو حس کردم باید بدم دستشویی و دفع دارم که‌ماما گفت رو تخت انجام بده،‌گفت اصلا باید مدفوع کنی که بچه بیاد وهیچ خجالت و نگرانی نداره و خودش زیرم پوشک گذاشت گفت نگران نباش و فقط به واژنت فشار بیار و دستشو کرد تو رحمم و گفت دست منو با زورت بنداز بیرون این میشه زور زدن به جای درست ، یکمم که گذشت سر بچه اومده بود پایینتر و من بازم زور زدن سختم بود پزشک متخصص به همسرم گفت از بالا شکمشو فشار بده و ماما هم از پایین با انگشتاش واژنمو باز کرده بود که سر بچه بیاد بیرون ولی من نمیتونستم زور بزنم چون جونم نداشتم
دیگه ماما گفت خیلی تلاش کردم که برش نخوری ولی ناچارم برش بزنم جون سر بچه همینجوری مونده و زورات کافی نیست ، همسرمو انداختن بیرون و ساعت ۶/۳۰ برش زدن و دوباره یه ماما از بالا شکممو فشار داد و یکی از پایین بچه رو کشید بیرون و تمام ....
ساعت ۶/۴۰ پسرم بدنیا اومد
انگار یه چیز داغ اومد بیرون ،چون قدش بلند بود نمیومد و شکممو فشار میدادن ولی دردش قابل تحمل بود
جفت هم بلافاصله بعد بچه اومد ،‌شکمم اومدن چند بار فشار دادن که‌ همه چیز بریزه بیرون اونم قابل تحمل بود.
اومدن بچه رو چک کردن و گفتن‌ یکم از مایع دور جنین خورده و بردنش ان ای سی یو

چند دقیقه بعد خود پزشک متخصص اومد که بخیه بزنه و من از قبل هموروئید داشتم که اونم بدتر زده بود بیرون ، خلاصه بی حسی زد و بعد بخیه زد اما نگفت چند تا و حس کردم زیاد زد و درد اونم نفهمیدم فقط چند تای اخر نزدیک به مقعد رو که اونم گفت اینجارو نمیشه کاریش کرد و دردشم قابل تحمل بود .
مامان samyar مامان samyar ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت سوم
وقتی منتقل شدم به زایشگاه خانم دکتر رسید و دستمو گرفت و گفت نگران نباش کوچولو میخواد بیاد ... برام بی حسی زدن ودردم نداشت فقط شونه ها و سرتون رو پایین بندازین که قبلش بهتون میگن . سوند هم چون تو بی حسی زدن چیزی حس نکردم . مدام حالمو میپرسیدن حین عمل که خوبی ؟ میگفتم اره . صدای گریه بچه که اومد حسی داشت که اصلا نمیشه تو کلمات گفت . نشونم دادن و تمیزش کردن و هزاربار خداروشکر کردم . اون فشار دادن شکم انقدرشنیده بودم درد داره اما دردحس نکردم فقط حس فشار بود که قابل تحمل بود . دوسه باری انجامش دادن .و بعد منو بردن قسمت بستری و بچه رو بردن ان آی سی یو تا تحت نظر باشه . رفتار پرسنل زایشگاه واقعا مهربون و دلسوزانه بود . رسیدگیشون عالی بود و مدام سر میزدن حتی نصفه شب میومدن میگفتن شیاف اگر لازم دارین براتون بزاریم و... اون راه رفتن اولین بار واقعا برام سخت بود اما کم کم بهتر میشه . فقط یه شربت ملین تو همه بیمارستانا میدن که به اکثرا نمیسازه اونو نخورید بهتره من انجیر برده بودم و اونو نخوردم .
درمورد بیمارستان یا زایمان هر سوالی داشتین بپرسین مهربونا ❤️
مامان باران مامان باران ۹ ماهگی
سلام خانما اومدم بگم که من زایمان کردم
تاریخ ۱ اسفند وفتی ۴۰ هفته و سه روز بودم کیسه ابم پاره شد،بعد دو ساعت رفتم بیمارستان گفتن اصلا دهانه رحمت باز نیست بعد بستری شدم و دکتر اومد معاینه وحشتانکی کرد که به زور معاینه گفت یک سانتی و سر بچه خوب اومده پایین اما اصلا اصلا درد نداشتم، خلاصه منتظر موندن و هی زود زود معاینه میکردن که اونقدر وحشتناک بود من از ترس پسرفت کردم و گفتن سر بچه رفته بالا،ماما داد میزد میگفت دستم درد میکنه تو چرا اجازه معاینه نمیدی دیگه ببین من چی میکشیدم که اون میگفت دستم درد میکنه! خلاصه که ۵ بار معاینه وحشتناک شدم،در حالی که سرم فشار بهم وصل بود اصلا تغییر نمیکردم،آخرین معاینه به قدری داد زدم و گریه کردم که بچه م بهش استرس وارد شد و ضربانش افت کرد،بعد اون از ترس سرم فشار رو قطع کردن اما همچنان افت ضربانش ادامه داشت،دیگه بعد حدودا شش ساعت زجر دادن من(که البته ۱۲ ساعت کیسه آبم پاره شده بود) به خاطر افت ضربان جنین اورژانسی سزارین شدم و الانم بعد شش روژ هنوز حالم خیلی بده هم درد بخیه دارم و هم داخل شکمم وحشتناک درد میکنه
مامان علی مامان علی ۲ ماهگی
قبلش بچه رو پزشک اطفال معاینه کرده بود و بهش گفتم هی زور میزنه و دستو پاهاش کبوده گف نه اوکیه و گریه میکنه خوبه نگران نباش. ولی نگران بودم! تا اینکه شیفت داشت عوض میشد ماما بچه رو دید گف چقدر کبوده دستاش گفتم از ظهر که اومدم همینه یه اکسیژن ازش چک کنین.بردنش و دیگه نیاوردنش😭 گفتن اکسیژن خونش تا ۶۰ درصد افت داشته و سریع برده بودنش ان آی سی یو.. دیگه اصلا خودمو یادم رفته بود کلی گریه کردم دردم چندبرابر شد. تا شب دیگه هرجور شد از تخت اومدم پایبن که برم بچه رو ببینم. رفتم زیر دستگاه دیدمش دلم آشوب شد دیگه دوس نداشتم تو اون حال ببینمش. شوهرمم که خودشو کامل باخته بود..گفتن عفونت ریه ش بالاست. دیروز و امروز رفتم دیدنش همش میگن شیر بیار آغوز بیار منم که دریغ از یک قطره.. شیردوش دستی ماساژ قرص شیرافزا مایعات همه رو دارم امتحان‌میکنم. دردامم با شیاف کنترل میکنم. فقط دعا کنین بچه م زود مرخص بشه و شیرم بیاد. از بس گفتن شیز بیار عذاب وجدان دارم که گرسنگی نکشه بخاطر من. خیلی برام دعا کنین
مامان فاطمه مامان فاطمه روزهای ابتدایی تولد
دیگه ماما زنگ زد به دکترم گزارش داد و دکترم گفت بستریش کنید
دیگه ساعت ۴ و نیم صبح دقیقا لحظه اذان بود بستری شدم و بهم لباس برای بستری شدن دادن و پوشیدم و بهم گفتن رو تخت دراز بکش مامای بخش باز مجدد نوار قلب بچه رو گرفت و سرم وصل کرد دردام یکم کمتر شده بود تخت کناریم یه خانمی بود که اون ۲ سانت بیشتر باز نبود اما مامای خصوصی گرفته بود که از ساعت ۷ صبح اومد بهش ورزش داد و ماساژ داد ساعت ۸ و نیم صبح زایمان کرد
ساعت ۸ صبح بود که شیفت ماماها عوض شده باز دوباره معاینه شدم گف همون ۴ سانته کیسه ابمو پاره کرد دردم یکم بیشتر شده بود مامای شیفت اومد بالاسرم گف اینجوری نمیشه اگه همینجوری دراز کش باشی حالا حالاها کار داری و زایمان نمیکنی بهم گف بلندشو کنار تختت ورزش کن و اسکوات بزن منم بلند شدم همینجور که ببخشید از زیرم کیسه اب خالی میشد ورزش میکردم خلاصه قر کمر و ورزش زیاد جوابگو نبود و تخت کناریم با اینکه ۲ سانت بود به کمک مامای خصوصیش فول شد و زایمان کرد اما من ...
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۳ ماهگی
پارت چهار .
بعد اون معاینه دردا برام خییلی شدید بود اما قابل تحمل بود تا اونجایی که لباسمو عوض کردم و لباس اتاق زایمان پوشیدم رفتم اتاق زایمان کلا همه اینا یک ربع طول کشید امااا دیگه برام قابل تحمل نبود داد نمیزدم ولی خیییس عرق شده بودم از درد و ترس که ماما اومد برام ان اس تی وصل کردم و دستشو گرفتم گفتم تو رو خدا یه کاری برام بکن معاینم کرد گفت ۷ سانت بهم گاز بی دردی داد ک اثرش شاید ۱۰ درصدم نبود اما خب همونم خوب بود دردا خیلی شدید شده بود که ماما همراهم رسید من ۸ سانت شده بودم و اونم باورش نمیشد که من تو ۲۰ دقیقه از ۴ سانت شدم ۸ سانت بعدشم یهو ۸ تا فول شدنو گذروندم و بهم گفتن زور بزن خییلی خوب زور میردم بچه کاملل اومد تا دهانه واژن اما خب چون هررچی زور زدم بدون بخیه نیومد برش دادن من هرچی بهم بی حسی میزدن برش رو احساس میکردم و بخاطر همین آخراش یکم باسنمو رو تخت حدکت دادم و بخاطر همین از داخل هم بخیه خوردم و ساعت ۳و ۵۰ دقیقه نی نی به دنیا اومد من یاعت ۳ رسیدم بیمارستان و کمتر از یک ساعت زایمان کردم . خودمم باورم نمیشد من رفته بودم اون بیمارستان بخاطر اپیدورال اماا نه دکتر بیهوشی تونست خودشو برسونه نه دکتر خودم تا رسیدن دیگه نی نی اومده بود خلاصه که توکل به خدا کنید و نترسید راستی تو راه که بودم عقب ماشین همش سوره انشقاق میخوندم . نمیدونم از داخل چنتا اما از بیرون ۴ تا بخیه خوردم الانم خداروشکر خوبم اما خب بخیه ها اذیتم میکنه امااا همش فدای سر نی نی
مامان Gandomi😍 مامان Gandomi😍 ۷ ماهگی
تجربه زایمان
سلام به همه ی مامانا، من ۹ روز پیش تو ۳۷ هفته ۲ روز زایمان کردم… داستان این بود که صبح رفته بودم واسه سونو وزن و بیوفیزیکال که بهم گفت وزن ۲۷۰۰ و همه چی خوبه از ظهر فشارم همش ۱۳/۵ بود دکترم تلفی بهم گفت بهتره برم سونو داپلر که اگه همه چی خوبه ختم بارداری بهم بده چون دیابتی بودم قرار بود هفته بعدش ختم بدم، شب رفتم سونو داپلر که همونجا بهم گفت بچه رشد نکرده و ۲۳۰۰ بیشتر نیست و بهم ختم بارداری دادن ساعت ۱۰ شب بستری شدم و فشارم رسید به ۱۶ و اورژانسی سزارین شدم ساعت ۳ صبح، بچم با وزن ۲۲۰۰ به دنیا اومد ولی خداروشکر نه دستگاه رفت و نه بستری شد روز سوم زردی گرفت با عدد ۱۰/۷ که گفتن چون وزنش پایینه خطرناکه دستگاه دو‌روز خونه گذاشتم رسید به ۱۰/۲ و خیلی تغییر نکرد… چون تو‌روز پنجم ۲۳۰۰ شده بود دکتر گفت بهتره چند روز دیگه بگذره و تا میتونی بهش شیر بده که زردی دفع شه …. قراره امروز بریم دکتر، گفتن اگه طی این سه روز ۱۰۰ گرم اضافه کنه بستری نیاز نیست و تو خونه با شیر دادن زردیش رو‌کنترل کنیم که ان شاءالله تموم شه… برام دعا کنید عصر که میرم دکتر همه چی خوب پیش رفته باشه