دیگه منم دیشب تصمیم گرفتم صبح جمعه عمل بشم از ترس دیگه از پنجشنبه نخوابیدم از ترس تا صبح دیگه کم کم پ
وسایلمو جم کردم اومدیم بیمارستان 8صبح بستری شدم ...هی آن اس تی گرفتن تا دکترم اومد ساعت 11بردنم اتاق عمل بی‌حسی تو کمرم زدن دیگه هیچی نفهمیدم انگار گیج بودم همش خوابم میومد فقط دیدم بچه رو گذاشتن رو صورتم بعد بردنمون تو ریکاوری شکمم دوبار فشار دادن باز گیج بودم

۸ پاسخ

اسمش چی گذاشتید؟؟الان پیشتونه؟

الهی شکر مبارک باشه عزیزم

وقتی شکمتون فشاردادن درد نداشت؟؟

خب حالت خوبه عزیزم؟ درد نداری؟ بچت دستگاه نرفت؟

مبارک باشه گلم قدمش پرخیر باشه.بردنتون ریکاوری خوابتون برد یا بیدار موندین؟

قدم نورسیده مبارک عزیزم

قدمش مبارک باشه

سلام مبارکه.قندتون چند بوده مگه چند واحد انسولین میزدید؟

مقالات مرتبط

آموزش خواب به کودکان
آموزش خواب به کودکان بدون گریه در سنین مختلف
عمل لابیاپلاستی بعد از زایمان
عمل لابیاپلاستی بعد از زایمان و روش های انجام آن
عارضه‌های نوزادان بستری در بخش NICU
عارضه‌های نوزادان بستری در بخش NICU
ترس از رابطه زناشویی
ترس از رابطه زناشویی و دخول | علت و درمان آن

سوال های مرتبط

مامان آوا👧🏼 مامان آوا👧🏼 ۵ ماهگی
مامانا
من باید دوشنبه بستری بشم واسه زایمان🥺

سزارین میخام بشم خیلییییی میترسم استرس دارم از ترس سوند گذاشتن از ترس بیحسی زدن و اتاق عمل
مشاهده ۱۳ پاسخ دیگر
مامان گیسو مامان گیسو ۳ ماهگی
پارت ۲

خدا خیرش بده خیلی دکترمهربونی بود
خلاصه من این شش تا قرص رو از ۸ صبح که رفتم بیمارستان تا ۸ صبح فرداش هی خوردم و اصلا اثری ندیدم دیگه ۸ صبح منو بردن اتاق عمل و سزارین شدم و دخترم ۸ و ۱۶ دقیقه به دنیا اومد❤️ من انگار مجبور شدم دو شب بیمارستان بمونم ولی کارکنان و دکترای بیمارستان سینا خیلی خوب بودن و این باعث میشد من کمتر اذیت بشم در مورد سزارینم به من بیحسی به کمرم زدن و وقتی دراز کشیدم انگار کپسول اکسیژنی که تو صورتم گزاشتن خواب آور بود و من خوابیدم بعدم که دوساعت تو ریکاوری بودم ولی برای من انگار دو دقیقه بود چون چیزی نفهمیدم بعدم اومدم تو بخش و مامانم و همسرم و بچم دیدم فقط تنها سختی سزارین همین فشار دادن شکم بعد عمل هست که یکی دوبار اول چون بیحسی هنوز هست چیزی نمیفهمی ولی دو بار بعدش خیلی دردناک و عذاب آوره چون دیگه بیحسی نداری
بعدازظهر هم که شد ماما اومد رو سرم و ازم خواست که از تخت بلندبشم و برم سرویس این قسمت سزارینم خیلی سخته ولی نه سخت تر از فشار دادن شکم چون از تخت بلندمیشی حس کشیدگی بخیه هات اذیت میکنه
بعدم که بیای خونه استراحت کنی زود خوب میشی من بعد ۸ روز بخیه هام کشیدم و خداروشکر خوبم و کم کم برگشتم به روال زندگیم🌹😍
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان نگار مامان نگار ۱ ماهگی
سلام اومدم تجربه زایمانمع بگم من دیروز صبح دکترم گفته بود بیا بدون هیچ دردی رفتم معاینه کرد گفت که دوسانتی برو بستری شو منم رفتم کارای بستری مو کردم ساعت 10صبح بستری شدم ساعت ده ونیم دکترم اومد کیسه آبمو پاره کرد دیگه دردام هر پنج دقیقه یه بار می‌گرفت تا ساعت 12همینطور بودم چهار سانت باز شده بودم بعد پمپ درد گفتن میخای گفتم آره بعدش آوردن بهم دادن تا اینکه گیج شدم فقط صدا های اطراف مو می‌فهمیدم تا وقتی که منو بردن اتاق عمل و بهم میگفتن زور بزن دیگه دوبار زور زدم گفتن تموم یه آمپول بی حسی زدن تا بخیه بزنه و بعدشم شکمم رو فشار دادن تا اگه چیزی از جفت مونده بیاد بعدشم که بردنم روی تخت و من هنوز گیج بودم بچمو آوردن بهش شیر دادم تا وقتی بردنم بخش پیش خودم بود بعدشم آوردنش توی بخش پیش خودم و خیلی از زایمانم راضی بودم اینم تجربه من
مشاهده ۱۰ پاسخ دیگر
مامان جوجه فلفلی🐣 مامان جوجه فلفلی🐣 ۲ ماهگی
خلاصه تو ریکاوری شکمم فشار دادن متوجه نشدم بچه هم چک کردن گفتن مشکلی نیست برید دیگه تو بخش .ولی من همش گیج خواب بودم ...بردنم تو بخش با بچه .راستی سند هم موقع قبل از اتاق عمل رفتن واسم وصل کردن هیچ دردی نداشت فقط یکم میسوخت همین ...خلاصه اومدیم تو بخش سینما گذاشتم تو دهن بچه هی سینما همرام فشار میداد تو دهن بچه تا کم کم دهنش عادت کرد بگیر پاهام هنوز بی‌حس بود دردی نداشتم تا کم کم بی‌حسی رفت هی پرستاره میومدن فشار میگرفتن قندمو چک میکردن ..بی‌حسی تو سرم برام میزدن دردی احساس نکردم ..اومدن گفتن کم کم مایعات بخور راه برو شروع کردم مایعات خوردن بلند شدم راه برم یکم دردم گرفت جای بخیر درد میکرد خلاصه کمکم کردن یه کوچولو راه رفتم
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان سدنا مامان سدنا ۲ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان
برسه اتاق عمل لرز وحشتناکی گرفتم از ترس تو راهرو که داشتن میبردنم بشون میگفتم پشیمون شدم برمگردونین بعد گفتن میری طبیعی گفتم نه تخم میزام😂🤣دیگه کلا هذیون گفتنم شروع شد رسیدم اتاق عمل خیلی سرد بود منم لرز وحشتناک که داشتم از ترس اونجا اومدن سوند بزنن میگفتم میشه نزنین🥲😂اومدن بی حسی میگفتم میشه بیهوش کنین🥲😅کلا همش ساز خودمو میزدم ولی خدایی نه سوند درد داشت نه امپول بی حسی دیگه دکترمم اومد دید لرز دارم گفت کولرو خاموش کنین عمل شد حالا این وسط من هی میگفتن دستام تروخدا ببندین و هی هذیون میگفتم کمک بیهوشی بالاسرم بود باهام حرف میزد استرسم و کم میکرد قبل عمل بهم گفت بچه میخای باز میگفتم دیگه نه وقتی بچم بدنیا اومد میگفتن بازم میخام🤣🤣اصلا هیچی هیچی حس نکردم از عمل واقعا واقعا واقعا راحت و خوب بود همش میگم خیلی خوب بود کادر اتاق عمل استرسی که شدم همشون به روش خودشون کمکم کردن من واقعا راضی بودم از عملم و پرسنل بیمارستان همه چی
بعد دیگه بردنم ریکاوری دوساعت اونجا بودم خودم
مامان حنا مامان حنا ۱ ماهگی
#تجربه زایمان ۲
برای۱ابان وقت عمل داشتم
شب قبل رفتیم بیمارستان تشکیل پرونده دادم اتاق خصوصی رزرو کردم آزمایش دادم و آمدم خونه چون دکترم ظهر میومد برای عمل بهم گفتن تا ۲ـ۳شب هرچی بخوام میتونم بخورم ولی بعدش هیچی
دیگه از بیمارستان رسیدم خونه کارام کردم وسایلم آماده کردم حموم رفتم ولی اینقدر استرس داشتم که تا صبح خواب نرفتم دیگه ساعت ۹حرکت کردیم سمت بیمارستان بخاطر بی خوابی هم سردرد داشتم
رسیدیم بیمارستان اتاق و وسایل بهم تحویل دادن اومدن فشارم گرفتن فشارم پایین بود بهم سرم وصل کردن دیگه ساعت ۱اومدن بردن اتاق عمل
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان هانا🫀 مامان هانا🫀 ۳ ماهگی
دیگه همه وسایلامو برداشتیم و رفتیم بیمارستان 😶اونجا ان اس تی گرفتن همه چی خوب بود دکتر اومد معاینه تحریکی کرد و گفت شرایطتت ریسک داره و فردا ساعت هشت صبح بیا 🌝
منو میگی از زایمان به شدت ترس داشتم از طرفی از شرایطم هم خسته شده بودم ولی دیگه چیزیه که انتخاب کرده بودم (منظورم زایمان طبیعیه)و باید پای تصمیم وایمیستادم.برگشتیم خونه بماند که اون شب اصلا نخوابیدم هم خارش بدن داشتم و هم فکر و فکر و فکر شاید سه ساعت کلا خوابیدم
همش میگفتم باخودم که من از پسش برنمیام 😅
صبح ساعت هشت اونجا بودم بستری شدم اول گفتن باید سونو کبد و کیسه صفرا بدی تا ساعت دو بعد ظهر منتظر سونو و آزمایش بودم آخرشم سونوهامو آزمایش خوب بود ولی گفتن زایمان کنی بهتره و ساعت دو و نیم آمپول فشار رو زدن 👀 دردام کم کم شروع شد بماند که هی می‌رفت شدید میشد و هی میومدن معاینه میکردن و چقدر سر همین معاینه ها اذیت شدم...بقیش تایپیک بعدی💜
مامان آريا مامان آريا ۵ ماهگی
خداروشکر بالاخره منم کوچولوم رو بغل گرفتم😍
دیروز 40 هفته کامل بودم دو روز بود حرکاتش به شدت کم شده بود. بعد از ظهر رفتم بیمارستان ان اس تی گرفتن فک کنم زیاد خوب نبود. رفتم سونو اورژانسی گفتن حرکت نمیکنه وزنش رفته بالا. رفتم بیمارستان بستری کردن یه ساعت ان اس تی وصل بود بهم ضربان قلبش به شدت کم بود. دیگ 9 رفتم اتاق عمل ساعت 9.10 دقیقه پسرم دنیا اومد تا یه ربع 10 بخیه اینا طول کشید. تا 10 و نیم ریکاوری بودم اولش لرزش داشتم سردم نبود فقط داشتم میلرزیدم تا اومدم اتاق اروم شدم لباسم رو عوص کردن بچه رو شیر دادم😍. خداروشکر حالم خیلی خیلی خوب بود و هست زیاد درد انچنانی نکشیدم
فقط حتما پمپ درد بگیرین خیلی تاثیر داره
مشاهده ۸ پاسخ دیگر
مامان نِلیـــن🌈🩷 مامان نِلیـــن🌈🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
بعد تشکیل پرونده منو فرستادن برای نمونه ادرار و بعد اون گفتن بخاب انژیوکت وصل کردن بهم دوباره ان اس تی رو وصل کردن و گذاشتن موند تا خاستم ببرنم اتاق عمل اومدن سوند رو وصل کردن و اینو بگم ک من خیلی خودمو قبلش اذیت کردم و میترسیدم براش ولی برام لیدوکائین زدن بعد وصل کردن و هیچی متوجه نشدم من خلاصه بعد اون بردنم اتاق عمل ک ترس عجیبی داشتم و تا دکترمو دیدم فقد اشک ریختم . یکم باهام حرف زدن و اروم شدم. امپول بی حسی اصلا چیزی حس نکردم. بلافاصله دراز کشیدم بعدش دیگ عملو شروع کردن و تا صدای دخترم رو شنیدم و اروم شدم . بعد عمل هم ک بردنم ریکاوری لرز خیلی بدی داشتم برام وارمر گذاشتن و دارو زدن بهم . یساعت بعدش بردنم بخش . دوبار تو ریکاوری شکممو فشار دادن و....
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ ماهگی
تجربه زایمان
صبح باحس یه خیسی کم همراه با ترشح از خواب پاشدم بعد دیدم ترشح رنگ
صورتی خونی داره دیگه ساعت 5ونیم اومدم بیمارستان معاینه کردم گفتن
کیسه آب سوراخه دیگه بستری کردن و آمپول فشار بهم زدن از ساعت 8 اینا دردام شروع شد و رو توپ شروع به ورزش کردم اصلا داد نمیزدم فقط نفس عمیق دیگه تا ساعت 2 بود از دو هم دیگه فشار های محکم بهم میومد و بلاخره ساعت 4 زایمان کردم
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان پناه مامان پناه ۵ ماهگی
خب بریم سراغ تجربه من از سزارین:صبح ۵ رفتیم بیمارستان سعدی ،تا اومدیم کارای پذیرش رو انجام بدیم ساعات ۶ شد.پرستار اومد دنبالم لباس داد پوشیدم ،شیو شکمم رو چک کرد و آزمایش ادرار گرفت.بعد رفتیم طبقه زیر زمین برای آمادگی عمل ،که مجدد شیو رو چک کردن و آزمایش خون گرفتن و سرم رو وصل کردن،وقتی همه این کار ها انجام شد دیگه منتظر موندیم که دکتر بیاد و بریم اتاق عمل،دوباره قبل از اتاق عمل صدای قلب بچه چک شد و ی سری سوال پرسیدن.بین اتاق عمل و اتاق انتظار بیمار ی اتاق دیگه بود.به ترتیب نوبت پذریزش صدا زد برای عمل ،من اولین عمل دکتر شفایی بودم
رفتم اتاق عمل و خوابیدم روی تخت،اینجا دیگه واقعا از ترس داشتم جون میدادم ،پرده رو کشید جلو صورتم ،بتادین ریخت ،منم هی میگفتم منو بیهوش کن میترسم
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان 🍓توت فرنگی 🍓 مامان 🍓توت فرنگی 🍓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
صبح اومدم پذیرش شدم با گریه و دلتنگی از تمام شدن بارداری هر چند سخت بود ولی دلگیر
اومدم اول آن اس تی گرفتم یه ساعتی معطل شدم لباس دادن پوشیدم ازمایش اینا گرفتن که از کمرم زیر شکمم درد پریودی گرفته بود نگو بجه وارد لگن شده بعد اتاق عمل رو آماده کردن خیلی سرد بود اتاق عمل دندون هام می‌خورد بهم بعد بی حسی زدن از نخاع درد نداشت فقط ترس داشت سریع خابوندمنم رو تخت پاهام داغ شد حالت تهوع گرفتم فلبم تند میزد گفتم قلبم داره وامیسته گفتن هیچی نیست تو سرم انگار یه چیز ریختن آروم شدم بعد دخترم رو آوردن دیدم چسبوندم رو صورتم حس خوبی بود اما میلرزیدم بعد با پتو از تخت بلند کردن انداختن رو برانکارد سرم زدن بعد دوباره از اون برانکارد انداختن روی تخت دیگه خیلی درد داشتم شکمم رو فشار دادن خیلی درد داشت اومدم تو بخش شوهرم اومد کمک تا دوباره از اون تخت انداختن رو تخت بخش درد وحشتناکی بود بعد بچه شیر خورد و امان از وفتی که از رو تخت خواستم بلند شم نفسم بند اومد خیلی درد داشت زخم هام بلند شدم با بختی رفتم دستشویی زیرم رو تمیز کردن الان هم بابد بختی دراز کشیدم و دارم تایپ میکنم
راستی سوند وصل کردنی هم یه سوزش بدی داشت 😬
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان الینا خانوم مامان الینا خانوم ۵ ماهگی
وخیلی تشنه بودم یک خانوم اونجا بود یکم آب ریخت تو دهنم بعد هم منو بردن تو بخش دیگه درد داشتم زیاد بود راستی تو اتاق عمل یک بار شکممو فشار دادن درد داشت ولی چون هنوز آثاربیهوشی داشتم زیاد حالی نشدم دیگه تو بخش بچه آوردن چندتا دانشجو با یک سرپرستار اومدن کمک کردن به بچه شیر دادم بعد آروغ بچه رو گرفتن رفتن ویک خانوم پرستار دیگه هم اومد یک شیاف گذاشتن دارو تو سرم تزریق کرد رفت بعد یک بار دیگه شکممو فشار دادن ولی یکم با انصاف بود آروم فشار داد زیاد درد نکرد بعد هم دیگه رفتن تا ظهر کسی نیومد کاری هم نداشتن ولی ظهر باز اومدن یک بار دیگه شکممو فشار دادن درد داشت یکم دارو هم زدن باز رفتن دیگه گفتن تا ساعت 2شب باید هیچی نخورم دیگه تا بعدازظهر هی به بچه شیر دادم هی پرستارها هم میومدن میگفتن بچه شیر خورده دیگه تابعدازظهر با شیف پرستارها عوض شد یک پرستار وحشی اومد اونم شکممو بدجور فشاردادن گریه کردم ازشدت درد
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان هاکان جونی مامان هاکان جونی ۸ ماهگی
دوستان من چند روزی بود خیلی شکمم سفت میشد فشار زیاد به مقعد و واژن داشتم بعد دیروز بخاطر تشکیل پرونده رفتم بیمارستان اونحا تو ان اس تی گفتن انقباض داری معاینمم کردم😵‍💫😵‍💫😵‍💫گفتن باز شدی و اینا زنگ زدن به دکترم گفتن اماده شه واسه عمل من از ترس کلی گریه کردم چون هنوز ۳۷ هفتم بود ولی بهم گفتن خطرناکه و اینا خلاصه دیگه سز شدم خیلی تند تندی هیچیم نبرده بودم با خودم
مشاهده ۲۲ پاسخ دیگر
مامان بارانا مامان بارانا ۴ ماهگی
تجربه سزارین بیمارستان نیکان.

۵ روز پیش ۳۸ هفته سزارین شدم و صبح رفتم بیمارستان کارای بستری رو انجام دادیم و بعدش از همسرم جدا شدم رفتم لباس پوشیدم و یه تست ان اس تی ازم گرفتن و بعد انژوکت و سرم رو وصل کردن و بردنم اتاق عمل.
اتاق عمل بی حسم کردن ولی چون خیلی استرس و ترس داشتم بیهوشم کردن و بچمو تو اتاق عمل ندیدم . وقتی بیدار شدم ریکاوری بودم که ماما اومد بالا سرم و پسرم رو گذاشت تماس پوستی برقرار کردیم
و بعدش پسرمو بردن چکاب کنن و اومدن واسه فشار رحم
از این قسمت فشار رحم خیلی میترسیدم که تو ریکاوری ۳ بار فشارم دادن درد خیلی بدی داشت. ولی تحمل کردم. ماما گفت بخاطر خودت باید انجام بدیم. دکترمم تو اتاق عمل فشار داد ولی بازم ریکاوری تکرار کردن.
تقریبا ۲ ساعت ریکاوری بودم بعد بردنم بخش.
حالم خوب بود و درد با شیاف قابل کنترل بود کاملا‌
برای من اولین راه رفتن اونقدری سخت نبود و در کل زیاد راه رفتم چون میگن بهتر میشی هرجی بیشتر راه بری.
و در کل همه دردا قابل کنترل بود با دیدن نی نی همه چی یادم رفت
مشاهده ۶ پاسخ دیگر