سلام مامانا یه صحبت مادرانه دارم….


من تو یه شهر دیه دور از خونوادم با خونواده شوهرم تو یه ساختمون زندگی میکنم. از وقتی باردار شدم هییییچ کوک و حمایتی ازشون ندیدم بعد زایمانمم هیچ کمکی بهم نکردن. حتی زحمت نمیدن بیان بچه رو ببینن زنگ میزننن میگن بچه رو بیار ما ببینیم. معمونی یا دعوتی داشته باشم حتی نمیان یه کمک کنن. منم دیگه برام عادی شده . کل بارداریم خودم همه کارامو میکردم حتی راه پله ها رو میشستم. از طرفی من واقعا تمیزی رو دوس دارم و شلختگی و کثیفی اطرافم منو ازار میده. بخوام توجه نکنم هم اشفتگی به چشمم میاد و تو مخم میره. مثلا رو کابینتت اثر انگشت بمونه بدم میاد یا لک اب رو شیر اب باشه حالا بقیشو خودتون متوجه بشین . از بچگی همین بودم وقتی میخواستم درس بخونم باید کل هونه رو تمیز میکردم تا بهم ریختگی و کثیفی خواسمو پرت نکنه. حالا وقتی بچم به دنیا اومد با هزار سختی و زحمت از خواب و استراحتم میزدم کارای خونه رو انجام میدادم. هرکی میومد میگفت خونت همیشه تمیزه و همیشه امادگی مهمون سرزده رو د

۹ پاسخ

ببین کار شوهرت خیلی اشتباهه
ولی بخاطر فقط خوووودت یکم حساسیت کم کن
بزار یکماه تووکثیفی خونه بمونه شوهرت بلکه قدرتو بدونه و درست بشع
غذاهم درست نکن چن بار تا بفهمه قرار نیس خونه همیشه مرتب و غذا همیشه آماده باشه
پروش کردی عزیزم

تو دقیقاوخود منی

عزیزم منم دقیقا تو شرایط تو هستم دقیقاااااااا فقط مادرشوهر من تو ساختمون نیست سرکوچمونه😬
من دیگه شل کردم سینک ظرفشویی نگاه میکنم که پر از رسوب آب و لک شده اعصابم به هم می‌ریزه‌ولی سعی میکنم شل کنم ...همسر منم مثل همسر تو سطل زباله رو باید بزارم جلوی در که ببره وگرنه تو آشپزخونه نمیره تازه دیشب بهم میگفت خودت ببر کاری نداره که چرا آنقدر تنبلی😐😵‍💫 به جز شل کردن چیزی ندارم بهت بگم چون خودم هم تو شرایط تو ام

سلام عزیزم شما وسواس داری بخاطر همین خانواده فامیل سعی میکنن خونتون نیان زحمتت چند برابر نشه بخاطر همین میگن تو بیا فکرای منفی نکن اتفاقا همسرت خیلی راحته که گیر بها نمیده ماهم تو خونه همین بساطیم دست به سیاه سفید نمیزنه فقط فرقم اینه سرکارم میرم که آوردم تو خونه همسرتون درست میگه شما دارید خیلی بها میدید به تمیزی واین بهم ریختگی عذاب‌تون میده یادتون باشه الان دوران شیرین بچه هست بهش توجه کنید بالاخره روی پا وایمیسه راه میره بیشتر بهم میریزه باید توجه نکنی به این بهم ریختگی ها . یه روزی دلت برای کوچیکی هاش تنگ میشه .

منم از خانوادم دورم اما مادرم اومد ۳ ماه پیشم موند شوهرمنم عین شوهر تو ی استکان برام جابجا نمیکنه بش هم میگم میگه منم بیرون کار میکنم خستم

عزیزم اگه میتونی کمکی بگیره شوهرت برات. من زباله ها رو گره میزنم میذارم دم در بازم شوهرم رد میشه و نمیبره هی بهانه میاره که حموم بودم کثیف میشم حالا میخوام برم فلان جا. تازه خونمون ویلاییه سطل هم نزدیکه

عزیز دلم وقتی از دردات گفتی گلومو بغض گرفت😪
بذار یه چیزیو بهت بگم خونه داداشم کنار خونه مامانم هس
دوران مجردی ک خونه بابام بودم بچه ی داداشم میومد خونه ما میخواستیم از دوس داشتن زیاد بخوریمش
بهش خیلی رسیدگی میکردیم
اولش زنداداشم حساس بود بعد وقتی دید واقعا از ته دل دوسش داریم میذاشت خونمون بچشو و میرفت
مامانم و بابام میگفتن بچه پسر آدم انگار مال خودم آدم هس با وجود اینکه اونموقع کنکور و درس داشتیم ولی همیشه دوس داشتم بچه داداشم خونه ما باشه
اون محبتایی ک ما به بچه های داداشم کردیم یادم بود تا الان ک مادر شدم
و الان بچه هامو تا اونور اروپا میسپرم مادر شوهرم و عمه هاش چون میدونم دوسشون دارن از ته دل

دورز خونه رو تمیز نکن بزار خونه شلوغ شه خودش خسته میشه پا میشه کمکت اون وقتی می‌بینه تو تحمل کثیفیو نداری پا میشی تمیز میکنی عین خیالشم نیست میگه خب بالاخره خودش پا میشه تمیز می‌کنه

اری. الان بچم خیلی بازیگوشه از طرفی یه مدته همش به من میچسبه. یعنی وقتی بلند میشم میاد پاهامو میگیره و گریه میکنه حتی وقتی داره بازی میکنه من باید منارش باشم. حتی سرویس میرم دنبالم میاد گریه میکنه. فقط میخواد به من بچسبه. البته وقتی دوتایی هستیم اینطوریه وقتی یکی باشه دیگه با من کاری نداره. الان همش خونم بهم ریختست حتی نمیتونم سه مسواک بزنم موهامو مرتب کنم با خیال راحت دوش بگیرم. شوهرمم این وسط هیییییچ کاری نمیکنه حتی اشغالای تو سطل زباله رو نمیبره من باید براش از سطل ذر بیارم گره بزنم بذارم جلو راه پله تا ببره. میاد خونه میگم بچه رو نگه دار بهونه میاره میگه حالا امشب نمیخواد باشه فردا تمیز کن. یکم با بچه بازی میکنه باز میندازتش گردن من. یه وقتا برای شام املت درست میکنه که کمکم باشه ولی بازم همه چیزارو میریزه کار من بیشتر میشه . واقعا تحت فشارم خسته شدم. بچمم فقط شیر مادر میخوره تمام استخونام درد میکنه مچ پاهام همش در میره مهره های کمرم درد شدید داره موهام همش ریخت. میدپنم شاید بگین مادرشدن همینه ولی من حتی جایی نمیرم تفریحی ندارم نهایت برم یه روز خونه مامانم بمونم اونجام رفتم باید خونشونو تمیز کنم. میشه شما بگین من چیکار کنم حداقل شوهرم کمک کنه هرچی بهش میگم گوش نمیده . تیشبم بهش گفتم باید کمک کنی میگه تو حساسی بیا من بهت روش گشاد بودنو یاد بدم دیگه سخت نگیری. من باید چیکار کنم شوهرم بفهمه من بریدم واقعا

سوال های مرتبط

مامان آرین 👶 مامان آرین 👶 ۱ سالگی
سلام مامانا لطفا بیاین کمککک
کوچولو های شما هم اینطورین؟
پسرمن وقتی تو هال داره بازی میکنه حتما باید کنارش باشم ، یعنی نه میتونم برم تو آشپزخونه به کارام برسم نه اتاق برم وسیله میخوام بردارم یا بزارم یا حتی توالت..یعنی از دستش عاصی شدم حتما باید پیشش بشینم وقتی بخوام بلند بشم شروع میکنه به گریه و دنبالم میاد ..اضطراب جدایی بهش میگن که نرماله تو این بازه سنی ..یعنی به هیییییچ کاریم نمیتونم برسم..وقتی هم خوابه با یه صدای کوچیک زود بیدار میشه همسرمم وقتی از سرکار میاد حتما باید استراحت کنه میگه نمیتونم بچه رو نگه دارم ..از طرفی وقتی میخوایم شب بخوابیم همسر میگه تو روز نزار بخوابه تا شب زود بخوابه ..بعد جالبیش اینه میگم تو روز نمیزاره به کارام برسم میگه وقتی خوابید کارات انجام بده 😐 😐
بعدم بچه رو نمیشه زور کنی تو روز نخواب ..بچه اس بالاخره خوابش میگیره دیگه البته بچه من خوابش خیلی سبکه ولی وقتی خوابش بیاد نمیشه به زور بیدار نگهش داشت آخه..
مامانمم میگه بچه رو بیارین خونه ما به کارات برس میگم آخه راهمون یکم دوره هرروز که نمیشه اینکارو کرد تازه بچه شیر میخواد ،
لطفا راهکاری دارین بگین واقعا خسته شدم از دست همه
مامان درسا مامان درسا ۹ ماهگی
چرا این مردها انقدر ریسک پذیرن بی احتیاطن
شوهرم همیشه با کریر بچه رو بلند میکنه تاب میده باهاش بازی میکنه
هزار بار بهش گفته بودم بچه بزرگ شده خودش رو از توش پرت یکنه.
میگفت من حواسم هست گوش نمیداد.
دیشب تو یه لحظه بچه از توش سر خورد
صحنه ای که من دیدم کریر بالای کمر شوهرم بود. بچه بدجور خورد زمین
خودش میگه نه بلند نبوده تا رو زانو بوده
نمیدانم چرا انکار میکنه قبول نمیکنه
جالب میدانید چیه توی بهداشت بچه از من حساستره هی ایراد میگیره
مثلا بچه رو فلانجا نبر سرما میخوره . نزار فلانی ببوسش یا بغلش کنه مریض میشه.
چرا دستمال بچه رو اونجا گذاشتی چرا لباس بچه رو اونجا گذاستی. خانه کسی میریم بچه رو از بغلت زمین نزهپار میگه لباس بچه رو فرششان نزار کثیفه بچه رو فلانجا نکن کثبفه و هزارکار دیگه در حالیکه شوهرم اصلا وسواس نیست حتی تمیز هم نیست. کلی خرابکاری و کثیف کاری داره اما رو بچه یهدجور خاصی حساسه
فامیلامون میگن مامان بچه شوهرمه انقدر مراقبه.
اما توی این حرکات ژانگولری اصلا احتیاط نمیکنه یعنی خطر رو حس نمیکنه‌
تا دیشب که بچه افتاد . تازه بازم از بیمارستان برگشتین دوباره بچه رو گذاشت تو کریر بخوابونه.
خدایا چقدر خوش خیالن مردها من هزارجور فکر تو سرمه این ۴۸ ساعت بگذره بچه علائمی نشان نده. بعد به اینده فکر میکنم اگه حتی علائنی نباشه
بعد از اون ضربه تو رشدش تاثیر نزاره
ضربه تو هوشش تاثیر نزاره
ضربه تو راه رفتنش تاثیر نزاره و هزارتادفکر ناجور دیگه
ادنوقت اون همان لحظه کهدبچه از گریه داشت غش میکرددمیگفت چیزی نشده حالش خوبه دست و پاش رو تکان میده
نمیدانم واقعا واسه اروم کردن من و وجدان خودش میگفت یا واقعا خطر رو درک نکرده