مامانا کیا بیدارین ؟
من شبا این موقع ها که میشه خیلی خودم خودمو سرزنش میکنم ک میتونستی مادر بهتری باشی میتونستی غذای بهتری ب بچت بدی میتونستی بیشتر باهاش باری کنی میتونستی نذاری تلویزژون و مدبایل ببینه و ....
ولی فردا ک میشه واقعا تو طول روز یه جور دیگه پیش میره همه چی از نشستن دائم پیش بچم واقعا دیگه بعد یه تایمی خسته میشم ازینکه هر ردز با یه سری اسباب باری تکراری بازی کنم خسته میشم وقتی بی حوصلگی دخترمو و نق ها پ بهونه ها و جیغ هاشو میبنم تلویزیونو روشن میکنم خودشم میره موبایلو میاره جیغ جیغ ک برام موبایل بذار غذاهم دستپختم ازین بهتر نمیشه 😓
صبونه هام من فقط تخم مرغ ب روش های مختلف میدم چیزی دیگه مثه فرنی اینا نمیخوره
اما عذاب وجدان ولم نمیکنه همش قیافه کسل دخترم ک بغضی تایما تو خونه ب شگم میخوابه رو زنین از سر اینکه حوصلش سر رفته جلو جشمه کسیم ندارم بچم خیلی تنهاس تمام اینا خیلی ب مغزم فشار میاره
با دوستم مشورت کردم میگفت زندکیو اسون بکیر هیچی نمیشه تلویزیون ببینه موبایل ببینه از بچه داری لذت ببر اما این فکرا هر شب مثه خوره افتاده ب جونم

۷ پاسخ

همه ی ما مامانایی که تنهایی بچه هامون بزرگ میکنیم و کسی کمکمون نمیکنه همینیم شاید تو بهترین کارارو میکنی ولی بازم همینه غصه نخور تربیت بچه مهم تر از شکمشه اینو همیشه یادت باشه..بچه تربیت درست میخواد احترام میخواد..تو فرنی و هزارجور چیز درست کن ولی کتکش بزن به چه دردت میخوره

عزیزم ما مادرهای امروزه میخوایم بهترین مادر باشیم ولی یادمون میره که ماهم انسانیم..
مطمئن باش تو در هر لحظه امروزت بهتربن خودت بودی.. منم گاهی وقتا اینجوری میشم شبا فکر و خیال میاد سراغم
ولی فرداش دخترمو میبرم بیرون پارک تا دلش یه هوایی بخوره

عزیزم خودتو آزار نده با این فکرا
تمام انرژی و ذوقت گرفته میشه
همه ما همینیم
چون دست تنهاییم، چون مادر این دوره زمونه اییم
هزار تا فکر و دل مشغولی داریم
به انرژی های منفی فرصت حضور نده
تو بهترین مادری اینو تو ذهن و قلب حک کن💫

اگه میتونی یه تایمی توی روز یا اخر شب بچتو ببر پارک یکمم تو محیط بیرون‌باشه و با بچه ها تا تعامل و‌یاد‌بگیره ...دیگه‌یه‌مقدار گوشی و‌تلوزیونم اجتناب ناپذیره.من عصرا خونه مامانم میرم‌وگرنه واقعا روان خودم برای از صبح تا شب با بچه بودن کشش نداره

گلم تایپیک قبلمو ببین

با سرزنش کردن خودت فقط افسرده میشی .. بچه یه مادر شاد میخواد.. تازه این روزا هم یادشون نمیمونه.. زندگی در گذره.. ماهم باید با این دوره از زندگی رشد کنیم و تجربه کسب کنیم.. اگه فردا فقط چند دقیقه از امروز بهتر بودی تو مسیر درستی

دقیقا منم اینطورم و اینا واقعا اذیتم میکنه🥲

سوال های مرتبط

مامان قندعسل مامان قندعسل ۱ سالگی
مامانا
این موقع دقتی پیام میدم اکثرا جواب میدن بیاین خواهشا نظر بدین
من واقعا دیگه درمونده شدم از سر دخالت های اطرافیان از سر افکار خودم ک نمیدونم کارم و روش تربیتیم و رفتاری ک با بچه انجام میدم درست هست یا نه
مامانم و بابام ک کلا میگن تو هیچی حالیت نیست و چون ما کمکت کردیم و تو میای ب ما در روز سر میزنی ما اجازه داریم تو همه چی بچت دخالت کنیم و نظر بدیم
ما اصلا اهل ربت و امد خانوادگی نیستیم فامیل نداریم مامان و بابام با همه قهران ب طبع اون ماهم بت کسی رفت و امد نداریم
بچم هیچ مهمونی و اینا نمیره تا مویعی ک تابستون بوذ هر روز روزی جند بار میبردمش پارک و بازیو آب بازی و... الان ک هوا سرد شده بیرون نمیبرمش خیلی بهونه میگیره همش سرشو گرم میکنم یا میبرمش رو تراس بیرونو نگاه کنه
وقتی از رو تراس نگاه میکنه بیرونو خیلی دلم میگیره گ چرا کس و کاری ندارم و این بچع باید از پشت نرده و میله ببینه بیرونو
خونه مامانک اینا تا جمد وقت پیش هر روز میرفتم ۳ ۴ ساعت میموندم منتها چون خیلی گیر بم میدن و تو همه چی نظر میدم اعصابم کشش نداره دیگه نرفتم جند روزه
الانم همش ویام میدن بهم بچت افسرده میشع بچت فلان میشه و ...
شما بیاید بگید بچم افسرده میشه اینجور ؟
اصن شما چجور با بچه تا میکنید تو خونه تو پاییز و زمستون
بخدا دیگه مغزم کشش نداره همش حس میکنک در حق بچم بدی میکنم
ازونورم میرم پیش دوستام ، میگن براش قانون بذار خیلی ددریه خیلی فلانع
مامان قندعسل مامان قندعسل ۱ سالگی
مامانا
خسته شدم دیگه از چالشای بچه داری
نمیدونم براب من اینجوره یا همه همینیم
مغزم درد میکنع
بچم از صبح ک بیداز میشع جلو دره بریم ددر
همش تو ددرم بیرونم ک میرم اصلا راه نمیره تو کالسکه و اینام نمیشینه فقط بغغغغل کمرم داغونه
وقتیم میایم میشینیم تو ماشین ک برگردیم خونه انقد جیغ میکشع و درو فشار میده خودمو شوهرم قاطی میکنیم
غذا که اصلا یه جوری غذا نمیخوره دیگه دست و دلم نمیره غذا درست کنم چون شوهرم ک کلا وعده های غذایی رو سرکارع اونجا غذامیخوره خودمم با هله هوله سیر میشک این بچم گ هیچی نمیخوره همه رو پرت میکنع هرچی درست میکنم باید بریزم دور
خوابش ک 🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
ساعت ۳ شب میخوابه با زوررر انقد رو تخت غلت کیخوره هی باید پاشو بکشم بیارم دو قطره شیر بخوره
بازیم هرچی میام بشینم باش بازی کنم میذاره میره
فک کنک خیای گند زدم تو بچه داری
کلافم خستم
دلم مبخواد لرگردم ب دوران قبل
خیلی دوسش دارم جونمه زندگیمه ولی کشش دیگه ندارم از الان هول فردا رو گرفتم چجوری سرگرمش کنم همش باید بشینم کنارش از اسباب بازی بدم میاد دیگه
نه خونه مرتبه
ن غذا دارم
هیچی ساعت ۳ ام ک میخوابه دیگه جونی برام نمونده ک وایسم کاری کنک
روابط زنوشوهریمونم ک افتضاح روزی ۱۰ دفعه بحثمون میشه من مجبورم ب خاطر دخترم سکوت کنم ک تنش بهش وارد نشه
من کلت ۲۸ سالمه همه چیم داغون هیکلم داغون قیافم داغون موهام داغون
بچم همه چیش داغون از خواب بگیر تا خوراک تا بازی و ....
دلم واسه وقتایی که سرکار بودم برو بیایی داشتم تنگ شده
از دخالتاشون خستم اما خرمت پدرمادری اجازه نمیده چیزی بگم چون تو این مدت خیلی کمکم کردن
نوشتم ک بخونین شاید کسی چیزی گفت من یه کن اروم شم بدونم مثل منم هست