تجربه ی زایمان طبیعی ایلان جونم:سال۱۳۹۸ بیمارستان سپیدار اهواز
من بچه بودم اون موقع فقط ۱۴.سالم بود ۴۰هفته بودم که ۸/۱۴ ساعت ۱۱ شب دردام شروع شد پیش خونواده همسرم بودم بابای همسرم هم ۲۰ روزه فوت کرده بود دردام که شروع شد زود رفتم دوش گرفتن همه چی رو گزاشتیم تو ماشین و با مامان همسرم و جاریم رفتیم بیمارستان معاینم کردن گفتن فقط یک سانتی هنوز برگرد خونه ما هم خونمون از بیمارستان دوره نمیتونسیم برگردیم بیرون زایشگاه درد می‌کشیدم و راه میرفتم خیلی بد بود چون تجربه نداشتم و اصلا نمی‌دونستم باید چکار کنم تا ساعت ۱۲ صب من بیمارستان بودم ولی بستریم نکردن تو بخش بودم بعد یه زن.اونجا بود بس گفتم از دیشب سر وام و خیلی درد دارم میتونم بیام یکم رو تخته معاینه بخوابم خیلی خوابم میومد از خستگی و درد بیهوش شده بودم یه نیم ساعتی خوابیدم و با صدای اون زنده بیدار شدم بم گف یکی بیرون صدات می‌کنه رفتم دیدم دوستم و عمم اومدن بیمارستان و دوستم هم چند ماه پیش زایمان کرده بود بهم میگف خوبی اصلا نترس باشه منم انگار بیهوش شده بودم میگفتم چرا اومدن بعد دوباره برگشتم خوابیدم و وقتی درد می‌پیچید تو شکمم وو کمرم بیدار میشدم بعد بالا آوردم نمی‌دونم چرا بعد اومدن معاینم کردن گفتن ۶ سانتی بستریم کردن و سرم وصل کردن و رفتیم دستگاه نبض بچه رو میگم وصل کردن من وقتی دردم میگیره نمیتونم بشینم باید راه برم هر چند دقیقه دستگاه رو میکشم پامیشم راه میرم و به مامای که پیشم بود میگم احساس دستشویی دارم. بهم میگه اون بچه ای اینجا کارتو بکن زور میزدم ولی چیزی نبود 😅بعد ماما رفت وقت نهار بود ساعت ۱۴ بود که من خودم تنهایی تو زایشگاه بودم و دکتر قبل رفتن بم گف هر وقت دردت گرفت زور بزن منم با تمام وجود زور میزدم بعد دست زدم

تصویر
۵ پاسخ

وایی الان ۱۹ سالته؟!🥹✨

واقعا ایول داری
من با وجود اینکه ده سال بزرگترم ولی فکر طبیعی رو میکنم پشتم میلرزه🥲✋🏻❤️

بقیش؟؟؟؟

عزیزم از اینکه زود متاهل شدی و بچه آوردی راضی هستی؟

بعد دست زدم و موهای پسرمو حس کردم داد زدم بچم داره میاد کجایین آخه من وقتی درد دارم جیغ نمی‌کشم انگار اصلا یادشون رفته بود من اونجا بودم بعد رود اومدن و بردنم تخت زایمان و دکتر بهم میگفت زور بزن ما اینکه من زور نمیزدم بچه روز میزد و با سه تا زوور بچم به دنیا اومد و همشون بهم میگفتن چرا تو سن کم ازدواج کردی و باید به همه توضیح میدادم که چرا زود ازدواج کردم و زود بچه دار شدم

سوال های مرتبط

مامان الماس کوچلو💎🎀 مامان الماس کوچلو💎🎀 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان طبیعی ایناس جونم:سال ۱۴۰۰ بیمارستان امام خمینی اهواز
من فقط ۱۶سالم بود ولی تجربه داشتم وقتی باردار شدم همه درگیر کرونا بودیم و همه جاها بسته بود منم نمی‌تونستم آزمایش و سنو رو کامل بگیرم فقط جند تا آزمایش و یه سنو گرفتم که اون سنو زد برام ۶ شهریور ۱۴۰۰زایمانمه منم منتظر بودم کلی هم کلاس ورزش آنلاین انجام دادم و پیاده روی میکردم ولی بچم دل نمیکند ۹روز بعد وقت زایمان زایمان کردم و تو این ۹ روز هر روز میرفتم بیمارستان و بهم میگن همو وقت داری برگرد خونه ۶/۱۴ ساعت ۶ صبح با که درد خیلی بد بیدار شدم و هرر چند ساعت یه بار درد داشتم که تا ۱۱ شب در آن هر نیم ساعت شد و از اون جایی که تجربه داشتم از زایمان اولم میدونستم کی باید برم بیمارستان و تا ۵ صبح دردام هر دو دقیقه شد که به همسرم گفتم وقتشه بریم رود آماده شدیم و رفتیم سراغ خواهر شوهم و وقتی رسیدم بیمارستان معاینم کردن گفتن ۸سانتی و زود زود بستریم کردن و من وقتی دردم میگیره نمیتونم بشینم یا بخوابم باید راه برم وقتی تو بخش راه میرفتم سرم داد میزدم بم میگن الان اینجا زایمان می‌کنی راه نرو بشین و منو گزاشتن رو ویلچر و بردنم زایشگاه و تا سرم وصل کردن دردم بیشتر شد و هی دعا میکردم و التماس خدا که فقط تو میتونی کمکم کنی و زور میزدم که دکتر اومد گفت فول شده بریم تخت زایمان میخواستم منو بنشینن رو ویلچر آخه سر بچه وسط پاهامه نمی‌تونستم راه برم نه اینکه بشینم بهشون گفتم من مواضبم زود رفتیم تخت زایمان و خودم پاهامو گرفته بودم من زود نمیزدم بچه زور میزد دکتر هی سرم داد میزنه زور نزن بزار آماده شم بچت نیفته زمین آخه مگه دست منه دکتر خیلی اخلاقش بد بود باهام
مامان امیرحسین💔 مامان امیرحسین💔 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲ :
بعد یکساعت نوبتم شد رفتم پیش دکتر موهبتی معاینم کرد گفتم ۲ سانتی روی کیسه آبتم خیلی فشاره هر آن ممکنه پاره بشه تا بیمارستان پیاده برو ۴ سانت میشی بستریت میکنن منم خوشحال با دختر داییم و مامانم و خواهرم رفتیم بیمارستان شوهرمم رفته بود آرایشگاه کت شلوار پوشیده بود از ظهر که بستریم کردن فکر میکرد دیگه تمومه زنگ زدم بهش گفتم دردام شروع شده زود خودتو برسون خودمونم رفتیم بیمارستان تو حیاط بیمارستان دقیقا جلوی آزمایشگاه مرکزی شروع کردم ورزش کردن به ماماهم زنگ زدم گفت ورزش لگنی کن خودتو با پیاده روی خسته نکن منم تو یک ماه گذشته خیلی ورزش کرده بودم دیگه از حفظ بودم خدایی هم با ورزش دردا خیلی بهتر میشد رفتم دوباره رفتم زایشگاه ان اس تی گرفت باز دستگاه آژیر میکشید معاینم کرد گفت دوسانتی زوده برا بستری ولی چون ان اس تی بچه خوب نیس بستریت میکنم خلاصه دوباره رفتم زایشگاه برام اکسیژن زدن دستگاه وصل کردن هر ۱۰ دقیقه معاینم میکردن دردام میگرفت ول میکرد زیاد سخت نبود با ذکر و صلوات رد میکردم
مامان لیمو مامان لیمو ۱ ماهگی
مامان مُــعـین👼✨️💙 مامان مُــعـین👼✨️💙 ۶ ماهگی
خانوما پارت ۴ تجربه زایمان طبیعی من
ماما اومد پیشم و چند تا حرکت ورزشی زدیم مثل اسکات و اینا بهم گف هر وقت دستشویی داشتی میتونی بری ولی نباید اصلاااا زور بدی
تو این بین من دردام خیلی شدید بود و همش نفس عمیییییق میکشیدم و فوت میکردم که رد بشن ولی انقباض ها طولانی شده بودن و استراحت بینشون کم بود
بهم گف بریم زیر دوش آب گرم یا وان کدوم راحتی
که من خودم دوش رو انتخاب کردم رفتم زیر دوش آب گرم و اونجا بود که دردام خیلیییی کم میشدم انقباض ها بودن اون حالت کمردرد و زیر شکمم درد میگرفت ولی با آب گرم خیلی دردش میومد دایین و بهم خیلی کمک کرد یکم زیر دوش موندم و اونجا هم حرکت لگن به چپ و راست و انجام دادم و گف بیا معاینه کنم که شده بودم ۶ سانت گف عالی بیا نوار قلب بگیرم و من خوابیدم که نوار قلب بگیره دیگه دردام خیلی زیاد شدن موقع نوار قلب گرفتن داشتم تختو میشکوندم😂میخواستم بخوابم چون از دیشب بیدار بودم خیلی خسته بودم و همش خوابم میومد که بعد نوار قلب معاینه کرد گف ۸ سانتی بیا پایین یکم راه بریم با هم اومدم و راه رفتیم و خیلی رود من فول شدم و حس زور زدن داشتم بهش گفتم گف هر وقت احساس کردی که خس مدفوع داری بهم بگو که همون لحظه من حس مدفوع و زور ردن داشتم بهش گفتم معاینه کرد و گف عالی دیگه بریم برای زایمان گف هر وقت درد داشتی زور بده و هر وقت نبود بینش استراحت کن
همینطور انجام دادم و خیلی زور زدم انگار اون لحظه تمام قدرت دنیا رو داشتم خیلی لحظه عجیبی بود چند بار زور زدم و سر بچه اومد بیرون و یکم دیگه بچه رو کامل کشید بیرون
ادامه…
مامان هدیه الهی مامان هدیه الهی روزهای ابتدایی تولد
سلام بر همگی دوستان
منم زایمان کردم و بالاخره دخترگلیمو دیدم
هر چند سخت بود زایمان(چون هم درد طبیعی رو کشیدم هم سزارین شدم) اما ارزششو داشت
چهارشنبه صبح رفتم بستری شدم بهم سرم وصل کردن و قرص زیر زبونی گزاشتن برام که دردام شروع بشه
ساعت ۱٠ صبح بود که دردام شروع شد ساعت 12 معاینه شدم گفتن 2 سانتی باز رفتن ساعت 2 اومدن معاینه کردن گفتن شدی سه سانت
باز رفتن 4 اومدن معاینه کردن بدون اینکه چیزی بگن زدن کیسه آبمو پاره کردن بعدش درد برام غیر قابل تحمل شد گفتم من فقط باید برم سرویس بعد که رفتم دیدم کلی خون داره ازم میره اومدم بیرون دیدم ماما با سوند وایستاده منتظر من گفتم چی شده گفتن بچه مدفوع کرده باید هرچه سریع تر سزارین بشی گفتم مگه چند سانت باز بودم گفتن 4 سانت خلاصه منو بردن اتاق عمل حالا منم با کلی درد فقط تنها کسی که اسمش رو زبونم بود خدا بود و مامانم

ساعت 4 و نیم بود دکه رفتم اتاق عمل به محض اینکه دکترمو دیدم ترسم ریخت چون واقعا دکتر خوب و فوق العاده ای هستم خانم دکتر مریم زارع مودی و ساعت 5 بود که با دخترم از اتاق عمل بیرون اومدیم
مامان یاشار مامان یاشار ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
کسایی که میخان طبیعی بیارن نخونن🙂
پارت ۱
شب جمعه بود ۱۵ تیر ساعت ۱۰ رفتم پیاده روی تا ۱۲ امدم خونه یه حسی بهم میگفت تا فردا دردام شروع میشه تمام کارام رو کردم ساعت یک بود نشستم رو توپ جیم بال یکم ورزش کردم یهو کیسه آبم پاره شد زنگ زدم با زایشگاه گفتن پد بزار اگر یک ساعت بعد خیس شد بیا منم گذاشتمو همچنان خیس شد ساعت حدود دو ونیم بود رفتم زایشگاه بدون هیچ دردی چون کیسه آبم پاره شده بود با یک سانت بستریم کردن خیلی اصرار کردم که سوزن فشار بهم بزنن اما میگفتن سوزن فشار رو فقط روزا میزنن بهم آنتی بیوتیک وصل کردن گفتن وقتی کیسه آب پاره شد باشه تا دو ساعت بعد دردا شروع میشه صبح شد ساعت حدودا نه من تا اون موقعه یه درداری خفیف پریودی داشتم اما همون یک سانت بودم دکتر آمد بهم آمپول فشار زدن کم کم دردارم شدید شد خانوادم چون از شب رفته بودم تو زایشگاه در زایشگاه رو ول نمیکردن از طرفی خیلی نگران بودن منم تا ساعت ۱۲ ظهر دیگ تحمل دردام رو نداشتم و بلند بلند داد میزدم اما بلند میشدم ورزش میکردم راه میرفتم اینقدر دردام شدید شد که تحملش سخت بود بهم یه آمپولی زدن که دیگ من تو حال خودم نبودم و لرز شدید گرفته بودم تا ساعت ۷ شب درد کشیدم اما به زور ۲ سانت شده بودم
خانوادم هی میومدن دکترا رو تحدید میکردن که سزاریننش کنین اگر بلایی سرش آمد اینجا رو رو سرتون خراب میکنیم و ........
بقیش پارت دو میزارم
مامان ایلیا:) مامان ایلیا:) روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
پارت اول
13آبان ماه من 37هفته کامل شده بودم که از شبش سردرد شدید داشتم که احساس میکردم فشارم رفته بالا صبح زود بیدار شدیم رفتیم درمانگاه بیمارستان اونجا فشارمو گرفتن 14بود سردردم خوب نمیشد گفتن برو اورژانس مامایی اومدم اونجام هر کاری کردن خوب نمیشد ولی فشارم اوکی شده بود بعدش ازمایشو اینا گرفتن خلاصه منو فرستادن بخش تا بستری بشم
شب ساعت یازده بود من یه لحظه یه درد دی پیچید تو شکمم و سفت شده بود اومدن ان اس تی گرفتن گفتن درد نشون میده بعدش اومد معاینه کرد گفت دوسانت باز شدی سریع بردنم زایشگاه منم فقط داشتم گریه میکردم خانوادم کلا شهرستان بودن تنها بودم اونجا
بعدش دوباره اومدن منو معاینه کردن اونم وحشتناک که نگم از دردش براتون همون دوسانت بودم
خلاصه من اون شبو با دوسانت تو زایشگاه بستری شدم تا صبح شد گفتن
هفتت بالاس باید ختم بارداری بدیم
دو روز بهم امپول فشار وصل کردن ولی هیج جوره باز نمیشدم بعد از کلی درد کشیذن شدم سه سانت
مامان حلما مامان حلما روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت دوم
داخل حیاط که رسیدم دیدم وسط پاهام گرم میشه و یه آب بی اختیار ازم خارج میشه سرفه کردم دیدم بله خودشه. دقیقا ۳۹هفته و سه روز بودم. رفتم دوش گرفتم اومدم لباسای خودم و نینیو برداشتم و اینقد نگران بودم و استرس داشتم یه چشمم خون بود یکی اشک. انگار قرار بود دنیا رو سرم خراب بشه. دیدم دردام رسید به پنج دقیقه. زنگ زدم مادرشوهرم اومد پیش بچهام و با خواهرم و شوهرم راهی بیمارستان شدم تو راه داد میکشیدم شدت انقباض ها بیشتر شده بود و فاصلشون کمتر. رسیدم بیمارستان و دردام شده بود هر سه دقیقه یکبار. رفتم معاینم کرد گفت سه سانتی با کیسه آب سوراخ. خواهرمو گفت برو پروندش تشکیل بده و رفت و تا اومد و رفتم بستری ساعت هفت و ربع شد. یه آشنا هم داشتم و گذاشت ابجیم اومد پیشم و خالمم اومد. مامانم تو راه بود و هنوز نرسیده بود. حدود بیست دقیقه ان اس تی گرفت و خداروشکر همه چی خوب بود. درمورد امپول اسپاینال شنیده بودم و گفتم توروخدا برا منم بزنید دیگه نمیتونم تحمل کنم گفت دکتر بیهوشی اصلا شب نیست ولی الکی بم میگفتن تو سه سانتی باید پنج سانت بشی بعد میزنیم😐یه ربع بعد اومدن معاینم کردن گفتن هنوز سه سانتی منم التماسشون میکردم توروخدا اسپاینالم کنین طاقت ندارم و اونا بازم میگفتن هنوز سه سانتی. دردام که شروع میشد سرمو میزدم به تخت و ابجیم بی اختیار اشکاش میریخت برام. وسط دردام نفس عمیق میکشیدم و تا حدودی میتونستم تحملش کنم. ساعت حدود 9شد و ماما دوباره اومد
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۱ ماهگی
# 2
تا ساعت ۴ و ۵ اینا همونجور میومدن گاهی معاینه میکردن میرفتن اون وسط با مامانم میگفتم شوخی میکردم 😂 ((خیلی خوبم من وسط درد با مامانم و ماما و دکتر شوخی میکردم😂))
ساعت ۵ و ۴عصر بود که ۴ سانت شده بودم ،بعد از این ک ۴ سانت شده بودم اومدن امپول فشار معروف رو تزریق کردن ،منم دردام فاصله اش کمتر شده بود و شدتش کمی بیشتر
گذشت تا این که ساعت ۶ و نیم اینا اومدن معاینه کردن ۵ سانت بودم
تا این که ساعت ۷ شب شیفت تغییر کرد و مامای دیگه ای اومد و شیفت رو تحویل گرفت اونا هم موقع تحویل شیفت معاینه کردن گفتن همون ۵ سانت ،دکتر هم اون وسط دو دفه اومد معاینه کرد
ساعتای ۸ و خورده ای نزدیک ۹ شب بود که همراهی هارو بیرون فرستادن دلیلشم گفتن ک بخش شلوغ شده و ی مریض با فشار بالا آوردن ..
ماما اومد گفت بیا پایین رو توپ ورزش کن راه برو ،دانشجوی مامایی اومد گفت بهت گفتن راه بری ؟ گفتم آره، خودش اومد بهم ورزش و حرکت روی توپ داد که حدودا تا ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه ورزش کردم و راه رفتم تا اینکه خودشون گفتن کافیه بخواب رو تخت
ماما اومد کیسه آبم رو زد ی دریای آب خارج شد ازم🤭.
کمی ک گذشت دردام ب شدت زیاد شده بود و وسط همین دردا بهم ورزش داد بازم تا ساعت ۱۱ و نیم ،ساعت ۱۱ و نیم شب ماما اومد گفت بخواب معاینه ات کنم معاینه کرد گفت وقتی دردت شروع شد زور بده که خداروشکر زورای خوبی میدادم ولی خب باز از اون طرف بديش این بود ک سر بچه داشت دیر میومد توی لگن و همین اذیتم می‌کرد ، خلاصه که تا ساعت ۱۲ شب هر چند دقیقه میومد معاینه می‌کرد و می‌گفت زور بده
۱۲ و ربع ی چنتا حرکت بهم داد و خودشم واستاد تو اتاق گفت همزمان ک دردت گرفت زور بده
مامان پارسا👶 مامان پارسا👶 ۳ ماهگی
ادامه تایپیک قبلیم(تجربه زایمان)

به دستورِ دکترِ شیفت شبم توی زایشگاه بستریم کردن تا فردا صبحش چندبار ان اس تی گرفتن بازم انقباض نشون داده بود ،ساعت ۱۱ صبح ۱۷ اُم بود که همون دکتر شیفت شبم دستور آمپول فشار داد ،سِرُم(آمپول فشار) رو وصل کردن بهم تا ساعت ۴ عصر اولین سرم تموم شد من از ساعت ۲ بعد از ظهر کم کم دردام شروع شده بود هی زیر شکمم میگرفت ول می‌کرد دردشم یکم از پریودی بیشتر بود ولی نا منظم بود،بهم گفتن تا آمپول فشارِ بعدی کنار تختت یکم اسکوات بزن و راه برو منم انجام دادم ،سرم دوم رو ساعت ۷ شب وصل کردن بهم ،از ۹ شب به بعد خیلی درد داشتم که ساعت ۱۰ معاینه ام کردن گفتن شدم ۳ ' ۴ سانت ،دردام منظم شده بود که اومدن کیسه آبمو پاره کردن یهو ازم کلی آب گرم خارج شد و طی یکی دو ساعت ۹ سانت دهانه رحمم باز شده بود،ساعت ۱۱ و نیم دیگه حس فشار و زور بهم دست میداد، به مامام که گفتم گفت هر وقت حس زور داشتی تکنیک تنفسی انجام بده خیلی کمکت میکنه نفس عمیق بکش هوا رو تو شکمت جمع کن بعد فوت کن بیرون و همزمان با قدرت زور بزن ،منم همینکارو انجام میدادم،واقعیتش خیلی کمک کرد بهم آروم تر میشدم؛یهو به همراه اون دردا و حس زور یه حس دیگه توم بوجود اومد قشنگ حس میکردم که بچه داره میاد بیرون و دیگه آخر راهه🥹
مامان پسرم مامان پسرم ۹ ماهگی
خب بیاید داستان زایمانمو بگم:
۳۸ هفته و ۳ روز بودم من دیروز رفتم معاینه لگن وقتی معاینه کرد با خواست خودش معاینه تحریکی انجام داد و گفت الان ۲ سانت بازی و دهانه رحمت نرمه امشب برو بستری شو. بعد معاینه به لکه بینی افتادم و انقباض هام شروع شد هر ۱۰ دقیقه میگرفت .
شب شام خوردیم راه افتادیم طرف بیمارستان که ۲ ساعت راه بود معاینه کرد گفت هنوز همون ۲ سانت بازه ولی دردام هر ۸ دقیقه شده بود. گفت برو وقتی هر یکی دو دقیقه شد بیا بستری شو . رفتیم خونه اقوام شب تا ساعت ۸ و نیم صبح هی راه میرفتم تو خونه و انقباض هام هر ۳ . ۴ دقیقه شده بود رفتیم بیمارستان معاینه کرد گفت ۶ سانتی الان آماده زایمانی 😃
لباسامو عوض کردم ساعت ۹ تا ۱۱ و نیم هی انقباض میومد بهشون گفتم اپیدورال زدن بعد چند دقیقه دردام کم شد و فول شدم رفتیم اتاق زایمان با جند تا زور محکم بچه دنیا اومد ساعت ۱۲ . ولی جفت مونده بود تو رحم بعد نیم ساعت اومد که باعث خونریزی شد با آمپول و دست انداختن اومد بیرون ☹️
الانم سون وصل کردن .
وزن نی نی هم ۳۳۰۰