۹ پاسخ

آفرین ب همچین همسری پایدار♥️🫶🏻

افرین به این همسر با درک و شعور ☺️

سلام شما بیمارستان گلپایگانی زایمان کردید راضی بودید؟؟؟

مگه چنین مردی هم وجودداره؟

عزیزم کرم شقاق سینه بگیر از داروخانه .

عزیزم رابط سینه اونت بگیر خوب میشی
اگه دیدی اذیتی شیر خشک بده انقدر سخت نگیر که حتما شیر خودتو بخوره

منم دیگه تا دیروز بچم سینه مو نمی گرفت هرکی میومد واسه خودش حرف میز ازاون طرفم خودم از شکم درد و کمر درد داشتم میمردم هر شب به دل سیر گریه میکردم البته الانم همینطورم ولی همین که الان سینمو بعضی وقتا میگره بکم خوب شدم

ماشالا به همچین همسری که پشتته و بهت امیدواری و عشق میده

دقیقا این شرایط تازه به وجود امده خیلی ترسناکه
من اوایل خیلی حالم بد بود
اما روز به روز دارم بهتر میشم دیگ بچه داری رو که یاد بگیری همین که بتونی درست شیر بدی خودش یه انگیزس

سوال های مرتبط

مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ ۶ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت دوم:از اول بارداری بخوام بهتون بگم خداروشکر من بارداری خوب و بی استرسی داشتم یعنی نه ویار دشتم نه حالت تهوع و....
تحرکمم تو دوران بارداری واقعا زیاد بود و تا روزای آخر کارامو خودم انجام می‌دادم چون کلا آدم اکتیوی هستم استراحت بیش از حد برام سخت بود، کلا همیشه سعی کردم تو دوران بارداری زیاد به خودم سخت نگیرم نه از نظر رژیم غذایی نه فعالیت و اینا یعنی همه چی تا روزای اخر میخوردم و پرهیز غذایی نداشتم و وزن بچه هم همیشه تو محدوده خوب و رو به بالا بود و با وزن خوبی به دنیا اومد
من به شدت آدم ترسویی بودم یعنی خیلی زیاد از زایمان و اتاق عمل و امپول و....میترسیدم یعنی ی جورایی فکر میکردم کسی ترسوتر از من نیست جوری بود ک همه اطرافیانم استرس زایمان منو داشتن،من حتی از آزمایش خونم میترسیدم و چند بار تو دوران بارداری وقتی رفتم آزمایش خون بدم حالم بد شد بخوام کلی بگم تو کل دوران زندگیم دوسه بار سرم زدم از بس که میترسیدم خلاصه این بزرگترین ترس من تو دوران بارداری بود همش فکر میکردم انقدر حالم بد میشه ک زنده بیرون نمیام واسه همین همیشه واسه شوهرم وصیت میکردم😉
مامان 🤱🏻نیلماه مامان 🤱🏻نیلماه ۷ ماهگی
پارت ۲:

بعد از مدتی انتظار رفتم داخل اتاق عمل همه خیلی مهربونو و دکترمم که سرخوشو باحال😅
من آسم دارم و قبل کلی مشاوره شدم
دو تا دکتر بی حسی بالا سرم بودن که بچه ها من از آمپول ساده به قدری میترسم که قبل آمپولام ضربان قلبم روی هزاااااار میره خدا شاهده
آمپول نخاعی اونجوری که بقیه میگفتن نبود اگر شما مو به مو چیز که دکترای بی حسی میگنو گوش بدین و پوزیشنی که میگنو رعایت کنید هیـــچ دردی تاکید میکنم هیچ دردی حس نمیکنید ،بعدش یهو پاهام داغ شد انگار یه وزنه ۱۰۰۰۰۰۰۰کیلویی به پاهام وصل کرده بودن،دکتر من سوند تمام بیماراشو توی بی حسی میزنه و فشار شکمی هم تا جایی که میتونه توی اتاق عمل و با بی حسی انجام میده،من توی اتاق عمل به خاطر آسم و آلرژیم یه ذره به بی حسی یهو واکنش نشون دادم که سریع در کسری از ثانیه چند تا آمپول بهم زدن و سریع حالم خوب شد،بعدش لحظه ای که ۹ ماه با سختی انتظارشو میکشیدم همیشه تو خواب تصورش میکردم رسید و دختر قشنگمو گذاشتن رو صورتم و من به خدااااااا که اونموقع رو ابرا بودم،توی اتاق عمل خیلی واسه همه دعا کردم ،بعدش به دکترم دیگه داشتن تموم میکردن کارمو گفتم دکتر توروخدا بگین شکممو تو بی حسی فشار بدن گفت ببین رحمت خیلی با کلاس بود😅 اصلا دیگه نیازی به فشار نداری تو هر چی فشار بود توی اتاق عمل دادیم و بعدشم دیگه احتیاجی نداری فشار بدن خیلی خوب بود همکاری رَحِمت😁

و واقعنم دیگه فشار ندادن،
مامان آکای مامان آکای ۲ ماهگی
سلام خانوما
بیام از تجربه زایمان سزارینم بگم براتون
من دیروز زایمان کردم.سزارین بودم
تااتاق عمل همه چی اوکی بود
داخل اتاق عمل حین عمل من فشار خونم رف پایین و هی کم میشد که اومدن اکسیژن زدن برام با یه امپول که فشارم بره بالا
همونجا لرزه گرفتم بچرو اوردن دادن بغلم‌ و من همچنان میلرزیدم
و درد داشتم یجورایی
بعد هنوز تموم نشده بودن من سمت راست شکمم درد میکرد و قسنگ حس میکردم چکار میکنن و واقعا حالم بد بود
رفتم‌ریکاوری
انقد اومدن فشار دادن شکممو و منم چون بیحسیم زودتر از بقیه رف واقعا خیلی عذاب کشیدم
نگو دکتر به اینا گفته فشار ندین من خودم تمیزش کردم ولی کو گوش شنوا😑
بعد منو بردن اتاق .دوباره ماماها اوندن شکممو فشار دادن دیدن‌من خونریزی کردم داخل شکمم پره خونه و من‌ داشتم‌میلرزیدم همچنان و درد شدیییید داشتم،اومدن که من یکم تو اتاق پیاده برم رفتم ولی خیلییی سخت بود و همچنان نمیتونم‌‌پیاده روی کنم‌حتی چند قدم واقعا عذابه.نمیدونم همه مثل منه یا من اینجوری شدم خییییلی عذابه واسم.شیر هم ندارم.بچه هم خیلی گرسنشه از این طرفم شب نتونستم بخوابم شب تا صبح بچم گریه کرده و عذاب من شدیدتر شده.خلاصه واقعا زایمانم خیلی سخت بود و غیر قابل تحمل
مامان نی نی مامان نی نی ۷ ماهگی
خانما بیاین یذره از سزارین بگم براتون
اول اینو بگم که اینا تجربه منه و نیاین بگین نه من اینطور نیستم و فلان.من نمیگم که همه این شکلی میشن فقط میگم که سزارین ممکنه بدون درد و راحت باشه ممکن هم هست خیلی بد و دردناک باشه.هر دو احتمال رو در نظر بگیرید.به سزارین به چشم یه عمل ساده نگاه نکنید.انشالله که برا شما راحت باشه ولی احتمال سخت بودنش رو هم در نظر بگیرید.
روز دومیه که سزارین شدم از لحظه ای که بی حسی زدن برام درد دارم تا الان.نشستن و بلند شدن برام عذابه.شیر دادن سخته با این وضعیت.خیلی شرایط بدی دارم.با اینکه پمپ درد داشتم ولی اصلا رو دردم تاثیر نداشت.
سزارین واقعا عمل سنگینیه.انواع دردها رو بعدش ممکنه تجربه کنید.اصلا قصدم ترسوندن نیست فقط خواستم آگاهی بدم.
همونطور که همه طبیعی ها سخت نیستن و‌مممکنه یکی راحت زایمان کنه،همه سزارین ها هم مثل هم نیستن و ممکنه از دردش به غلط کردن بیفتین دور از جون همه تون.
سزارین دومم بود هم خود عملم سخت بود هم بعدش.
تصمیم با خودتونه.
اینم بگم من تا۶سانت درد طبیعی رو‌کشیدم و تا حدودی میدونم دردش چجوریع و نظرم اینه که خدا بهترین کسیه که صلاح بنده هاشو میدونه.وقتی درد داده تحملشم میده.
مامان فندق💙 مامان فندق💙 ۳ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان سزارین

وارد اتاق عمل شدم هنوز لرز داشتم، من اینقدر تجربه زایمان خونده بودم و آشنا به کارا که اصلا استرس نداشتم
فقط یه لحظه وقتی چراغهای اتاق عمل رو دیدم تو دلم گفتم حالا یه هفته دیگه هم مونده بود تو شکمم هم خوب بودا😅
خلاصه تو اتاق اینقدر همه مهربونم بودند و ازت سوال میپرسم که به استرس فکر هم نکنی، دیگه دکترم اومد و یکم باهام حرف زد و پروسه بی حسی شروع شد
آمپولش خیلی درد نداره و در حد یه آمپول معمولی بود و پا شروع به داغ شدن و بی حس شدن می‌کنه
تا جایی که زدن بتادین رو حس کردم ولی حس سردی و گرمی نداشتم و دیگه چیزی حتی حس نکردم و به خاطر پارچه جلوم چیزی هم نمیدیدم فقط یکی دو جا تکونهای خیلی شدیدی می‌دیدم ، یکم حالت تهوع داشتم که برام ضد تهوع زدن. با شروع عمل من فقط یاد همه میافتادم و دعا میکردم که صدای گریه شو شنیدم و آوردن گذاشتنش روی صورتم، خیلی صورتش داغ بود و حس خوبی داشت.
بعد آوردنم ریکاوری ، که همچنان لرز شدید داشتم ولی به خاطر هیتر گرم شدم و آروم شدم.