تحربه زایمان پارت دو
تا خود بیمارستان گریه میکردم و رفتم زایشگاه.سونو رو ازم گرفتن و زنگ زدن به دکترم و اطلاع دادن که آب دور بچه ۶۰ میل.دکتر گفت تا میتونه مایعات مصرف کنه و قرص ASA و ویتامین C برام نوشتن و گفتن شنبه بیا مطب.بعد از بیمارستان دیگه خونه خودم نرفتم و خونه بابام اینا موندم تا مامانم مدام بهم مایعات بده بخورم.زنگ زدم به شوهرم که عصر از کار که میاد بره خونه و یه سری وسیله برام بیاره.خلاصه تو این چند روز به حدی مایعات میخوردم که جرئت اینکه یه ثانیه از دستشویی دور بشم رو نداشتم.شنبه شد و رفتم مطب خانم دکتر.وقتی سونوی من رو دید گفت باورم نمیشه این سونو واسه توست.سونوی ۲۴ هفته همه چیز عالی بوده.به هر حال برام یه مقداری دارو و آمپول بتامتازون نوشتن و گفتن چهارشنبه مجدد سونو تکرار بشه و بیا.اومدیم با مامانم خونه و همون موقع مامانم ۳ دز اول آمپولا بهم زد.دکتر بهم گفته بود که بعد از آمپول حرکات بچه کم میشه ولی دو سه روز بعدش مدام حرکاتشو زیر نظر داشته باش.ادامه پارت بعدی….

۵ پاسخ

عزیزم امیدوارم هر سختی ای کشیدی این مدت
هزار برابرش خوشی تجربه کنی

چه سخت گذروندی این آخرارو پس🥹☹️

واقعا خیلی سخته خواهر من میتونم درکت کنم چون دختر منم نارس ب دنیا امد

خب بعدش

عزیزم چقدر سخت و پر استرس بوده برات

سوال های مرتبط

مامان سپهر مامان سپهر ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت اول
یکماه از زایمانم میگذره شاید الان بتونم بیام یکم حرف بزنم و بگم که تو این یکماه چیا بهم گذشت و اندازه چندسال پیر شدم.
همه چیز از سوم مرداد شروع شد که من سونو داشتم و هیجا بهم نوبت نمیدان.سونوی وزن و وضعیت جنین.۳۰ هفته و چند روز بودم و صبح چهارشنبه زنگ زدم مطب دکتر ضیائی و از منشیش خواهش کردم یک هفته‌س منتظرم اگر نوبت کنسلی داشتید بهم اطلاع بدید.نمیدونم به لطف خدا بود که منشی گفتن تا ۱۰ دقیقه دیگه تونستی خودتو سریع بزار مطب وگرنه دیگه نوبت نداریم.خداروشکر فاصلمون تا مطب چیزی نبود و سر ۶ دقیقه رسیدم و رفتم تو.آقای دکتر همینطور که داشت سونو انجام میداد(سونو های قبلیمم چک میکرد)گفت همه چیز تو سونوهای قبلیت عالی بوده اما الان هم آب دور بچه کمه هم رشدش کم بوده.اینو که گفت انگار یه سطل آب یخ ریختن رو من😔گفتم یعنی چی آقای دکتر؟گفت یعنی وضعیت اصلا خوب نیست و باید سونو داپلر بشی.همون موقع سونو داپلر انجام دادن گفتن خونرسانی به رحم خوبه ولی با این وضعیت باید هفته‌ایی یبار سونو انجام بدی چون خطرناکه.منم با گریه زنگ زدم به مامانم گفتم بپوش دارم میام دنبالت بریم بیمارستان سعدی که زنگ بزنن به دکترم و وضعیتم رو بگن.ادامه پارت بعد….
مامان 🎀Asra🎀 مامان 🎀Asra🎀 ۴ ماهگی
خب خب من اومدم بعد 22 روز از تجربه زایمانم بگم 😂

من 38 هفته 2 روز زایمان کردم اونم طبیعی
من برای شنبه سونو داشتم سونو واسه وزن بچم از چهار شنبه حرکت نداشت شبش کلی چیز شیرین خوردم مثل بستنی آب قند...... بعد این همه تلاش یه تکون خیلی ضعیف خورد دیگه شبش خوابیدم ساعت 9 اینا گفتم بزار سونو شنبه رو پنجشنبه برم که ببینم چرا تکون نمیخوره هم برا وزنش رفتم سونو منو سونو کرد اینو بگم از دیشب که تکون خورده بود دیگ حرکتی نداشت سونو کرد منو بعد گفت همه چیش خوبه وزنش 2900 فقط بند ناف یه دور دور گردنشه بدون فشار گفت حتما برو پیش دکترت سونو رو ببینه منم از همونجا رفتم بیمارستان آخه دکترم نبود رفتم بیمارستان ثامن دکترم اونجا بود بعد رفتم زایشگاه سونو رو نشون دادم گفت باید نوار قلب بگیری ازم گرفتن بعد گفت باید بری سونو فیزیکال بعد رفتم سونو که بهم گفت خونرسانی به جفت متوقف شده وزن بچه 4 هفته عقبه یه دور بند ناف دور گردنشه وزنشم 2500 این سونو رو همون روز رفتم ساعت 3 بود بعد گفتم من صبح سنو بودم بهم نگفته این چیزارو ب تازه بگم که بخش زایشگاه بهم گفتن اگه سونو بیوفیزیکال مشکل داشت بیا اگ نداشت برو که از مرده ک سونو کرد پرسیدم گفت برو علان بیمارستان رفتم نشون دادم سونو رو گفتن ما به این سونو کاری نداریم
مامان نوران مامان نوران ۱ ماهگی
پارت دوم دکتری که زیر نظرش بودم بهم گفت بخاطر مرده زایی که داشتی تا ۳۹ هفته ختم بارداری داده میشه وبهم گفت اگر تا ۱۴ هفت زایمان نکردی بستریت میکنیم همش استرس داشتم واز آمپول فشار میترسیدم آخر سر ۳۷ هفته و ۵ روز دقیقا روزی که دیگه همه چی رو سپردم بخدا وگفتم دیگه هر وقت خواست بیاد بیاد دیگه اصرار نمیکنم گفتم خدایا هر چی خودت بخوای بیرون بودم دم غروب برگشتیم داخل خونه رفتم دستشویی بعد از اینکه خارج شدم احساس کردم یکم آب گرم ازم ریخت یکم راه رفتم دوباره همینطوری شد من چون حالم بد بود که تو پارت اول گفتم خونه آقام بودم بلکه روحیم درست بشه که اصلا نشد اومدم به مامانم گفتم قضیه اینطوریه صورت مامانم از این رو به اون رو شد استرس گرفت بیشتر از خودم دیگه مامانم گفت فقط بزار شام پدرت وداداشت رو بدم بعدش میبرمت بیمارستان چک کنی اینجا من میترسیدم برم کیسه آب نباشه بعد همه فهمیدن یجورایی خجالت میکشیدم مامانم گفت زنگ بزن به شوهرت ومادر شوهرت خبر بده دیگه چون بدون درد داشتم میرفتم کلش خوشکل کردم تا آماده شدم اینا اومدن دنبالمون ورفتیم مدارکمو دادم به پرستار شیفت وخودم دراز کشیدم روتخت برا معاینه وقتی مدارکو دید فهمید قرار داد دارم ماما دزفول خودم بهشون نگفتم چون دوست داشتم شهر خودمون زایمان کنم گفتم بلکه بگیرنم که دیگه مجبور نشم برم یه شهر دیگه
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت سه

خلاصه که زنگ زدم شوهرم ، شوهرمم گفت الان راه میفتم
من از اول هم قصد داشتم مامانمو نبرم سر زایمانم چون ادمیه که استرس میگیره و به ادم منتقلش میکنه و من کلا ادم ریلکسی ام

رسیدم جلو در بیمارستان نشستم رو نیمکت که شوهرم برسه تو همون فاصله زنگ زدم مامانم
مامانم گفت رفتی دکتر؟
گفتم اره گفت چی گفت دکترت کی زایمان میکنی؟
گفتم بخاطر وزن تینا نامه بستریمو داد برای روز جمعه (در صورتی که اون روز سه شنبه بود)
گفت پس جمعه بیاین دنبالم باهم بریم بیمارستان گفتم باشه و یذره باهاش حرف زدم و قطع کردم
مامانم رفته بود خونه مامان بزرگم داشت رب میپخت و کاملا سرگرم رب بود😂

بالاخره شوهرم رسید بعد سه ساعت

اینو یادم رفت بگم که من دو هفته بود دهانه رحمم یک فینگر باز بود و توی مطب دکترم معاینه تحریکی کرد که تا برم بیمارستان شده بود دو فینگر و توی مطب هم یبار نوار قلب گرفتن از تینا

شوهرم اومد و تا کارای پذیرشو انجام داد شد ساعت ۷ شب
رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم همه وسیله هامو دادن دست شوهرم حتی گوشیمو
مامان علی 💙 مامان علی 💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان من
زایمان من سزارین بود و دکترم تاریخ ۲۳شهریور رو برام تعیین کرده بود
یکشنبه ۱۸ شهریور آخرین ویزیتم بود البته نامع سزارین رو از قبل گرفته بودم
دیگه رفتم مطب دکتر تا آخرین ویزیت رو انجام بدم دکترم گفت که ساعت ۱۰ جمعه بیست و سوم شهریور بیمارستان باشم خودشم ساعت دوازده میاد ولی احیانا اگر علایم زایمانم زودتر اومد برم بیمارستان
من تقریباً ۱۰ شب از مطب دکتر رسیدم خونه و بعد از خوردن شام و .. سرویس بهداشتی رفتم دیدم که یه لک کوچیک صورتی کم رنگ روی لباس زیرمه از سرویس اومدم بیرون به مامانم و بقیه خانواده گفتم پاشیم بریم بیمارستان
مامانم به دکتر پیام زنگ زد و شرح حال داد و ایشون گفتن که برو بیمارستان
دیگه یه حموم هول هولی کردم و با بند و یساط رفتیم بیمارستان
رفتیم بلوک زایمان بیمارستان گاندی که فقط همسر رو راه میدادن ازم nst گرفتن معاینه کردن و گفتن که دهانه رحمت باز نشده ولی انقباض داری و به دکترم زنگ زدن دکترم گفت که بستری بشم تا فردا صبح بیان برای عمل
ولی نمیدونم چرا من و همسرم یه مقدار دودل شدیم وفکر کردیم که مشکلی پیش نمیاد و گفتیم با رضایت شخصی برمیگردیم خونه خلاصه با اینکه لباسمم عوض کرده بودم برگشتیم خونه تا فردا ۷صبح که بیام بیمارستان
خلاصه تا خود صبح خوابم نبرد تازه خوابم برده بود که توی خواب ساعت پنج و نیم صبح کیسه آبم پاره شد همه رو از خواب بیدار کردم با اون وضعیت آرایش کردم و رفتیم به سمت بیمارستان و همزمان با پاره شدن کیسه آبم دردهامم شروع شد دوباره رفتم بلوک زایمان nst وصل کردن معاینه کردن با اینکه من سزارین بودم از ساعت 5تا 10صبح درد کشیدم تا دکترم اومد 🥴
دیگه خیلی طولانی شد بقیه اش رو توی تاپیک بعد مینویسم 🌼
مامان کوچولو مامان کوچولو ۳ ماهگی
پارت سوم زایمان


بابونه رو خوردم و رفتم بیمارستان که معاینه کردن و گفتن به زور ۱ سانتی😑بااون همه درد ۱ سانت اخه؟
به ماماهمراهم گفتم و گفت خانم دکتر میگه برو سونو ببینیم چخبره وضعیت بچه چجوریه
تو ترافیک و هوای گرم و دردای شدید رفتم سونو و فقط به خودم میپیچیدم از درد که دکتر به منشی گفت بهم یه قند بدن سونو خوب بود و بچه تو لگن بود
رفتم سمت مطب دکترم که گفت بیا معاینت کنم معاینه که کرد گفت وای تو ۵ سانتی🫠
باهم راه افتادیم سمت بیمارستان و وقتی رسیدیم دکترم به اون مامایی که منو معاینه کرد گف این ۵سانته چجوری معاینه کردی
سریع لباسامو در اوردم و رفتم تو وان و اب گرم ارومم میکرد حدود یه ربع تو وان بودم که گفتن بیا معاینه که گفتن ۸سانتم
و همه پرستارا و کسایی که کنارم بودن تعجب کرده بودن شکم اول اینهمه زود دارم پیشرفت میکنم
همسرمم امد کنارم که دستمو گرفته بود و باهام هی حرف میزد و دلگرمی میداد
سریع فول شدم و گفتن وقت زوره…

ادامه تایپیک بعد
مامان mehrab مامان mehrab ۴ ماهگی
پارت دوم
خب من یکشنبه عصر بود که از دکتر اومدم و کلی استرس داشتم به خاطر این دفع زیاد پروتئین و باید تا چهارشنبه صبر میکردم برا دکتری که دکترم معرفی کرده بود ۲شنبه ۳شنبه هم هم تعطیل بود من دیگه از اسنپ یه ویزیت آنلاین گرفتم که بهم چیری نگفت گفت باید سونو کلیه انجام بدی و برام نوشت منم دیگه گفتم خوبه فردا یه جایی پیدا کنم برم سونو چون احتمالا پیش اون دکتر کلیه هم که میخوام برم اونم سونو میخواد دیگه شبش درست نخوابیدم و کلی استرس داشتم هی دنبال جایی بودم که باز باشه روز تعطیل و اینا دیگه صبح که بیدار شدیم من یکم صبحونه خوردم گفتم یکم کم تکون میخوره بچه البته پیش میومد که کلا کم تکون بخوره دیگه ولی شوهرم گفت که بریم همون بیمارستان سینا که قرار بود زایمان کنم که احتمالا سونو هم داره توی راه هم یه آبمیوه خوردم ولی همچنان خیلی کم تکون خورد ولی من میگفتم اوکیه شاید خوابه دیگه تا رسیدم بیمارستان پرسیدم گفتن سونو که نیست بعد شوهرم گفت برو تست بده خیالمون راحت بشه من همچنان مردد بودم دیگه رفتم زایشگاه گفتم میخوام تست بدم کم تحرکی گفت از کی گفتم از صبح !