۲۳ پاسخ

قبول باشه ان شاءالله
حتما توانش در این حد بوده
سخت نگیر

سلام دوست عزیز
چیزی رو که نمپسندی برای دیگران هم نپسند وقتی خوب نیست به کسی نده دورش بریز
ولی درمورد دخترعمه همسرتون
حتما شما رو همیشه یادشه که براتون میاره اینکه خوب نباشه کم باشه یا هرچیزی رو دیگه شما نباید گله کنید
و
بنظرم اگه شما مهارتی توی این کار دارید شما که میدونی هر سال اون تاریخ نذری داره یکبار میتونید خواهرانه برید کمکش و بهش یاد بدید

شلوغ کاری هم نکن الکی خواهر ..حالا مگه چی شده

بنظرم همین که به یادتون بوده کافیه و باید قددران باشی وقتی میگی هر سال همین وضعیته خب لابد دستپختش همینه دیگه
من جای شما بودم ازش تشکر هم میکردم که منو یادش بود‌ و خب بهت احترام گذاشته

ما چیزی خوشمون نیاد میبریم میدیم به بچه های کار یا یه نیازمنده توی خیابون ..

بگیر بده به یه نیازمند یا خیلی افتضاحه بریز بیرون،ولی از دخترعمه بگیر تشکرکن چیزی نگو،بالاخره نذر داره دلش میشکنه،فقط ای کاش بلدنیست بگه یه نفر که وارده درست کنه حیفه این همه مواد
انگار رب زده رنگش یجوریه

من جای شما بودم میرفتم تو خیابون میدادم به این بچه هایی که تو کوچه ها توسطل زباله ها دارن دنبال چیزی میگردن بخدا ثوابم داره تازه شما هم یه ثوابی میبردی....خیلی هم از این بچه ها زیادن تو کوچه خیابون

بریز بره واسه خودتم اعصاب خوردی درست نکن پشت سرم بگو خوشم نمیاد که دیگه نیارن واست بدن به یکی که نیازمنده وا دوره دوره راحت بودن و درلحظه بودنه گناه داره هی میگیری میریزی دور یبار بگو عزیزم من اینطور شله زرد نمیخورم نیار بده به یکی دیگه

من باشم اگه خوشم نیاد میریزم دور

دیگه حتما بلد نبوده😆

من الان مادرشوهرم اینا میدونن هیچی مونده و دهنی نمیخورم میرم اونجا صدبار میگه بخدا تازه گرفتم ببین پلمپه و نمیدونم دهنی نیست واسه خودت و زحمت اون طفلی ارزش قائل باش شاید یکی باشه همون شله زردو بخوره خوشحاالم بشه بزار برسه به دست اون

وضع مالیش خوبه؟ بلد نیس یا خسیسه

یه بار درست کن بفرس

وای چقد اصراف کرده .اینطور نذری قبولش نمیشه اصلا

والا منم چن وقت پیش نذری شله ژرذ گرقتم خیلی شل بود حالت تهوع گرفتن ریختم دور

چرا نارنجیه ؟

سلام من کلن همون اول قبول نمیکنم تعارف ندارم باکسی . شاید من نتونم بخورم یکی دیگه میخوره

عزیزم مگه نمیگی شله زردشون رو دوست نداری همون لحظه که گرفتی همسایه که داری بدین همسایه ای بچه ای کسی که میبینی به خدا بعضی ها خیلی خوشحال میشن کنار خیابون خیلی ها گرسنه هستن همون و به چشمهاشون هم میکشن هم از طرف فامیلتون گرفتی دلش نمیشکنه چون بلاخره وقت گذاشته وهم خودت به یک ثواب رسیدی وهم پشت سر بنده خدا غیبت نکردی عزیزم اینکه آنقدر سخت نیست راه حل های ساده ای داره

فکر کردم شله تمانه ای😂

ببخشید ولی چقدر بدرنگه حتی سفت هم بشه باز نمیشه خورد حس میکنم زعفران کم زده عطر و بو هم نداره
بنداز بره حرص نخور

چرا رنگش اینجوریه آخه اگه زعفران کم یا زیادم بزنه اینجوری نمیشه
این شبیه سوپ جو هست

زنگ بزن بهش بگو خدا قبول کنه من شعله زرد خور نیستم اصلا دوست ندارم دیگه واست نفرسته

شبیه دال عدس شده

بدون فلش اینجوریه

تصویر

سوال های مرتبط

مامان احمدرضا🤍 مامان احمدرضا🤍 ۴ سالگی
مامان ایلیا مامان ایلیا ۴ سالگی
#درد و دل


از وقتی که مامان بزرگم رفته یه جوریم یه چیز سنگین روی سینمه نمیدونم از نارحتی هسش یا وسواس فکری گرفتم . یه دوسه روزی میشه که اومدیم بندر توی فکر مامانم هستم چیکار میکنه کمتر خود خوری کنه اینا سمتاییی ما رسم دارن تا چهلم هی میرن سر میزنن اینا . نمی دونم چمه امروز خواستم کمی از خونه بزنم بیرون یه هوایی هم بخورم که کمتر فکر و خیال کنم . از شانس بدم همون موقع خروج از خونه میخواستم در رو قفل کنم کلید روی در از داخل شکست 😖 از اونجایی که پیش بینی نکرده بودم قابلمه غذا هم روی گاز بود کمی با در ور رفتم گفتم شاید باز شد اینا ولی نه در اخر زنگ همسرم زدم گفتم بیا خودت باهاش ور برو ببینم میتونی باز کنی .
واییی قیافه اشو فقط 🫠🫠 میگه حالا واجب بود بیایی بیرون که اینطوری شه .
میگم وا خوب در که از قبل با من هماهنگ نکرده بود اتفاقه دیگه میوفته .
در اخر هم خودم ور رفتم باهاش کلید شکسته رو در آوردم 😖😖 اونم با ناخن گیر .
به این نتیجه رسیدم از این به بعد با جزیئات کامل از خونه بیام بیرون . دیگه روی همسر هم حساب باز نکنم .والا.
میگم اینکه یه کلید یدک خونه همسایه یا جای دیگه از ساختمان جاساز کنم کار اشتباهیی؟ 😢😢زیاد کلید میشکونم یا فراموش میکنم .
با همسایه ها هم زیاد انچنان رابطه ای ندارم همون در حد سلام و علیک .
مامان احمدرضا🤍 مامان احمدرضا🤍 ۴ سالگی
اول اینو بگم که از بارداریم چون تیروئید بارداری دارم خیلی عصبی هستم
جمعه با شوهرم دعوا کردم در حد لالیگا.سر اینکه با پسرم بیرون بودن وقتی اومدن من صدای جارو برقی تو گوشم بود صدای در زدنو نشنیدم اونم اومده داد و بیداد ک چرا در باز نمیکنی مگه کری، اونم کجا تو راه پله که همسایه ها شنیدن منم اومد تو خونه حقشو گذاشتم کف دستش.
بعدشم ساک پیچیدم و رفتم خونه مامانم
بعد یادم اومد که شنبه آزمایش دارک و شبشم یه مهمونی خونه مادرشوهرم دعوت بودیم که دلم میخاست تو اون مهمونی باشم
دیگه بعد از اینکه ناهار خونه مادرم خوردم گفتم بذار تا زوده برگردم
دیگه ساکمو برداشتمو دست از پا دراز تر برگشتم و سعی کردم کوتاه بیام تا برنامه های شنبه رو رد کنم
البته شوهرم سرسنگین بود
دیگه صبح ازمایشمو رفتیم دادم شبم مهمونی رو رفتم
و برگشتنی که خرم از پل گذشت منم مثل شوهرم سرسنگین شدم
و تا الان هم اون سرسنگینه هم من
حوصلم دیگه سر رفته
شوهرمم آدمی نیست که اگه پیش قدم بشم آشتی کنه بدتر بزش به کوه میره
چیکار کنم ب نظرتون ؟