۱۷ پاسخ

دو ماه اول هر روز و هر روزش وحشتناک بود و سخت
چون رفلاکس شدید داشت حساسیت به پروتئین شدید و کولیککک فوق شدید
یعنی قشنگ بغض میکنم یادش میافتم

سخت‌ترین روز همین چند روز پیش
بعد اسهالش ۲ بار اومد یهو تمام بدنش سوخت
ب حدی سوهت ک قسمت باسنش پوست کنده شده بود 🥺اینقدر جیق میزد
و اسهال شدیددد
۱۰ دقه ای ی بار مدفوع و آتیش می‌گرفت بچم ادرار آتیش میگرفت
ی روز کامل فقط جیق میزد از ته قلبش
خیلی روز سخت و بدی بود برام خیلی

وقتی ک از دستای کوچولوش ازمایش میگرفتن و دیگه خون نمیومد اب مقطر میزدن تو رگ هاش دوباره خون میکشیدن
خدا قسمت هیچکس نکنه

توپنج ماهگی عید سرماخورد اسهالی استفراغ ریه هاش عفونت کرده بوددوهفته بیمارستان بستری بود هردیقش مردم و زنده شدم بچم از شدت درد زبون باز کرده بود و هی با گریه میگفت مامان 😔😔

دوماه اول وروز ختنه

همون وقت ک زردی داشت تو خونه تودستگاه گذاشتیم الهی بمیرم ایقد بد بود بزور وایساد گریه میکرد

مامان اهورا یادمه گفتی به پسرت پستونک ندادی دیگه و بهونه هم نگرفت
منم به دخترم ندادم دیگه ولی فقط و فقط زیر سینه میخوابه انقدر مک میزنه که دیگه حالش بهم میخوره
شما چیکار کردی؟؟

روزه اولی که ازبیمارستان اومده بودم و جانا انگار غریبی میکرد باهام🥲

من از 3 تا5 روزگی پسرم بدترین روزای بچه داریم بود💔😭زردی داشت بستری شد زیر دستگاه... از بیمارستان خاطره خوبی نداشتم و از ته دلم نابود شدم اون 2 روز تااخر عمرمم یادم نمیره... همون2 روز دیگه صبرو طاقتم تموم شد یه ادم بی حوصله و زود رنج شدم... همون 2 روز تموم ظرفیت جسمی و روحیم تموم شد
الان بچم سالمه هزارمرتبه شکر ولی انگار عقده شده تو دلم

منی کە٨سال دویدم تاحاملەشدم باآی وی اف حاملگی بشدت بدی داشتم تااینکە ۳۰هفتە زایمان کردم بابچەیک کیلوکمتر٤۰روز سخت ترین ثانیەهای عمرم تو ان آی سیو جون دادم تاخودم ترخیص کردم منوبچەیک کیلویی 😞😭

ختنه کردنش

بچه من خیییییلی شدید بدقلقه وقتی پنج ماهش بود
مامانم رفته بود مکه بشدت دست تنها بودم در حد شیش شب بچم انقدر نااروم بود انقدر شبا گریه و زجه میزد هرکاری میکردم اروم نمیشد شوهرمم هی میگذفت میخابید من میموندم با ی بچه ک داره هوار میزنه داز شدت فشار د عصبانیت میزدم تو سر خودم
اخر رنگ زدم ب بابام گفتم بیا دنبالم دیگ شوهرم تا دید من جدی جدی دارم میرم بلند شد گفت کجا گفتم ب توچه
دیگ دخترمو بردم بیمارستان تو راه تو ماشین انقدر اروم شده بود هیچکی باورش نمیشد این چیکار میکرد قبلش
دیگ دلم واسه شوهرم سوخت و برگشتم خونه ولی از فرداش فهیمیدیم چقدر با ماشین اروم میشه یاد گرفتیم اخرشبا میبردیمش ماشین سواری میخابید
اون شبا خیلی سخت بود همه هم میدیدن چ شرایطی دارم هیچکس نیومد کمکم خواهر و مادرشوهرم ک بماند رفتار شوهرم غیرقابل تحمل بود برام هنوز ک هنوزه بخاطر اون شبا نبخشیدمش

وقتی ک 1 ماهش بود ک از شدت گریه برای دل درد و رفلاکس و عفونت گوشش نفسش بند میومد و 10 شبانه روز جام تو ماشین بود با شکم پاره دورش میدادیم ک اروم بشه
یکیشم 2 ماه یپش ک سرم زد ایقدددد گریه میکذو و رگش یپدا نمیکردن
الهی ک دیگه از اون روزا برا آیلین نبینم خیلی سختمون بود

شبی که بردم دکتر گفت زردی داره باید بستری بشه


یه شب دیگه یبوست بود بردم دکتر کلی آزمایش نوشت انقدرحالم خراب بود تا جواب آزمایش ها رو گرفتم

آخی چجوری دستش سوخت من سخت ترینش از ۲تا پنج ماهگی بود شبااز ساعت ۹که گریه میکرد ۲یا۳میخوابید 😮‍💨

واکسن شیش ماهگی واسه پسر منم خیلی سخت بود سه روز تب گرفت شدید وایی روزای که شیرنمیخوردنم بگو من خیلی خودزنی کردم 😢

اخی عزیزم
من دوماه اول ک دنیا اومد سختترین روزام بود و افسردگی گرفته بودم هیچکسم درکم نمیکرد حتی شوهرم باهام بدشده بود بی اختیار همش اشکام میریخت خاب نداشتم بچم کولیک داشت سینه نمیگرف هزاربدبختی داشتم هر دوساعت بیدارمیشد شیرمیخاس حرفای اطرافیان رومخم بود
وقت هیچی براخپدم نداشتم خیلی داغون شده بودم خیلی🥲

سوال های مرتبط