سوال های مرتبط

مامان نیکا مامان نیکا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت ٢

تنها کاری ک ماما انجام داد
همین دادن توپ بود و گف روی توپ محکم خودتو بالا پایین کن ولی من. چون میدونستم اینکار روند زایمان رو کند میکنه به جاش روی توپ نشستمو کمرمو از لگن میچرخوندم دردام شدید شده بود و واقعا تنفس کمک نمیکرد موقع انقباض دسته های تختو میگرفتم وایساده دردارو رد میکردم و باز میشستم روی توپ تا انقباض بعدی ورزش میکردم

دکتر و ماما هم هر دوسه دیقه میومدن معاینه میکردن این میومد اون میرفت اون میومد این میرفت واقعا داشتم اذیت میشدم با معاینه هاشون هر چیم میگفتم ولم کنید میگفتن داری سریع پیش میری و باید تند تند چک کنیم بچه نیاد

خلاصه حدودا نیم ساعت از پاره کردن کیسه ابم میگذشت ک تو یکی از انقباضا حس مدفوع شدید و زور بهم دست داد لبه های تختو گرفتم و حالت نیمه چمباتمه نشستم زور میزدم بدون اراده فقط زور میزدم

انقباضم ک تموم شد تا خواستم ب دکتر بگم بچه داره میاد انقباض بعدی شروع شد و من دوباره چمباتمه شدم بی اراده زور میزدم دکتر تا منو دید متوجه شد و سریع کمکم کردن بردنم رو تخت

انقباض بعدی اومد و من فقط بدون اراده با تمام وجودم زور میزدم دکتر نگاه کرد هی داد میزد دستکش بیارید بچش اومد ب من دستکش برسونید بچه رو بگیرم و هی ب من میگف یه دیقه زور نزن ولی واقعا غیر ارادی بود

چند ثانیه اروم شدم و تند تند نفس کشیدم انقباض بعدی شروع شد دکتر با انگشت دهانه رحممو همزمان با انقباضم حالت ماساژ پرینه تحریک میکرد

گف یه زور خوب دیگه بدی سر بچه اومده بیرون و من ی نفس عمیق کشیدم انقباض بعدی با تمام قوا زور زدم و دکتر خوشحال میگفت وااای با سرش دستشم اومد افرین و بچه رو کشید بیرون نشونم داد و گذاشت تو بغلم


بقیه پست بعد
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه زایمان 5
دیگه آمپول فشاری ک زده بود و قطع کرد و رفت، ماما همراهم گفت تو زور بزن وقتی سرش بیاد دیگه نمیتونن کاری کنن مجبورن بگیرن، ولی چون آمپول و قطع کرده بود من دردام در حدی نبود ک بتونم زور محکم بزنم، از خستگی و بی‌حالی و بی خوابی داشتم بیهوش میشدم و گریه میکردم ب ماما میگفتم توروقران ی کاری کن من میمیرم آخرش، اونم بیچاره حرصش گرفته بود و کاری نمیتونست بکنه، دیگه کلا افتادم رو تخت و ن میتونستم زور بزنم ن میشد نزنم هر انقباضی ک میگرفتم زور میزدم ولی اصلا اون زور هیچ کاری نمی‌کرد ماما میگفت هیچ فایده ای نداره زور زدنات، بالاخره ساعت 7وربع شد و شیفت عوض شد یهو هرچی دکتر و پرستار بود اومد تو اتاق و هی میگفتن زور بزن زور بزن منم ک دیگه توانی نداشتم، از همه وجود زور میزدم ولی اونا میگفتن چرا زور نمیزنی هنوزم تو هنگام مگه بقیه چطوری زور میزنن ک زورای من در برابر اونا هیچی نبود😂چام بسته بود یهو چشام و وا کردم دیدم دکتر لباسای مخصوص پوشیده و قیچی دستشه یکیم اومده بود بالا سرم نمیدونستم واسه چی، چشام و بستم زور بزنم یهو دیدم اونی ک بالا سرمه شکمم و فشار میده ک بچه بیاد بیرون، واقعا درد آور ترین لحظش بود دیگه منی ک تا اون لحظه جیغ نزده بودم جیغم بلند شد دکترم ک میگفت جیغ نزن زور بزن و یهو با قیچی پاره کرد، بعد چند دقیقه دکتر گفت نمیخاد زور بزنی بسه چشام و وا کردم دیدم بچم و گذاشتم رو سینم🥹🥹🥹همه دردام تموم شد همون لحظه
مامان نیکان مامان نیکان ۶ ماهگی
ساعت ۹ آمپول فشار بهم زدن..ساعت ۱۱ شدم ۶ سانت ک آوردن بهم بی حسی وریدی زدن ینی ب سرمم آمپول بی حسی میزدن ک تو هر انقباض خودش وارد بدنم‌میشد..ی دکمه ام داشت ک اگه خودم دردم بیشتر شد دوز دارو رو بیشتر میکردم..خیلی خوب بود تحمل درد و برام خیلی آسون کرد..ولی من کل تایم انقباض و باز شدن دهانه رحم درد زیادی نداشتم‌قابل تحمل بود برام
ساعت ۱۲ مامای همراه دوباره معاینه کرد ۸ سانت شده بودم خودش تحریک کرد شدم ۹ سانت گف ۱ میریم اتاق زایمان
دوباره ساعت ۱ اومد یه معاینه کرد ک اون‌معاینه خیلیییییی درد داشت دوس داشتم‌بمیرم
بعد اون معاینه من معنی درد و فهمیدم دیگ داشتم میمردم ..سریع گف بریم اتاق زایمان از اونورم‌زنگ زد ب دکترم ک بیا مریضت فول شده و سر جنینو دارم‌میبینم
رفتیم اتاق زایمان و بمن گفتن زور بزن ..چجوری زور بزنم وقتی هیچ زوری نداشتم..میگفتن زور بزن انگار‌معنی زورو نمیفهمیدم چیزی ب اسم‌زور وجود نداشت..اصلا نمیتونستم زور بزنم..خلاصه با هر بدبختی از گوشه های تخت میگرفتم‌و صدامو مینداختم ته گلوم اصلا داد نمیزدم زور میدادم ..من‌زور واقعی هنوز نیومده بود بهم بخدا خودم داشتم زور میزدم..۳تا یا ۴ تا زور زدم‌ و پسرم دنیا اومد..۴ تا بخیه خوردم ک دکترم‌گف اگ خوب زور میزدی اونم‌نمیخوردی..
ادامه پارت بعدی
مامان پناه مامان پناه ۸ ماهگی
تجربه زایمان :
پارت سه :
ساعت سه بستری شدم و دردام رسیده بود ب سه دقیقه یکبار
(سه دقیقه اروم بودم یک دقیقه درد )
دردام هم طوری بود ک تو مقعدم و رحمم همزمان درد میگرفت
و وقتی هم دردم میگرفت ایت الکرسی میخوندم و صلوات یک وقتا هم ک دردم شدید تر بود ب خودم دلداری میدادم میگفتم تا شصت بشماری دردت تمومه
و همونجور هم بود اصلا هم جیغ نمیزدم و داد و هوار نمیکشیدم
ساعتا چهار . نیم بود ک حس مدفوع داشتم و خود ب خود زور میزدم و دست خودم نبود ک ماما اومد معاینه کرد تا معاینه کرد ب پرستار گفت زنگ بزن دکتر بیاد و خودشم شروع کرد وسایل زایمان و اماده کرد اولش میگفت زور بزن بلد نبودم همراه زور جیغ میزدم یکی دوتا جیغ ک زدم افتادم رو روال یک نفس عمیق میکشیدم یک زور میزدم و جیغ نمیزدم ک بچه بدنیا اومد و حتی دکترم نرسید
با اینکه دکترم کمتر از ده دقیقه خودشو رسوند ولی من زایمان کرده بودم ماما خیلی ازم راضی بود میگفت خیلی زایمان خوبی داشته لگنش کاملا اماده بوده ک دکترم گفت لگنش بخاطر ورزشایی انجام داده اماده بوده
ولی سر بخیه هام اذیت شدم چون بیحسی پریده بود
سه تا بخیه از بیرون خورده بودم دیگه داخل نمیدونم
مامان علی جانم👼🏻🩵 مامان علی جانم👼🏻🩵 ۳ ماهگی
پارت اخر زایمان طبیعی👼🏻

خلاصه یه ربع هشت بود که دکتر رفت سزارین یکی دیگه

هشت اومد بالا سرم من در مرحله زور زدن بودم که سریع چک کرد بی حسی زد و پاره کرد و منم با سه تا زور محکممم

سرش اومد بیرون و با زور محکم و ممتد دیگه دیدم رو هواست🥹🥹🥹

اخ اخ اصلا نگم براتون از اون موقع فقققط گریه میکردم
الانم که دارم میگم اشک نشست تو چشمام🥹

شوهرمم بالا سرم بود هی میگفت گریه نکن حالا خودش ابر بهار😅🥹


بچها اخراش انقباض ها برام قابل تحملتر بود
چرا؟
چون همراه با زور بود مجبوری تمام دردتو زور بزنی انگار که تمام حرصتو از درد زور میزدی

برا همین برا من با چند تا زور بدنیا اومد چون درد که میومد من تمامشو تبدیل به زور ممتد بلند میکردم میکردم

بخیه هم نمیدونم چند تا خوردم واقعا چون اصلا مهم نبود🤣

موقع بی حسی و بریدن هم اینقدر درد داری که اصلا به چشم نمیاد

دوختن بعدش به خاطر بی حسی حس نمیکنی‌ ولی من اخراش یه چیزایی حس کردم که باز اصلا قابل مقایسه نبود 😅


یعنی اگه ماما و شوهرم نبودن واقعا شاید نمیتونستم یعنی حتما نمیتونستم😅
اینم بگم من آستانه دردم بالاست و اصلا داد و جیغ نزدم
دوست داشتم بزنم ها ولی نمیزدم
به مامام میگفتم میخوام جیغ بزنم میگفت خب بزن میگفتم ن ن بعد سرمو تو متکا فشار میدادم😅

واقعا دلم برای خودم سوخت اصلا بیصدا بودم🥹

بعد تو اون حین هی از شوهرم و مامام معذرت خواهی میکردم
ببخشید دارم اذیتتون میکنم🤣

اسکلی بودم اصلا😅

خلاصه علی جانمون اینجوری اومد کنارمون👼🏻🩵🤲🏻
مامان آیکان👨‍👩‍👦 مامان آیکان👨‍👩‍👦 ۱ ماهگی
شده بود ساعت پنج عصر ک التماس میکردم به پرستار میگفتم سرم قطع کن یه کم استراحت کنم خیلی فشار بهم میاد افت فشار هم دارم تحمل درد ندارم میگف ن حالت خوبه یکم آبمیوه بخور خوب میشی سرم رو هم باید هشت ساعت بگذره تا استراحت بدیم دیگ رحمم داشت پاره میشد از درد ک اومدن استراحت دادن😅یکم حالم بهتر شد سرم تقویتی هم وصل کردن ولی بازم درد داشتم با فاصله کم یجور داشتم تحمل میکردم ک دیگ حداقلش سرم فشار وصل نیست ک چندتا ماما ودکتر اومدن داخل شیفت اونا بود ماما قبلی گفت خوش بحالت ببین چه بیماری داری هشت سانت دارم بهت تحویلش میدم موقع ک اینو گفت خدایش خیلی تعجب کردم انتظار نداشتم اینقدر خوب پیشرفت کنم چون فکر کردم الان میگه پنج سانتی درسته درد داشتم ولی خوب برام قابل تحمل بود نمی‌گم اذیت نشدم اما انتظار دردای شدید تر رو داشتم از زایمان طبیعی خلاصه ماما جدید اومد معاینه کرد گفت هر وقت درد اومد سراغت پاهات جم کن داخل شکمت و زور بزن چند تا زور زدم اونم معاینه کرد گفت همینطور ادامه بده میتونی بری رو توالت بشینی زور بزنی بعد به یه خانم دیگ گفت اتاق زایمان آماده کن رفتم نشستم توالت درد شدید ک میومد داخل واژنم من زور میزدم انگار ک یبوست گرفته باشی حدودا چهار تا زور زدم ک حس کردم وقتشه واژنم پر شده انگار صداشون زدم اومدن رفتیم اتاق زایمان رفتم بالا رو تخت گفت هر وقت درد داشتی زور بزن تقریبا دو دقیقه درد نداشتم اونم تو این فاصله بیحسی رو زد ک درد اومد سراغم گفت پاهات بده داخل شکمت و زور بده همین کار رو کردم ک حس کردم یچی مثل ماهی لیز خورد ازم بعدم صدای گریه بچم شنیدم ساعت تولدش زد 19.10دقیقع دیگ بعدش اصلا دردی نداشتم درد من تا اونجایی بود ک گفت
مامان آقا فراز مامان آقا فراز ۱ ماهگی
اینقد درد داشتم اشکم درنمیومدش فقط با نفس کنترلش میکردم که بگذره دیدم ن هعی ورزشای مختلف ک دردم کم بشه مگ کم میشدش دیگ ب حدی رسیدم ک فقط زور میزدم حس زور زدن داشتم مامام میگفت زور نزن مگ میشد کنار تخت حالت چمپاته گرفتم قبلش ی زور زدم دستمو گذاشتم رو بدنم دستم خورد ب سر بچه ینی ریدم ب خودم سریع ب مامام گفتم دستم خورد به سر بچه سریع منو بلند کرد نشستم رو تخت معاینه کرد گفت عععع بچه اومدش زور نزن بریم اتاق زایمان نفهمیدم چجوری رفتم رو تخت که واسه زایمانه دیگ ن درد داشتم ن حس زور ی چند دقیقه راحت بودم خوابم گرفته بودش فقط مث آبشار از سروصورتم عرق میرفت مامام هعس نازم میداد نوازش میکرد میگفت اومد دیگ تمومه اینقد خسسته بودم نفهمیدم کی امپول زدن کی پارع کردش فقط اون موقع ک حس زور داشتم زور مسزدم دادم در نمیومد مامام گفت داد بزن که بچه بیاد من فقط مامانمو صدا میزدم با ۳ تا زور بچه اومد بعد حالا مگ جفت میومدش😂 هعی سرفه فلان نمیومد من ک بیحال بودم مامام میگفت بفرستینش اتاق عمل جفت و بخیه بزنن میگفتن ن دیگ کشید بند نافو اومد دم بدنم که گفتم بکش دارع میاد کشید جفتم اومد ولی دیگ واسه بخیه فرستادن منو اتاق عمل چون موقع زور زدن خودمو کشیدم عقب پارع شدم بدجور هیچ رفتم اتاق عمل بیهوش شدم راحت خوابیدم بعدش اومدم بخش پیش بچم
مامان لیمو مامان لیمو ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت دو
از ۶سانت با ورزش و کمک ماماهمراه با کلی درد و زجر شدم ۹سانت
اتاق زایمان پر بود همونجا زور میزدم فقط سه زور می‌تونستم بزنم چون خیلی درد داشتم
ماما می‌گفت سر بچه رو میبینم دوتا زور دیگه بزنی میاد
اما نمی‌تونستم خودم حس میکردم تو لگنمه اما فقط سه زور می‌تونستم بزنم
وقتی ۶سانت شدم قرار شد برام آمپول بی حسی بزنن اما تموم شده بود ولی از ۶سانت زود شدم ۹سانت
بعد از کلی زور زدن ک نیومد بردنم اتاق زایمان چند بار دیگه زور زدم نیومد برام آمپول برشم زد چند تا زور زدم اومد بیرون
ولی کل درد کمر و شکمم همون ثانیه ک اومد از بین رفت
دیگه شکممو ماساژ دادن دوبار
بخیم زدن
کل درد هام همون ثانیه از بین رفت
تا روز بعد هم درد بخیه نداشتم اما الان فقط بخیه هام درد میکنن
بعضیا بعد از ۴سانت درداشون شروع میشد راحت تر بودن من از ی سانت درد داشتم بیشتر بخاطر اون اذیت شدم
ولی خب طبیعی خوبیش اینه همین ک اومد دیگه راحتی اما خب بخیه یکم درد داره
میتونی ب پهلو راحت بخوابی شیر بدی ولی راه رفتن و نشستن سخته
کلا هر دو زایمان سختی های خودشونو دارن
زود نرید بیمارستان اصلا
ماما همراه بگیرید خیلی خیلی کمکمه ماما من عالی بود خواستید معرفی کنم بهتون
پد بهداشتی بزرگ با خودتون زیاد ببرید شرت یک بار مصرف من چندتا تو بیمارستان مصرف کردم چون خونریزیم زیاد نبود
زیاد برای وزن بچه ها خودتونو اذیت نکنید بچه من ۲۸۰۰بود اذیت شدم درسته ریزه ولی خب بچه ریز هم خیلی نازههههه
مامان فسقلی🧡 مامان فسقلی🧡 ۶ ماهگی
نوار قلب گرفتم گف خوب نیس مستقیم برو زایشگاه . ساعت ۱۰ شب بستری شدم تا ۵ صبح انقباض های پراکنده داشتم ک اصلا درد محسوب نمیشد فقط صدای جیغ و داددبقیه شنیدم و روحیمو باختم
ساعت شیش صبح اومدن آمپول فشار زدن با دوز کم بعددیکی دو ساعت زیادش کردن ک من از ۳ سانت یهو شدم ۷ سانت بعدم گف ۱۰ سانتی فول شدی دکترمم اومد. دو تا ماما اومدن پاهامو توی شکمم فشار میدادن وقتی انقباض داشتم میگفتن زور بزن
منم با تمام توان زور میزدم ولی هی میگفتن خوب زور نمیزنی خلاصه ۲۰ دقیقه ای گذشت ک گفتن سر بچه دیده میشه تلاش کن یکم دیگه
حدودا سرش نصفه بیرون بود دکتر برش هم داده بود
دیگه هرکار کردن نیومد بیرون سریع دستگاه وکیوم آوردن دو سه بار انداختن بازم تکون نخورد
دو تا مامای هیکلی اومدن بالا سرم تمام وزنشون رو مینداختن روی بالای شکمم و با آرنج زور میزدن بچه بیاد بیرون ولی اصلا دیگه پیشرفت نکردم
یهو ضربان قلب بچه رسید به ۵۰
دکترم دیگه معطل نکرد سر بچه رو تا ته داد داخل و گف سریع ببرید اتاق عمل
مامان زهرا و علی مامان زهرا و علی ۵ ماهگی
پارت ۲


خلاصه ساعت ۱ و ربع شب رفتیم بیمارستان ک دخترمم پیش مادرشوهرم نموند و همراه ما اومد و تا صب تو بیمارستان بود پیش باباش ،منو مامانمم باهم رفتیم زایشگاه ، خوب بگذریم
بعد رفتم و گفتم درد دارم معاینه کرد با تعجب گف نزدیک ۶ سانتی چرا دیر اومدی سریع بستری کردو با دکترم هماهنگ کرد و لباس تنم داد رفتم داخل سالن رو تخت دراز کشیدم تو همین تایم با هم تختی هام و پرستارا صحبت میکردم ،ازم پرسیدن امپول بی درد میخوای گفتم اره توسرم بزنین فکنم اسمش وریدی هس ک اونو زدن و اکسیژون وصل کردن برام دیگ یهو گیج شدم دردام قطع شد و خوابم میگرف گاهی میومد دردام ولی با فاصله زیاد
اخرین بار یادمه معاینه کرد گف ۹ سانتی بیا بریم اتاق زایمان منو بردن اونجا دردام ک میومد داد میکشیدم گاهی سعی میکردم با تنفس رد میکردم گاهی نمیشد و داد میزدم دکترمم سر ۷ یا۸ سانت اومد بالاسرم ، ازشون خواستم دوباره برام امپول بیحسی بزنن چون اثرش داش ازبین میرف ، دیگ نمیدونم زدن یا ن
بهم گف موقعی ک درد داشی زور بزن ولی خو من انگار زور زدن یادم رفته بود و اون حس فشار و زور نداشتم هرکاری میکردم نمیتونسم جبغ میزدم میگفتن جیغ نزن زور بزن ولی نمیتونستم دیگ دکتره داش ناامید میشد میگف نمیتونه و بلد نیس زور زدن رو ،واقعا ترسیدم نکنه سزارین بشم تمام تلاشم

ادامه ش پارت۳