۸ پاسخ

وای کل ایران متخصص نوزادن آخه

چقدر خوبه اگه بتونی فاصله رو کم کنی

دوری و دوستی بهترین راه حله

دقیقا منم

هو روز ميان عزيزم

من هيچ وقت يادم نميره روز سوم زايمان باحال بد مادر شوهرم با من دعوا كه حق نداري به بچه شيشه شير بدي

کاملا موافقم
من ک جوری شد قطع ارتباط کردم باخانواده شوهرم
تز بس دخالتای بی جا کردن
البته خودشون قهر کردن رفتن بخاطر اینک گفتم بچم از دکتر اومده مریضه بوسش نکنید 😂😂😂
انقدر راحتم ک نگم😌

یاشیرخشک میدی میگن چرامیدی و... نمیدونن هیچکس بیشترازمادربفکربچه نیس

سوال های مرتبط

مامان کیان مامان کیان ۱۱ ماهگی
پیام های مشاور خیلی ساده هستن و فکر میکنیم خودمون از قبل بلد بودیم. ولی یادآوری این نکات تو سنین مختلف مفیده.
متاسفانه خرافه گرایی تو مملکت ما باعث میشه بعضیها قید یکسری چیز ها که برای بچه مفید هست رو بزنن. مثلا این یه فکت علمی هست که بچه هرچقدر تعداد چهره های بیشتر رو ببینه باهوش تر میشه، یا اینکه دیدن محیط های پر محتوا (طبیعت، کوچه خیابون، خونه های مختلف با وسایل مختلف و...)روی رشد ذهنی بچه خیلی موثر هست. ولی یکسری مامان بابا ها به خاطر حرف های خرافی قدیمی ها بابت اینکه بچه چشم نخوره خیلی کم بچه رو بیرون میبرن یا نمیذارن با غریبه ها مواجه بشن و یکسری رفتار های این مدلی انجام میدن که فقط به ضرر رشد اجتماعی و هوش بچه تموم میشه.
متاسفانه همسر خودم توی همچین محیطی بار اومده که حتی وقتی تو اسانسور با یکی همراه میشدیم وایمیساد جلو کالسکه که یوقت چشم کسی به بچش نیفته. چون مادر شوهرم به شدت این افکار رو پرورش داده.
میدونم الان ۹۰ درصد کسایی که این مطلب رو بخونن با خودشون میگن چشم زخم وجود داره و تو قرآن اومده و فلان و بیسار ولی اولا عمرا همچین آیه ای نداریم. الکی یه ایه که معنی و حتی تفسیرش چیز دیگس بعضیا نسبت میدن. بعدم اگر چشم زخم وجود داره چرا مثلا تا الان باسن جنیفر لوپز یا مثلا لبای آنجلینا جولی یا ثروت ایلان ماسک چشم نخورده؟ اونا که از همه بیشتر تو چشمن. من اعتقادم بر اینه که اولا اگر دل کسی رو با چیزی که داری بسوزونی و فخر فروشی کنی خدا اونو ازت میگیره (که ممکنه بعضیا فکر کنن چشم خوردن). و یکی اینکه خدا خودش گفته بعد از هر آسانی سختی است. پس یه موقعایی که خیلی همه چیز خوب داره پیش میره و یهو اوضاع قمر در عقرب میشه معنیش این نیست که چشم خوردیم بلکه وعده ی خدا هست
مامان ضحی👶🏻 مامان ضحی👶🏻 ۱۲ ماهگی
گاهی اینقدر بخاطر بچه ها اذیت میشیم که ناخودآگاه ناشکری میکنیم ...میگیم از وقتی این بچه اومد یه خواب راحت ندارم! یا مثلا کاش یه داروی بیهوشی بدون ضرر بود بچه ها میخوردن میخوابیدن و وقتی استراحت مون تموم میشد و کارهامون تموم میشد، بیدار میشدن 😅
یا مثلا کاش یه ساعت برنارد داشتم(یادتونه؟!) که زمان رو متوقف میکردم و کمی از دست بچه ها راحت بودم!
این رو خودم خیلی بهش فکر میکنم😂

این تفکرات رو مامانهای چندفرزندی که دست تنها هستن(مثل بنده!) و هم امکاناتی مثل حیاط ندارن ،و هم کم سفر و تفریح میرن ،خیلی خوب درک میکنن!
که البته با شرایط دعوا و گریه و نق نق بچه ها ترجیح میدم کمتر جایی برم مگر هیات یا مراسم‌هایی که دعوتم کنن🤦‍♀

البته اگه جایی ویلا داشتیم طبیعتا پایه بودم برم😆

داشتیم از ناشکری می‌گفتیم!!!

همین الان بعضی ها این پیام رو میخونن و میگن کاش تمام این غرها و دعواها بود ولی بچه م سالم بود!
یا میگن کاش خدا به من بچه میداد و من فقط میشِستم دعواشون رو می‌دیدم!
یا میگن کاش خدا بچه م رو ازم نمی‌گرفت و زنده بود و از دیدن گریه و دعواش اصلا حظ می‌بردم!

اگه ناشکری کردیم
که طبیعیه گاهی !چون آستانه ی تحمل ما در کنار سختی های زندگی و کارهای پیاپی و خستگی ، باشنیدن گریه و دعوای بچه ها قطعا بسیار ناچیز میشه!
ولی بعدش استغفار بگیم
بچه ها رو بغل کنیم و ببوسیم!
و به نعمت‌هایی فکر کنیم که خیلی ها دوست داشتن داشته باشن!
مامان عدنان مامان عدنان ۱۰ ماهگی
پالما: صحبت کردن با پدر و مادر های مسن تر هم کمکی به من نکرد.
زنی پنجاه ساله که مدیر تبلیغات یک فروشگاه لباس بود از شنیدن اینکه فرزند ما مشکل خواب داره متعجب شد.
از من پرسید نمی‌تونید دارویی به اون بدید تا بخوابه ؟
در آخر پیشنهاد داد حداقل برای یکی دو هفته بچه رو به کسی بسپارم و سونا برم و ریلکس کنم.
هیچ کدوم از والدین فرانسوی که ملاقات کردم به کودکشون داروی خواب نمیداد یا به سونا پناه نمیبر.
بیشتر اونها اصرار داشتن که بچه ها خودشون بعد از مدتی یاد میگیرن که به تنهایی بخوابن.
استفانی که مأمور مالیات بود می‌گفت خوب خوابیدن فرزندش هیچ ربطی به تلاش های مادرانه اش نداشته و معتقد بود این بچه است که تصمیم میگیره چگونه بخوابه
این حرفو از فنی؛ که مادری سی و سه ساله و ناشر چندین مجله اقتصادی هست ؛ هم شنیدم .
اون میگفت پسرم خودش سه ماهگی کاملا خود به خود وعده شیر ساعت سه شبش رو حذف کرده و تمام شبو خوابیده . و می‌گفت من پسرم رو مجبور به خواب یا مجبور به غذا خوردنش نکردم وقتایی که میخواست میخورد غذا یا می‌خوابید خوابش رو هم خودش تنظیم کرد. «ما معتقدیم بچه ها مساعل را درک میکنند»
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۰ ماهگی
یه بخشی از کتاب گفتگوهای عاشقانه در مورد مادری کردنه...
درست یادم نمیاد اما در جواب اینکه چرا مادرها از سختی مادری کردن حرف نمیزنن؟میگفت چون خیلی ها در این زمینه عصا به دست رفتار میکنن...به خاطر فضای رقابتی که وجود داره از سختی ها و ناراحتی هاشون نمیگن.
از احساساتشون نمیگن. و. در ادامه اینکه هر چقدر خود سانسوری نکنیم لطف بزرگی تو حق خودمونه.
نمونه ش رو اینجا میبینم...همه مادریم....اما یه عده تو این رقابت گیر کردیم...از هر چیزی استفاده میکنیم که بگیم نهههه مادری کردن برا من سخت نیس همه ش احساسای خوبه زندگیم عالی، بچه داریم خوب...
راضی راضی...
تو همه زمینه ها...یه جا یکی گفته بود من از شب تا صبح پوشک بچه م رو عوض نمیکنم...یه نفر کامنت گذاشته بود مادر تنبلی هستی و من با ذوووووق هرساعتی پوشکشو عوض میکنم....توجه کنید....با ذوووووق
یعنی اگه یه نفر با ذوق پوشک عوض نکنه مشکل داره؟
یا من گفتم رفتم استخر بچه دوساعت پیش خانوادم بوده اذیت کرده، مسی که تو دوستای من نبوده اومده به امر و نهی و اینکه من چرا اینکاررو کردم، با وجود اینکه نمیدونسته این بچه هر هفته پیش خانوادم میمونه!

خلاصه که فضای رقابتی اینجا اینجوری شده که شما اگه بگی برا خودم وقت گذاشتم دوساعت هم محکوم به مادر بد بودنی...😑
مامان نی نی مامان نی نی ۵ ماهگی
سلام مامانا،من یه مشکل شخصی دارم که داره کم کم خیلی برام بزرگ میشه،لطفا راهنماییم کنین،ما طبقه بالای خونه مادرشوهرم ایناییم،تا قبل از زایمانم و تو دوران بارداریم مادرشوهرم یه احوال کوچیکم ازم نمیگرف که تو بالا چیکار میکنی دست تنها،اما از بعده زایمانم با اینکه مامانم پیشم بود اونم اومد و موند،تمام کارای منو مامانم انجام میداد،الانم که چهار ماهه بچم به دنیا اومده هر صب میاد بالا و میخواد بچه رو ببینه،عصر ها هم که ما وظیفمونه بچه رو ببریم پایین تا ببیننش،خواهرشوهرمم که یجوری رفتار میکنه انگار بچه اونه،من بزور ازش گرفتمش یا نمیزارم ببینتش،یا میخواد بچه رو ببره پایین،یا نمیزاره بچه رو ببریم بیرون با خودمون،یا نمیده بیاریمش خونه،درسته بعضیا شاید خوششون بیاد،من خیلی این مسله داره برام سخت میشه،من شاید یه روز در میون بچه رو ببرم خونه مامانم،در صورتی که اونا هم خیلی نوشونو دوس دارن،اخه این بچه منه و تربیتش بامنه،نمیخوام لوس بشه،یا بهشون خیلی وابسته بشه که منو اذیت کنه،چیکار کنم،؟
چجوری باهاشون رفتار کنم؟
چی بگم که توقع نداشته باشن صبح و شب بچه پیششون باشه؟
اگه راهمون دور بود اصلا اینجوری نمیشد،دارم خیلی اذیت میشم،فکرم خیلی درگیره،