پارت دوم

ساعت ۶ک اماده شدم فرمی به شوهرم داد ک رضایت بده ک بچه بره دستگاه چون منو شوهرم از دستگاه خاطره خوبی نداریم من افتادم گربه ک تو رخدا دستگاه نبرین و من لحظه ب لحظه ک شوهرم فرم رضایتو پر میکرد اشک میرختم و فقط خدا رو امامها رو صدا میکردم
رفتم اتاق عمل خدایی دکترای اتاق عمل همشونننن مهربون بودن یکی از یکی مهربون تر سند تمام وسایلا احتیاجو بهم وصل کردن دکتر بیهوشی ک اومد بهم گفت خودتو شل کن و اصلا تکون نخور ک اگه بخوری دوباره باید سوزن بزنیم منم همین کا رو کردم ولی وقتی سوزنو فرو کرد انگار سیخ داغی کردن ببخشید وسط پام انقد بد درد کرفت و تکون خوردم و دوباره سوزنو تکرار کرد ولی سعی کردم تکون نخورم
خلاصه دراز کشیدم پرده وصل کردم جلوی صورتمو اماده عمل شدن تا شکممو باز کرد دکتر یا خدااااا از این همه چسبندگی سزارین قبلیت کی دکتر بود منم اسم دکتر رو گفتم خلاصه گفت اگه میدونستم چسبندگی داری اصلا دست نمیزدم چون خیلییی کار داری
لایه بلایه ک پوستمو میبریدن حس میکردم ولی درد نداشتم دستگاه اکسیژن بهم وصل کردن تا بهتر نفس بکشم ولی نمیدونم چرا همش احساس حالت تهوع داشتم و حس میکردم وزنه صد کیلویی رو گذاشتن رو قفسه سینم
تا لحظه ای ک صدای گندممو شنیدم خدا رو شکر خدا رو شکر دخترکم صحیح سالم ب دنیا اومد و احتیاجی ب دستگاه نشد 🤲 دخترکم بردن نشون باباش دادن باباشم از ذوق اشک میرخت و بعدش اوردن نشون خودم دادن اون چیزی بود که همیشه با خودم فک میکردم یه دختر ناز خوشگل گرد قلمبه
خلاص گندمو بردن ریکاوری و منو بخیه زدن و لایه ب لایه چسبمدگی هامو جدا میکردم ک هر لحظه ازش یرام صد سال گذشت چون همش احساس خفگی میکردم
بعد یه ساعت رقتم بخش ریکاوری ک اونجام شکممو فشار دادن

۵ پاسخ

خداروشکر عزیزم به سلامتی زایمان کردی وکوچولوت را بغل گرفتی عزیزم مبارکت باشه😘😘😘

خداروشکر ک پرستو نبوی دکترت بوده
کودوم بیمارستان رفتی پنجاه تخت خواب ؟؟

عزیزم خداروشکر قدمش خیر باشه الهی، مبارکت باشه💗

من فردا داستان زایمانت و می‌خونم پیام دادم که گمت نکنم پاک نکنی عزیزم

الهی عزیزم
خداروشکر ک ب خیر گذشت
انشالله خوش قدم باشه گندمت براتون عزیزم
چند هفته بودی دقیق؟

سوال های مرتبط

مامان آرین‌کوچولو🩵 مامان آرین‌کوچولو🩵 ۷ ماهگی
راستی من دکترم سوند نذاشت چون نظرش اینه عفونت ادراری ممکنه بگیری
و این ریسکو نمیکنه 😑
خلاصه ی شنل خیلی بزرگ انداختن رو سرم و نشستم رو ویلچر دقیق ساعت ۸ و نیم رفتم اتاق عمل تا دم اتاق عمل اصلااا استرس نداشتم ولی همین کداز ویلچر پیاده شدم نشستم تا صدام کنن دست و پاهام شل شده بود
بعدشم ی خانم اومد بردم اتاق جراحی....
دوتا خدمه خانم بودن اول لباسمو زدن بالا و کمکم کردن دراز کشیدم بعدش ی پرستار اومد فشارمو چک کرد تز استرس فشارم شده بود ۱۴😑
دکتر بیهوشی اومد و ی اقای دیگه هم اومد شکمممو تا بالای زانوهام با بتادین ضدعفونی کرد و پارچه ها رو پهن کرد و دکتر اومد وای لحظه ای که دکتر اومد نمیدونم چرا ی ذوقی داشتم ک نگو هنوزم یادم میاد ذوق میکنم نمیدونم چرا😂
خلاصه دکتر همین ک گفت توکل بخدا دخترم بسم الله بگو یهو حس کردم ی گازی اومد تو گلوم و سرم و تماممم خیلی حس خوبی بود بیهوشی برگردم بازم انتخابم بیهوشیه.
نینی من اومده بود تو لگن و گیر کرده بوده الهی بمیرم و دردها و علائم هم بخاطر همین بوده
موقع بهوش اومدن تو ریکاوری خیلی درد داشتم همش اکسیژن رو از رو صورتم برمیداشتم و ناله میکردم😂تا یکی بیاد سراغم خلاصه پرستار اومد و گفت اکسیژنو برندار و پمپ دردو برام فشار داد و رفت نینی رو اورد🥹
بهترین لحظه عمرم بود 🥺😍
و نینی رو بردن و شروع کردن شکممو فشار دادن و من گریه کردن و داد کشیدن😑من چون خونریزی شدید کردم خیلی اذیتم کردن و شکممو بیش از ده بار تو ۲۴ ساعت فشار دادن☹️💔
بعدشم از تخت جاب جام کردن ب تخت مریض بر و راهی بخش شدم🥹
همین ک از ریکاوری دراومدم شوهرم و مادرشوهرم و مامانم پشت در بودن همین ک چشمم شوهرمو دید شروع کردم گریه کردن و فقط میگفتم درد دارم😑😂شما مث من لوس نباشین☹️😂
بقیش تاپینگ بعدی
مامان سام مامان سام ۵ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان لیانا مامان لیانا ۶ ماهگی
سلام مامانا من ۲۱ اردیبهشت زایمان کردم میخوام تجربمو براتون به اشتراک بذارم. صبح رفتم بیمارستان بستری شدم و ساعت ۱ونیم رفتم برای عمل. قبلش برام سوند وصل کردن ک درد نداشت ولی یکم سخته دیگه بلافاصله بردن برا عمل.من بیحسی بودم خیلی میترسیدم ولی واقعا حس قشنگی بود وقتی نی نیمو دیدم. یکم اون لحظه ک بالای دلم فشار دادن تا بچه بیرون بیاد سخت بود بعدشم حالت تهوع گرفتم ک با دارو کنترل کردن. متخصص هوشبری خیلی حواسش بهم بود. درکل عمل اونقدر ک فکر میکردم ترسناک نبود. بعدش بردن ریکاوری که اونجا سردم بود ک بخاطر اثر داروها لرز کردم. خیلی تو ریکاوری بودم چون حالم واقعا بد بود. ریکاوری از عمل خیلی سخت تر گذشت. بعدش بردنم داخل بخش حدود ۵بار شکمم فشار دادن که درد داشت.اخر شب از تخت اومدم پایین که اونم اولش سخت بود حس میکردم هر لحظه بخیه هام باز میشن ولی اونطور نبود.روز بعد هم مرخص شدم. تو خونه ام روزهای اول بعد زایمان خیلی ادم اذیته. کلا حال داغونی داشتم الان خداروشکر بهترم.
برای همه زایمان راحتی رو ارزومندم❤️
مامان مائده مامان مائده ۳ ماهگی
پارت 3:
معاینه کردن دوسانت بودم کیسه رو کامل پاره کردن کارای بستریو انجام دادن وبلاخره بستری شدم.
تو اتاق زایمان دوتا باردار بودیم اقا یه وضعیه دو نفر تو اتاق برا طبیعی...اومدن نوار قلب گذاشتن برا بچم ک دیدن قلبش بیشتر از صد نمیزنه و یه موقع هایی هم 90میشه ک ب دکتر خبر دادن و اعلام سزارین اورژانسی دادن منی ک بشدت از اتاق عمل و سزارین میترسیدم کلن فوبیاشو دارم وقتی گفتن بدنم شروع کرد ب لرزیدن واشک ریختن پرستارا بهم میگفتن باید خدا رو شکر کنی ک سزارین میشی چرا گریه میکنی ولی حال من توصیف شدنی نیس..
اومدن طلاهامو در اوردن سوند وصل کردن منو پوشوندن بردن اتاق عمل ..یه جوری همراهامو نگاه میکردم انگاری میخان ببرنم اعدامم بکنن 😂😂😂 بهم گفتن از این تخت خودتو جابجا کن اون تخت خواستم خودمو برگردونم تخت عمل نزدیک بود تخت ها ازهم جداشن من بیفتم ولی خدا رحم کرد یه اقا اونجا بود بلندم کرد گذاشت اونجا. 😂😂 بدنمو رنگ کردن با برس خب تموم شد دکتر هم قیچی دستش بود من بهشون گفتم منکه هنوز همچیو حس میکنم میخاین چکار کنین ک پرستار گف تو چرا صبر نمیکنی بعدش بهم اکسیژن وصل کردن ورفتم تو هپروت ویه خوابه خیییلی عمیق....
مامان لیا💕🐣 مامان لیا💕🐣 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
#پارت_سه
ساعت ۸ و نیم دخترم بدنیا اومد
خلاصه منو بردن سمت ریکاوری
اونجا همه میلرزیدن ب جز من😐🤣خیلیم شلوغ بود اون روز بیمارستان
شش بار اومدن شکممو‌ ماساژ دادن ک بی حس بودم نفهمیدم
دوس داشتم زودتر برم بخش دخترمو ببینم چون اصلا چیزی ک زاییده بودمو ندیده بودمش🤌😐🤣
سعی داشتم بخابم ولی نمیشد یه مرد عمل آپاندیس کرده بود همش داد میزد
ساعت ۹ بود رفتم ریکاوری ساعت ۱۰ و نیم رفتم بخش
از بعد عمل همش سعی می‌کردم سرمو تکون ندم فقط
منو بردن اتاقم جا ب جا کردن زنگ زدن همراهم ک مامانمو شوهرم بودن اومدن
ک اونجا فهمیدم دخترمو نشون شوهرم ندادن و دلهره گرفتم شدید
اونا میگفتن بردن بخش نوزادان ولی من ترسیده بودماااا
ک چرا نشون ندادن چیشده مگ

خلاصه کم کم داشت بیحسیم‌ میرفت و دردام شروع میشد
اولش فقط ناله میزدم ولی یکم بعدش فقط داد و بیداد از درد
میگفتم مسکنی شیافی چیزی بزنید میگفتن تازه زدیم
پمپ درد میگفتم بیارید میگفتن دکتر بیهوشی صلاح ندیده تجویز کنه برات😐🫠
خیلی درد داشتم وحشتناک بود
مامان نیهان مامان نیهان ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
صب ک بیدار شدم رفتم پیش دکترم کارای بستریم انجام داد نامه و برگه خام آماده کرد کله آزمایشات و سونو هارو پرونده کرد داد. بردم بخش بستری اونجا ام کارام انجام دادیم رفتم بخش زنان زایمان شوهرم رفت برام لباس اتاق عمل گرفت و دمپایی
لباسام عوض کردم یه پرستار اومد ازم آزمایش گرفت برد ک جواب آزمایش بیاد ببرنم اتاق عمل ولی چون دکترم همه وضعیت منو چک می‌کرده تو ماه ها میدونستم نیاز نیس تا جواب بیاد گفتن سریع آماده اش کنید بیارید
یه پرستار دیگه اومد برام سوند وصل کرد یکم درد داشت ولی خودتو شل کنی نفس عمیق بکشی درد و احساس نمیکنی چون من یکم لوسم دردم اومد😂
بد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری اتاق عمل دوباره شوهر و یه پرستار آقا جا بجام کردن رو یه تخت دیگه آقا و یه پرستار خانوم منو بردن داخل اتاق عمل
بعد گذاشتم رو تخت اتاق عمل کمک کردن نشستم سوند اذیتم میکرد یکم
نشستم یه دکتر بیحسی و بیهوشی آقا بود کمرم ضد عفونی کرد و بهم گفت صاف وایستا سرتو بنداز پایین اصلا هیچی نفهمیدم انگار یه سوزن کوچولو زدن بعد گفت تموم شد دراز بکش دستام بستم به بغل های تخت جلو پرده کشیدن
مامان نیلا🩷 مامان نیلا🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین اختیاری
من ۸ صبح رفتم بیمارستان ساعت ۱۲ ظهر منو بردن اتاق عمل. اول پرستار اومد بهم سرم وصل کرد و بهم توضیح میداد ک الان میخان چکار کنن بعد گفتن ک میخان سوند بزنن من خیلی میترسیدم ک گفتن اصلا متوجه نمیشی و باهام شوخی میکردن و بعد چند دقیقه ی ذره سوزش احساس کردم و اصلا درد نداشت اصلا نگران سوند نباشین بعد دکتر بیحسی اومد دو سه تا پرستار دستام و گردنمو گرفتن و دکتر بیحسی برام آمپول زد دردش نمیگم کم بود ولی اصلا غیر قابل تحمل نبود. بعد عملو شروع کردن و پنج دقیقه و بچه رو نشونم دادن و بهم ارامش بخش زدن منو از اتاق عمل با بچه بردن ریکاوری. یک ساعت داخل ریکاوری بودیم اونجا من لرز کردم ک پتو بهم دادن و بچه رو رو سینم گذاشتن بهش شیر دادم بعدش مارو بردن بخش. من پمپ درد داشتم دردی حس نمیکردم شیاف داخل بیمارستان استفادم نشد. ساعت ۱۲ شب اومدن گفتن اماده باش چنتا چایی عسل بخور ک باید راه بری . اول سوندم رو برداشتن ک من دردی حس نکردم بعد منو بلند کردن ک من چند بار پمپ درد رو فشار دادم از قبلش ک دردش زیاد نباشه بخاطر همین موقع راه رفتنم درد نداشتم. بعد رفتن سرویس رو تخت دراز کشیدم و تا صب دو دفه دیگ راه رفتم و خودم سرویس رفتم صبح برام صبحانه ی دونه بیسکوئت اوردن و گفتن شکمت اگ کار کرد بهمون بگو ک شکم من تا ظهر کار نکرد و من چون خیلی خسته شده بودم وقتی دکتر اومد گفتم شکمم کار کرده و گف پس مرخصی. ساعت دو و نیم ظهر مرخص شدم.
پمپ درد خیلی خوب بود.
دردای من تو خونه تا ب الان که ۳ روز گذشته با شیاف قابل تحمله.
مامان فندق مامان فندق ۲ ماهگی
مامان آکای مامان آکای ۵ ماهگی
سلام دوستان ، میخوام تجربه زایمانمو بگم😍
دیروز تو تاریخ ۳/۲۷ به خاطر جفت سر راهی سزارین اجباری شدم(که موقع عمل هم فهمیدم جفتم یکم نفوذ هم داشته و یه مقداری چسبیده بوده ب رحمم ک احتمال داشته حتی رحمم رو در بیارن و خداروشکر دکترم خیلی دکتر خوبی بود و به خیر گذشت، از یه روز قبل بستریم کردن تو بیمارستان الزهرای تبریز و دیروز صب ساعت نه عمل شدم
اول اینکه سوند رو قبل بردنم ب عمل وصل کردن و درد آنچنانی نداشت ، بردنم اتاق عمل و آمپول بی حسی رو از کمرم تزریق کرد دکتر بیهوشی و اونم باز آنچنان دردی نداشت فقط بعد زدنش ک زود درازکشم کردن احساس میکردم نفسم بالا نمیاد و الانه ک خفه بشم و شدیدا هم حالت تهوع داشتم
ولی دکتر بیهوشی گفت عادیه و چنتا نفس عمیق کشیدم و دیگ حل شد ، بعدش عمل رو شروع کردن و هییییچی نفهمیدم ولی احساس میکردم یه بادکنک و پر آب کردن و تو شکمم دارن جابه جاش میکنن ، موقعی هم ک نینیو‌ ورداشتن از شکمم کاملا فهمیدم و احساس سبکی کردم یهو
دکترمم فاطمه عباسعلیزاده متخصص بارداری های پرخطر ، خودش عملم کردن و دست رزیدنت ها نبودم
ماساژ رحمی هم بعد دوختن بخیه ها موقعی ک بی حس بودم یکم ماساژ دادن چیزی نفهمیدم
بعدش آوردنم ریکاوری و یه مقدار هم اونجا ماساژ دادن ولی اونجا چون یکم بی حسیم رفته بود کمی احساس درد کردم
بعدش آوردنم بخش و سرم و شیاف و... دادن
بقیه اش رو این پایین مینویسم❤️👇
مامان فندق مامان فندق ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3#
دکترم اومد و جلو دید منو بستن ب دکترم گفتم من هنوز میتونم پاهامو تکون بدم برا اینکه مطمن بشین بی حس شدم یکاری بکنید یوقت بی هوا نبرین گفت ن حواسم هست ولی وقتی داشتن شکممو برش میدادن متوجه شدم اما هیچ دردی نداشتم بعدشم دکتر سر دلمو فشار میداد و میگفت بیا بیرون دیگه فشار دکتر رو هم متوجه میشدم مدام ی خانومی بالا سرم میگفت چشماتو ببند حرف نزن ولی من همش یچی میگفتم یهو حس کردم چشام سیاهی میره و کل بدنم داره بی حس میشه ب خانومه گفتم یوقت نمیرم دکتر بی هوشی رو صدا زدن فشارم شده بود 4 سرمو همش میاوردم بالا و عق میزدم ولی خب خداراشکر بالا نیوردم بعدش یچی زدن فشارم اوکی شد و زیر سرمو اوردن بالاتر تو اون لحظه گفتن ک بچه بدنیا اومد وسالمه دخترخوشگلمو با پارچه پوشوندن واوردن جلو صورتم تا وقتی کار بخیه زدن و ماساژ دادن شکمم تموم بشه بچه کنارم بود بعدشم چندتا اقا اومدن منو از تخت اتاق عمل گذاشتن رو ی تخت دیگه و بردن اتاق ریکاوری اونجا پاهام بی حس بود ولی دلدرد داشتم اومدن ک ببرنم بیرون باز شکممو ماساژ دادن ک دردش زیاد نبود باز گذاشتنم رو ی تخت دیگه ک برم داخل بخش ی خانومی اومد شکممو ماساژ داد درد بدی داشتم و با داد زیاد ناله میکردم بعدشم بردنم تو بخش درد زیاد نداشتم و قابل تحمل بود شب وقتی شیفت عوض شد پرستار اومد شکممو باز ماساژ داد اونقد از درد جیغ و داد میکردم ولی فایده نداشت و محکم دستامو گرفته بودن خیلی لحظه بدی بود بعد اون شبچیاف استفاده کردم کلی گریه میکردمنصف شب هم اومدن سوند رو باز کردن ب هر سختی بود از تخت اومدم پایین راه رفتم
با همه سختیاش و درداش تجربه خوبی بود ♥️
امروزم پنجشنبه 21تیر 4روزه ک زایمان کردم خداراشکر حالم خوبه
مامان ستیا مامان ستیا ۵ ماهگی
دکترم اومد و ساعت ۱۱ منو جاریم از طبقه بالا با آسانسور اومدیم طبقه پاین که اتاق عمل بود تو آسانسور به پرستار میگفتم حالم بده میشه این سوند رو در بیاری گفت اگه صلاح میدونی خودت در بیار خلاصه وارد اتاق عمل که شدیم حالم بد شد و سرم گیج رفت خودم متوجه نشدم ولی دوتا آقا که داخل اتاق عمل بودن دیدن من دارم میفتم محکم منو گرفتن و همش میگفتن خانوم چی شد منو انداختن رو تخت خانومه اومد آمپول بی حسی رو تزریق کنه بهش گفتم درد داره گفت اصلا گفتم اگه دردم اومد میشه داد بزنم گفت نه نمیشه خلاصه آمپول رو تزریق کرد و من اصلا متوجه نشدم کم کم پاهام داغ شد ولی هنوز پوست شکمم رو حس میکردم دکتر اومد چنگ میزد منم داد و بیداد میکردم که من دارم حس میکنم اونا هم میگفتن میدونیم حس میکنی ولی درد که نداری ولی من واقعا درد داشتم همش حس فشار داشتم که دارن یه چیزی رو ازم میکشن بیرون و واقعا حس بدی بود خیلی سریع صدای دخترم اومد ولی بخیه زدنشون خیلی طول کشید آخر سرم که میخواستن منو ببرن ریکاوری حالم بد بود و نفس کم میاوردم بیشتر هم به خاطر ترس خودم بود منو نبردن ریکاوری و همونجا یک ساعت دستگاه اکسیژن بهم وصل بود
مامان ماهلین مامان ماهلین ۲ ماهگی
پارت چهارم
دوبار آب بالا آوردم ک‌مقدارش کم بود
وقتی بالا آوردم خیلی حالم بهتر شد مثل حال اولم دیگ سرحال شدم دکترمم داشت عمل میکرد
کلا یک ربع هم این اتفاقا طول نکشید ک متوجه شدم دکترم داره شکممو فشار میده ک بچم بیاد پایین برداره
دو سه تا فشار داد دخترمو درآوردن
از اون داشتم نگاش میکردم بردن تمیز کردن آوردن لپ کوچولوشو چسبوندن به لبام گفتن بوسش کن
از اونور داشتن فیلم می‌گرفتن
منم گریم گرفته بود خیلی حس عجیبی بود ینی برگردم عقب دکترم میگف صد میلیون بده برا سزارین میدادم بخدا
اما از طبیعی فراری بودم
اینم بگم وقتی تو اتاق بهم nst وصل بود اتاق بغلی یکی داشت زایمان طبیعی میکرد انقد داد زد ک من حالم بد شد
از آخرم انقد داد زد نمیدونم چیکارش کردن ک خودتون بهتر میدونید بعد گذشت سه چهار ساعت زایمان کرد
خلاصه دکترم شروع کرد ب بخیه زدن
و عملم تموم شد منو بردن ریکاوری
نگم از ریکاوری ک خیلی شلوغ بود همون روز
همه بی هوش بودن خیلی ترس نام بود یکی اهوناله میکرد یکی سرش بسته بود بلاخره ترکی ی جور بود منم داشتم یکی یکی نگاشون میکردم😂
اومدن گفتم یکم منتظر بمون تا اتاقا خالی بشه
بعد گذشت یک ساعت منو بردن تو اتاق
شوهرم اتاق خصوصی گرفته بود ک راحت باشم
وقتی از ریکاوری درومدم مامانمو بابامو شوهرم و..همه منتظرم بودن و از چهره هاشون می‌فهمیدم هم خوشحالن هم نگران من
دیگ بردن منو تو اتاق هی میومدن. بهم سرمیزدن
اینم بگم دست دکترم خیلی سبک بود
بخیه هام خیلی کم درد میکرد
ساعت هفت بود منو آوردن تو اتاق دیگ شب شده بود