پارت ۲

خدا خیرش بده خیلی دکترمهربونی بود
خلاصه من این شش تا قرص رو از ۸ صبح که رفتم بیمارستان تا ۸ صبح فرداش هی خوردم و اصلا اثری ندیدم دیگه ۸ صبح منو بردن اتاق عمل و سزارین شدم و دخترم ۸ و ۱۶ دقیقه به دنیا اومد❤️ من انگار مجبور شدم دو شب بیمارستان بمونم ولی کارکنان و دکترای بیمارستان سینا خیلی خوب بودن و این باعث میشد من کمتر اذیت بشم در مورد سزارینم به من بیحسی به کمرم زدن و وقتی دراز کشیدم انگار کپسول اکسیژنی که تو صورتم گزاشتن خواب آور بود و من خوابیدم بعدم که دوساعت تو ریکاوری بودم ولی برای من انگار دو دقیقه بود چون چیزی نفهمیدم بعدم اومدم تو بخش و مامانم و همسرم و بچم دیدم فقط تنها سختی سزارین همین فشار دادن شکم بعد عمل هست که یکی دوبار اول چون بیحسی هنوز هست چیزی نمیفهمی ولی دو بار بعدش خیلی دردناک و عذاب آوره چون دیگه بیحسی نداری
بعدازظهر هم که شد ماما اومد رو سرم و ازم خواست که از تخت بلندبشم و برم سرویس این قسمت سزارینم خیلی سخته ولی نه سخت تر از فشار دادن شکم چون از تخت بلندمیشی حس کشیدگی بخیه هات اذیت میکنه
بعدم که بیای خونه استراحت کنی زود خوب میشی من بعد ۸ روز بخیه هام کشیدم و خداروشکر خوبم و کم کم برگشتم به روال زندگیم🌹😍

۳ پاسخ

مبارک باشه عزیزم خداروشکر که بسلامتی زایمان کردی و برگشتی به روال عادیت واسه ماهم دعا کن🙏🌸

الهی شکر مبارک باشه

دکترت کی بود؟

سوال های مرتبط

مامان ماهنی🩷 مامان ماهنی🩷 ۳ ماهگی
سلام خانوما من دو‌روز پیش سزارین شدم و خداروشکر دخترم و من حالمون خوبه فقط یکم دخترم ریز به دنیا اومده که ایشالا درست میشه اونم و اگر تجربه خودم رو بگم اصلا اتاق عمل خیلی راحته اصلا ادم هیچی نمیفهمه من حتی سوندم رو بعد از بیحسی بهم زدن هیچی نفهمیدم ولی برای من بعد از ریکاوری دیدن هنوز خونریزی دارم و شکمم رو فشار دادن که توی تمام عمرم همچین دردی رو تجربه نکرده بودم ،اگر فشار رو تو همون ریکاوری که حس نداشتم انجام میدادن شاید اینهمه سخت نبود،در کل برای راه رفتن هم برای من سخت نشد چون شیافو مسکن ها نمیذارن زیاد درد بکشی
در کل تجربه ام از سزارین خوب بود به شرطی که اون فشار دادن شکم تو اتاق عمل یا قبل از برگشت حس به پاهاتو باشه
من بیمارستان گاندی بودم کادر مهربونی دارن حتی کادر اتاق عملشون،ولی ظاهر اتاق هاشون و جنس تخت هاشون افتضاح بود یعنی یه روز بیشتر میموندم پشتم تاول میزد بس که سفت بود تخته،در کل گاندی دیگه انتخاب من نمیتونه باشه
مامان نفس مامان نفس ۴ ماهگی
# پارت سوم
من استرس داشتم دکترم نیاد هی میگفتم دکترم اومد میادش؟دکتر رو عصرش دیدم اومد گفت نگران نباش موقع زایمانت میام واقعا استرس داشتم سر یک ربع خودشو رسوند بیمارستان رفتم اتاق عمل چون شام خورده بودم از کمر بیهوشم کردم پرسنل اتاق عمل و مسئول بیهوشی فوق العاده مهربون و خوش اخلاق بودن بعد چند دقیقه پاهام سنگین و بیحس شد بعدم صدای گریه نوزاد رو شنیدم واسه من که قبلش خیلی درد طبیعی کشیده بودم مثل بهشت بود داشت تو اتاق عمل خوابم میبرد فقط نفسم تنگی میکرد و حالت تهوع داشتم که گفتن طبیعیه ساعت ۱۲
و ۴۵ دقیقه دختر گلم به دنیا اومد هیچی درد نداشتم تا از ریکاوری بیام بیرون ساعت ۲ و نیم بودش همسرم و پرسنل بیمارستان گذاشتنم رو تخت چون پاهام سنگین بود ساعت ۸ صبح از بیحسی دراومدم درد بخیه هام قابل تحمل بود ولی چون قبلش سوزن فشار بهم زده بودن رحمم به شدت منقبض میشد چون شکمم بخیه بود دردش وحشتناک بود.دو تا شیاف و یک ساعت بعدش یک سوزن بهم زدن دردام اروم شد با کمک مامانم راه رفتم درداش بد بود ولی میشد تحمل کرد واقعا از انتخاب زایمان طبیعی پشیمون شدم بدن آدما با هم فرق داره ولی اگه الان میتونستم انتخاب کنم صد درصد از اول سزارین رو انتخاب میکردم من زیاد اصرار به طبیعی داشتم ولی الان میبینم واقعا سزارین واسه ی من بهتر بود.
مامان لیانا مامان لیانا ۶ ماهگی
سلام مامانا من ۲۱ اردیبهشت زایمان کردم میخوام تجربمو براتون به اشتراک بذارم. صبح رفتم بیمارستان بستری شدم و ساعت ۱ونیم رفتم برای عمل. قبلش برام سوند وصل کردن ک درد نداشت ولی یکم سخته دیگه بلافاصله بردن برا عمل.من بیحسی بودم خیلی میترسیدم ولی واقعا حس قشنگی بود وقتی نی نیمو دیدم. یکم اون لحظه ک بالای دلم فشار دادن تا بچه بیرون بیاد سخت بود بعدشم حالت تهوع گرفتم ک با دارو کنترل کردن. متخصص هوشبری خیلی حواسش بهم بود. درکل عمل اونقدر ک فکر میکردم ترسناک نبود. بعدش بردن ریکاوری که اونجا سردم بود ک بخاطر اثر داروها لرز کردم. خیلی تو ریکاوری بودم چون حالم واقعا بد بود. ریکاوری از عمل خیلی سخت تر گذشت. بعدش بردنم داخل بخش حدود ۵بار شکمم فشار دادن که درد داشت.اخر شب از تخت اومدم پایین که اونم اولش سخت بود حس میکردم هر لحظه بخیه هام باز میشن ولی اونطور نبود.روز بعد هم مرخص شدم. تو خونه ام روزهای اول بعد زایمان خیلی ادم اذیته. کلا حال داغونی داشتم الان خداروشکر بهترم.
برای همه زایمان راحتی رو ارزومندم❤️
مامان ❤️Arsam❤️ مامان ❤️Arsam❤️ ۳ ماهگی
پارت ۳
دکترم اومده بود و اونجا آمپول بی حسی به کمرم میخواستن بزنن ک من خب اذیت شدم چون عضلاتم خیلی سفت بود چند بار سوزن و میزدن ولی انگار تزریق نمیشد اذیت شدم بعدش دیگه پاهام بی حس شد جلومم پرده بود داشتن کارشونو میکردن فقط حس میکردن دست میزنن ولی هیچ دردی نفهمیدم شاید ۵ دقیقه یا ۱۰ دقیقه بعد صدای پسرم اومد بهترین لحظه 🥲😍 ان شاءالله قسمت همممه منتظرا بشه.
اول بردن یک سمت اتاق تمیزش کردن بعدم آورد جلو صورتم گذاشت خیلییی حس خوبی بود 😀
ساعت ۲۱ روز شنبه ۳ شهریور پسرم به دنیا اومد و بردنش ولی هنوز با من کار داشتن شکمم تو اتاق فشار دادن ولی درد نداشت چون بی حس بودم . بعدم منو بردن ریکاوری پیش پسرم ‌ . گذاشتن رو سینم شیر خورد بعد یکساعت دوتامون بردن بخش 😇
تا وقتی بی حسی اثرش بود ک خیلی خوب بود بعد آروم آروم رفت اثرش خیلی درد داشتم نمی‌تونستم تکون بخورم نمی‌تونستم بچمو بغل کنم کناریم طبیعی بود خودش به بچش شیر میداد راه می‌رفت بغلش میکرد ولی من مامانم هم به من چسبیده بود هم بچه خیلی سخت بود بلند شدن از تخت و راه رفتن...نفس می‌کشیدم درد داشتم..دردا روز به روز کمتر میشدن و روز ۸ که من بخیه هامو رفتم دکترم کشید دیگه تقریبا خوب شدم و درد نداشتم ...
آها اینم بگم بیمارستان هم خوب بود ولی عالی نبود مثلا یه بار شیاف میخواستم چند بار باید صدا میزدم میومدن. ولی دکترم خدا خیرش بده عالی بود زیر میزی نگرفت فقط ۵۰۰ برا کشیدن بخیه گرفت تازه روز اربعین ک‌روز بعد زایمانم بود اومد بیمارستان و بهم سرزد ...
نمی‌دونم خوب توضیح دادم یا نه سوال بود بپرسید هروقت تونستم و فسقلی گذاشت جواب میدم.☺️❤️
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۸ سانت و نیمی دختر خیلی خب تحمل کردی تحمل کن تا دوسه ساعت بچه بغلته من یکم هم صبر کردم ولی خیلی بد بود گفتن دکتر داره میاد بعد اینکه دکتر اومد ساعت شد ۲ اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی در حالی که پرستار ها گفته بودن ۸ سانت و نیم هستی بعد گفت تا فردا صبح ساعت ۸ ۹ زایمان می‌کنی که دیگه شوهرم گفت ن خانم دکتر زود ببریدش اتاق عمل زنم داره میمیره از درد خلاصه منو حاضر کردن با کلی گریه و زاری بردن اتاق عمل دیگه داشتم رسما میمیردم از درد ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه بود التماس میکردم زود آمپول رو بزنین بی حس بشم وای من دارم میمیرم و اینا کسی جواب نمی‌داد تا اینکه ساعت ۲ ونیم شد آوردن آمپول رو از کمرم زدن از سینه هام به پایین کلا بی حس بودم چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه شنیدم دکتر گفت گل پسرتم به دنیا اومد مبارکت باشه دیگه تموم دردام یادم رفت زود حاضر کردنش آوردنش گذاشتن رو سینم بردن اتاق ریکاوری پرونده تشکیل دادن بعد بردن به بخش اینم از زایمان من
گفتنش نوشتنش خیلی راحته و من اصلا استرس نداشتم موقع رفتن به بیمارستان میگفتم که میتونم و اینا ولی واقعا برام سخت بود اونم چون رحمم دیر باز میشد
یه نفر هم از صبح ساعت ۸ اومده بود بعد از ظهر ساعت ۴ و نیم زایمان کرد دادن به بخش
مونده به بدن من که نتونستم سزارین برام واقعا عالی بود
مامان دوقلوها 😍 مامان دوقلوها 😍 ۲ ماهگی
پارت ۲
بعد بردن ریکاوری ، اونجا هم اصلا صحبت نکردم سرم رو تکون ندادم ، بعد اومدن فشار دادن شکم که واقعا سخت بود ،سه بار تو اتاق عمل ، و چند بار هم تو بخش این کار رو انجام دادن که خیلییی دردناک بود 🥲
بچه ها از اتاق عمل رفتن دستگاه به خاطر اکسیژن گرفتن و اینکه زود به دنیا اومده بودن.

پارت ۲
آوردن بخش و دارو زدن و شیاف اینا گذاشتن ، لحظات اول از اتاق عمل خیلی سخته واقعا دردناکه، بعدش کم کم بهتر میشه ، گفتن ۸ ساعت چیزی نخورم بعدش هم من با نسکافه اینا شروع کردم خداروشکر سردرد اینا نگرفتم، راه رفتن بعد عمل اولش خیلی سخته ولی خب با کمک همراه تون سعی کنید راه برید من لیوان آبمیوه رو گذاشتم رو میز هی یه کوچولو میخوردم که فشارم نیفته و هی آروم آروم با کمک مامانم از تخت اومدم پایین و راه رفتم خودشونم شربت دادن برای مدفوع و من مشکلی نداشتم😁
حتما ساک تون رو به موقع جمع کنید الخصوص دوقلوها ،من هنوز جمع نکرده بودم😅 و ااخر سر خواهرم جمع کرد و آورد.
روکش توالت فرنگی و نسکافه و خوراکی و آبمیوه حتما بعد عمل همراه داشته باشین
موهاتون رو ببافید اینجوری راحتره
باز سوالی دارین بپرسید اکه چیزی یادم رفته😅
مامان آرتین کوچولو🥹🩵😍 مامان آرتین کوچولو🥹🩵😍 ۵ ماهگی
پارت سوم*

کار دکتر که تموم شد. از روی اون تخت گذاشتنم رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری. اونجا تنها بودم با یه پسر جوون اون طرف نشسته بود. آقااا من بعد عمل خیلی میلرزیدم. نمیدونم سردم بود یا چی. دندونام بهم میخورد. من احمق هم تو این مرحله دو بار سرمو بلند کردم که بعد عوارضشو دیدم. حسابی حواستونو جمع کنین.
بعد ریکاوری دوباره از رو این تخت گذاشتن رو یه تخت دیگه که ببرن تو بخش. اینجا شوهرم اومد🥹 اونو گفتن کمک کنه. بعد با آسانسور رفتیم پایین.
خلاصه منی که میگفتم اگه رفتم عسگریه باااااید اتاق vip بگیرم حتما. رفتم تو اتاق دو تخته. اول گفتن پره vip. ولی صبح خالی میشه اگه میخواین. تفاوتش تقریبا ۷، ۸ تومن بود. مامانم گفت مامان بخدا فرقی نداره اینجام خوبه. شوهرمم گفت من حاضرم بگیرم ولی این پولو میدم به خودت. یه شبه دیگه. منم گفتم باشه.اتاق تک تخته هاشم پر بود. تا وقتی اون یکی تخت بیمارش نیومد شوهرم پیشم بود. بچمم آوردن🥹
بهم گفتن تا ۱۲ ساعت نباید چیزی بخوری، حتی آب.🥴
در کل بیمارستان بد نبود. من چون حس خوبی بهش نداشتم از اول، شاید برا همین بود که مهم نبود چی به چیه.
اما لحظه ایی که برا اولین بار از تخت اومدم پایین بدترین لحظه بود. همش حس میکردم بخیه هام میپکن از تو. فرداش که به دکترم گفتم گفت نفخ داری که اینجوریه. واقعا هم همین بود.
خلاصه که هم طبیعی هم سز سختی خودشو داره. من خداراشکر از بخیه هام خیلی اذیت نشدم. دست دکترم واقعا سبک و عالی بود. من اینقدر که شقاق سینه ام اذیتم کرد عمل سز اذیتم نکرد.
خداراشکر نیومدن شکممو فشار بدن. من تا لحطه ی ترخیص استرسشو داشتم🤦‍♀️😂
مامان بارانا مامان بارانا ۴ ماهگی
تجربه سزارین بیمارستان نیکان.

۵ روز پیش ۳۸ هفته سزارین شدم و صبح رفتم بیمارستان کارای بستری رو انجام دادیم و بعدش از همسرم جدا شدم رفتم لباس پوشیدم و یه تست ان اس تی ازم گرفتن و بعد انژوکت و سرم رو وصل کردن و بردنم اتاق عمل.
اتاق عمل بی حسم کردن ولی چون خیلی استرس و ترس داشتم بیهوشم کردن و بچمو تو اتاق عمل ندیدم . وقتی بیدار شدم ریکاوری بودم که ماما اومد بالا سرم و پسرم رو گذاشت تماس پوستی برقرار کردیم
و بعدش پسرمو بردن چکاب کنن و اومدن واسه فشار رحم
از این قسمت فشار رحم خیلی میترسیدم که تو ریکاوری ۳ بار فشارم دادن درد خیلی بدی داشت. ولی تحمل کردم. ماما گفت بخاطر خودت باید انجام بدیم. دکترمم تو اتاق عمل فشار داد ولی بازم ریکاوری تکرار کردن.
تقریبا ۲ ساعت ریکاوری بودم بعد بردنم بخش.
حالم خوب بود و درد با شیاف قابل کنترل بود کاملا‌
برای من اولین راه رفتن اونقدری سخت نبود و در کل زیاد راه رفتم چون میگن بهتر میشی هرجی بیشتر راه بری.
و در کل همه دردا قابل کنترل بود با دیدن نی نی همه چی یادم رفت
مامان نیلا🩷 مامان نیلا🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین اختیاری
من ۸ صبح رفتم بیمارستان ساعت ۱۲ ظهر منو بردن اتاق عمل. اول پرستار اومد بهم سرم وصل کرد و بهم توضیح میداد ک الان میخان چکار کنن بعد گفتن ک میخان سوند بزنن من خیلی میترسیدم ک گفتن اصلا متوجه نمیشی و باهام شوخی میکردن و بعد چند دقیقه ی ذره سوزش احساس کردم و اصلا درد نداشت اصلا نگران سوند نباشین بعد دکتر بیحسی اومد دو سه تا پرستار دستام و گردنمو گرفتن و دکتر بیحسی برام آمپول زد دردش نمیگم کم بود ولی اصلا غیر قابل تحمل نبود. بعد عملو شروع کردن و پنج دقیقه و بچه رو نشونم دادن و بهم ارامش بخش زدن منو از اتاق عمل با بچه بردن ریکاوری. یک ساعت داخل ریکاوری بودیم اونجا من لرز کردم ک پتو بهم دادن و بچه رو رو سینم گذاشتن بهش شیر دادم بعدش مارو بردن بخش. من پمپ درد داشتم دردی حس نمیکردم شیاف داخل بیمارستان استفادم نشد. ساعت ۱۲ شب اومدن گفتن اماده باش چنتا چایی عسل بخور ک باید راه بری . اول سوندم رو برداشتن ک من دردی حس نکردم بعد منو بلند کردن ک من چند بار پمپ درد رو فشار دادم از قبلش ک دردش زیاد نباشه بخاطر همین موقع راه رفتنم درد نداشتم. بعد رفتن سرویس رو تخت دراز کشیدم و تا صب دو دفه دیگ راه رفتم و خودم سرویس رفتم صبح برام صبحانه ی دونه بیسکوئت اوردن و گفتن شکمت اگ کار کرد بهمون بگو ک شکم من تا ظهر کار نکرد و من چون خیلی خسته شده بودم وقتی دکتر اومد گفتم شکمم کار کرده و گف پس مرخصی. ساعت دو و نیم ظهر مرخص شدم.
پمپ درد خیلی خوب بود.
دردای من تو خونه تا ب الان که ۳ روز گذشته با شیاف قابل تحمله.