پارت چهارم.
بهمم گفتن تکون نخورم و صاف بشینم و پاهامو کامل بالا بیارم تا بچه درست وارد لگن شه.. ولی من تو دردام وقتی به پهلو بودم خیلی حس بهتری داشتم تا وقتی که به کمر بودم.. بخاطر همین ناخودآگاه خودمو جمع میکردم و اینور اونور میشدم و میومدن بهم میگفتن صاف باش وگرنه بچه بد وارد لگن میشه.. منم به زوررررر یکم سعی می‌کردم خودمو صاف نگه دارم و تند تند نفس بکشم تا تموم شه و همش ناخوناشو تو دستم فشار میدادم(هم از شدت درد به صورت ناخودآگاه اینکارو میکردم.. هم کف دست یکی از نقاط فشاری هست که میگن فشارش بدید)

*نکته:اگر از این تیکه ای پایین که مینویسم رو میخونید تا تهش بخونید چون ممکنه یکم بترسید ولی میخوام بقیشم بخونید که ترستون از بین بره)
بعد یکم دیگه گذشت و دردام خیلی زیاد بود.. با اینکه آموزش دیده بودم ولی هیچکاری نمیتونستم بکنم حتی نمیتونستم نفس بکشم فقط جیغ میکشیدم تو دردام😐(من همونی بودم که میگفتم نباید جیغ کشید)
مامانمو صدا کردن بیاد پیشم..
مامانم هم اومد کمرمو ماساژ میداد و یچیز میذاشت دهنم..
کلیم باهام حرف زد و اتفاقای دیگه افتاد ولی من هیچیشو متوجه نبودم و الانم یادم نمیاد چون یا خواب بودم یا بیدا بودم و جیغ میکشیدم
و در نهایت هیچچچچچ کاری از مامانم توی دردام برنیومد.. فقط میتونم بگم تقویت شدم بخاطر خوراکیا😂
بعد از اون به ماماهمراهم گفتن بیاد کنارم.
منم چشم باز کردم تو یکی از همون دردا دیدم یکی کنارمه و گفت من جای ماماهمراهت اومدم(ماماهمراه خودم کار داشت نتونست بیاد یکیو فرستاد)

۵ پاسخ

چه مامای همراه باحالی🙄🙄🙄🙄

ادامه بده دیگه

بزار دیگ😑😑

لایک کنیددد

بقیشششش

سوال های مرتبط

مامان سید حسین مامان سید حسین ۳ ماهگی
پارت پنجم
به ماماهمراهم گفتم اشکال نداره به پهلو بخوابم گفت نه و بهم گفت تو دردام یکی از پاهامو کامممممملللل کامل جوری که زانوم به شکمم بچسبه بیارم بالا تو شکمم و نفس عمیق بکشم.
انقدر بودن و کارای ماما همراه عالی بود.. خیلی هم مهربون و خوب و دلسوز و دوست داشتنی و همه چیز تموم بود..
من با اینکه خودم هم آموزش دیده بودم، ولی روز زایمانم، خودم و حتی مامانم نتونستیم کاری برای بهتر شدنم بکنیم ولی ماماهمراهم که اومد بعد از اون با اینکه شدت دردام همونقدر بود که قبلا هم بود یعنی کمتر نشده بود ولی از اون به بعد من حتی یدووووونه هم جیغ نکشیدم.. خیلی خیلیییییی راضی بودم.

و نتیجه ی کل اون ورزش کردنا و فعالیتام در طول بارداری رو هم بعد از چهارسانت و فاز فعال دیدم. انقدر سریع پیش رفتم که حتی یدووووونه هم ورزش نکردم.. حتی به ماساژ و نقاط فشاری و فلان هم نرسیدم..
بعدش یبار معاینه کردن گفتن شیش سانتم و تو شیش سانت به درخواست خودم اسپاینال زدم.شاید یک دقیقه یا کمتر طول کشید که کل بدنم حس گز گز و خارش پیدا کرد و دردام کاااااامل تموم شد..
مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت «۲»
دیگه نرفتم خونه همونجا تو بیمارستان راه میرفتم از شدت درد نمی‌تونستم بشینم مامانم بیچاره پا ب پای من درد میکشید 🥺تا ساعت ۴ دوباره رفتم برا معاینه گفتن زوده برو راه برو دوباره تا ساعت ۶ راه رفتم با قر کمر ک خودشون صدا زدن ک بیا لباساتو بپوش دیگ خوشحال شدم گفتم پمپ درد وصل میکنن بلکه یکم دردام کم بشه بستری شدم مامانمو بیرون کردن 🥺 معاینه کردن گفتن ۵.۶ سانتی پمپ رو وصل کردن دردام یکم قابل تحمل شد بعد ی ساعت دردام شدید شد که صدا زدم گفتن هنوز همونی تغییر نکردی یکم بعد ماما اومد دکتر رو صدا زد دکتر گفت کیسه ابتو میزنم منم خیلی ترسیده بودم کیسه ابمو ک زد دیک از درد نمیتونستم نفس بکشم 😭 یکم بعد مامانم و مامان بزرگم اومدن بالاسرم همش گریه میکردم میگفتم میمیرم
دیگ مامان بزرگمو بیرون کردن من گفتن مامان بالاسرم باشه همش گریه میکردم بیچاره مامانم خیلی عذاب میکشید دوباره اومدم یکی دو بار معاینه کردن گفتن زوده
دیگه ساعت فک کنم نزدیک ۱۰ شب بود همش میگفتم طاقت ندارم کمکم کنید البته ی چند باری معاینه تحریکی کردن تا دهانه رحم باز بشه بعد دکتر اومد نگا کرد گفت ۹ سانته آماده کنید برا زایمان منی ک هم گریه میکردم هم خوشحال بودم🥺
مامان شاهان کوچولو مامان شاهان کوچولو ۶ ماهگی
خب بالاخره منم اومدم با تجربه زایمانم
۱۶اردیبهشت ماه از بعد از ظهر دردای ریزی رو حس میکردم ولی متوجه نبودم که اینا انقباضات زایمانه شب دردام زیاد تر شده بود جوریکه داشتم به خودم میپیچیدم و نمیتونستم بخوابم تقریبا ساعت یک و نیم بود حس کردم خونریزی کردم از استرس به گریه افتاده بودم نمیتونستم تکون بخورم سریع لباسامونو پوشیدیم رفتیم سمت بیمارستان معاینه کردن و گفتن دو سانتی و بستریم نکردن ولی من دردام خیلب شدید شده بود
اومدیم خونه و تا خود صبح فقط زجر کشیدم
نزدیکای ظهر زنگ زدم به مامایی که گرفته بودم شرایطو گفتم
گفت برو زایشگاه دوباره معاینه کنن شاید بسشتر شد بستری کنن بیام برا زایمانت
رفتمو اینسری گفتن سه سانت باز شده دکترم گفته بود نامه بستریشو بدید
منم با استرس بستری شدمو دکتر اومد بالاسرم ورزشامونو شروع کردیم
دردا خیلی شدید بود وحشتناک جیغ میزدم احساس میکردم دیگه میمیرم
نفسم بالا نمیومد وقتی به اخراش رسیدیم از شکمم فشار میدادن مردمو زنده شدم الانم دردش از بین نرفته خیلی بد فشار میداد
ساعت شش بعد از ظهر بستری شده بودم ساعت هشت و نیم زایمان کردم
و بدتر از زایمان قسمت بخیش بود 🥲
مامان پسته مامان پسته ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت دو
دیگه رفتیم خونه وسایلامونو برداشتیم چون تا بیمارستان یه ساعت راهمون بود،دیگه حرکت کردیم تا برسیم بیمارستان دردام شده بود از هر هفت دقیقه چهل ثانیه
یازدهوربع بستری شدم
معاینه‌ام کردن ۴سانت شده بودم افاسمانم ۵۰درصد بود،ماماهمراه گفتم میخوام تا اون بیاد اومدن کیسه ابمو زدن دوازدهو نیم ماماهمراهم اومد معاینه شدم ۴سانت رو به پنج بودم که امپول فشار زدن تو سرمم
تااینجا دردام خوب بود قابل تحمل بود یعنی واقعا باهاشون کنار میومدم
دیگه ماناهمراه اومد با توپ یکم ورزش کردیم،دردام زیاد شد رفتم رو تخت صدای قلب بچه رو گوش بدن
معاینه شدم ۵سانت بودم
تخت بغلیم دوسانت بود انقدر جیغ وهوار کرد انقدر بیقراری کرد من اصلا فکرم بهم ریخته بود انگار دردام بیشتر میشدن
ماماهمراهم یکم اومد کمراینارو ماساژ داد ساعت دو بود
شیفت عوص شد مسئول بعدی اومد معاینه کرد گفت شش سانت رو به هفت،دردا خیلی خوبه و خیلی خوب تحمل میکنه
کلا هرچی گفتن گوش دادم ببخودی جیغ و داد نکردم راضی بودن ازم
اینجاها دردای خودمم بیشتر شده بود ،تخت بغلیم هم خیلی جیغ میزد دیگه رضایت داد رفت سزارین بشه،یکم اروم تر شدم
ولی دردام شدیدتر شدن گاز انتونکس درخواست کردم برام اوردن
یکم گیجم میکرد ولی درکل خیلی خوب بود چون وقتی دردام شروع میشد خیلی بد جور بودن حتی نمیتونستم گریه کنم یا داد بزنم از شدتشون،
باز معاینه شدم گفتن ۸سانتی ولی دهانه رحمت لبه داره
نمیدونم دوز امپولو زیاد کردن یا چی ولی خب خیلی زود ده سانت شدم
همش میگفتن زورت اومد زور بده به مقعدت،خب تو کلاسای بهداشت گفته بودن به واژن باید زور بدی ،ولی اینا میگفتن زور به مقعد
ادامه...
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
پارت ۳
انگار اصلا آمپول بی حسی نزده بودن خیلی بد بود دردام غیر قابل گفتنه نمیشه توصیفش کرد
بعد من کم کم دیگه نمیتونستم تحمل کنم هی نفس عمیق می‌کشیدم چیزی نمکیفتم ولی دیگه ساعت شد ۱۲ ونیم داشتم گربه میکردم التماس میکردم نمی‌خوام ببرین سزارین میومدن هی معاینه میکردن میگفتن ۷ سانتی دیگه کم مونده تحمل کن امیدوار میشدم که دارم زود زود باز میشم بعد دیگه ساعت ۱ ونیم داشتم گریه میکردم خودمو به اینور و اونور میکوبیدم ولی متاسفانه دردام کمتر که هیچ بدتر میشدن اومدن معاینه کردم گفتن ۸ سانت و نیم هستی تحمل کن ولی من انقد درد داشتم که میگفتم تروخدا ببرین سزارین یه حرفم گوش نمیدادن دیگه ولی شوهرم تا دید خیلی درد دارم و نمیتونم رف گفت دکتر بیاد معاینه کنه اگه پیشرفتی داشت بمونه نداشت ببره سزارین دیگه تا دکتر بیاد ساعت شد ۲ شب من دیگه اصن نمیتونستم میگفتن می‌خوایی پاشو راه برو میگفتم ن نمیتونم میگفتن بشین میگفتم ن میگفتن دراز بکش نمیتونستم
مامان کارن مامان کارن ۳ ماهگی
آخرش مامانم به یکی از ماما ها زیر میزی داد زنگ زد تا دکترو پیدا کنه دکتر بیاد خیلی طول کشید منم که نسبت به صبح دیگه شدید تر شده بود آب زیاد میومد جوری که دیگه هم زیر لباسم هم شلوارم کلا خیس بود نوار بهداشتی هم که گذاشته بودم خیس خیس بود
از بیمارستان گفتن تا دکترت بیاد زیاد طول میکشه باید بستریت کنیم
منم که نمیخواستم زایمان طبیعی انجام بدم خیلی میترسیدم تا دکترم بیاد زیاد طول کشید دردام داشت خیلی کم شروع میشد
تا اینکه دکترم اومد ساعت شد ۱۲و۴۰دقیقه از منم هی نوار قلب میگرفتن
دکتر اومد پیشم ماینه کرد گفت ۲ونیم سانت باز شدی بستری شو گفتم میترسم از زایمان طبیعی باید برام نامه بدی برم تبریز بستری بشم که گفت خیلی خطر داره برا بچه آبت خیلی کم شده اکسیژن نمیرسه بهش تا تو بری بستری کنن باید طبیعی انجام بدی منم مجبور شدم بستری شدم دردام هم شروع شده بود قابل تحمل بودن دردا تا ۳ ساعت اینا بهم امپول زدن دردم شدیدتر شد بهم ورزش میدادن با آب گرم کمرمو ماساژ میدادن چند بار ماینه کردن از بچه هم نوار قلب برمیداشتن من دیگه حالم خوب نبود خیلی درد داشتم برام تنفس مصنوعی گذاشتن نفسم در نمیومد هی میگفتن زور بده اینجوری کنی بچه نمیاد زور میدادم دکتر میگفت موهاشو میبینم دوباره که دردم خیلییییییی شدید شد یکم بریدن… تا بچه بیاد با یه زور بچمو گذاشتن رو سینم🥹 خیلی حس خوبی بود با تموم دردایی که کشیده بودم همش یادم رفت فقط به بچم فکر میکردم بعد پرستار بچمو برد

بقیش تاپیک بعدی…..
مامان هامین مامان هامین ۵ ماهگی
پارت ۲

خب خلاصه من اون شب رو گذروندم و خوابیدم از فردایی صبح یکشنبه تقریبا دردای خیلی جزئی پریودی داشتم که شروع شده بود
و خب قطع‌و وصل میشد و کاملا قابل تحمل بود شب که شد یکم دردام بیشتر شد جوری که تاصب هر بیست‌ دیقه بیدار میشدم و تند تند باید پهلو به پهلو میشدم دردم بیشتر شده بود ولی خب قابل تحمل بود صبح دوشنبه بیدار شدم و تا ظهر هی دردام داشت شدت پیدا می‌کرد جوری که وقتی می‌گرفت به خودم میپیچیدم یکم و زمانی که قطع میشد نفس راحت میکشیدم دیگه عصری رفتم یکم هرجور بود خوابیدم ولی بخاطر دردام هی بیدار میشدم ساعتای ۵ غروب اینا بود که دیگه دردا هی بیشترو بیشتر میشد
گفتم برم حموم تو لگن آب گرم بشینم دردام اروم‌ شه رفتم یه نیم ساعتی نشستم واقعا تاثیر داشت دردامو اون لحظه تسکین میداد
دیگه ساعت ۷ غروب از حموم اومدم بیرون
یکم گذشت دیدم نه دردام خیلی داره بیشتر میشه به مامانم گفتم اگه دردام قابل تحمل نبود شب بریم بیمارستان
که دیگه هرچی می‌گذشت واقعا برام قابل تحمل نبود و بزور میتونستم راه برم دیگه ساعتای ۸ بود دیدم واقعا نمیتونم بیشتر‌ از این تحمل کنم آماده شدیم بریم بیمارستان
تا رسیدیم بیمارستان ساعت نزدیکای ۹ شب بود
من ۹ شب روز دوشنبه ۲۸ خرداد بخاطر دردام که داشت شدت پیدا می‌کرد رفتم بیمارستان
خب خلاصه رسیدیم من گفتم که درد دارم‌ و اینا گفتن برو معاینه کنیم ببینیم شرایطتت‌ چجوریه




پارت ۱ تو کامنتای تاپیک قبلیه....
مامان محمد حسین مامان محمد حسین ۴ ماهگی
به یادگار بمانه از اولین تجربه زایمانم🙃
سلام به همه مامانایی که چشم به راهی دارن ‌🤩

پارت اول
صبح روز شنبه حدود ساعت ۵ دردام شروع شد قبلش تو خواب یکی دوبار از درد پاشدم ولی انقدر خوابم میومد بهش بی اهمیت بودم ولی دیگه برا نماز که پاشدم دیگه نتونستم بخوابم چون قبلش درد نداشتم گفتم حتما دردای کاذبه با تنفس ردش میکردم دیدم خیلی دردام زود به زود انگار میگیره گفتم بزار زمان بگیرم دیدم تقریبا شش دقیقه یبار انقباض شروع میشه دیگه به حدی بود که نمی تونستم دراز بکشم میرفتم سر توالت فرنگی میشستم حدود ساعت شش و نیم هفت به دکترم پیام دادم گفت برو بیمارستان من به خانم فلانی میگم بیاد من خودم سفر کاری بودم ساعت نه می تونم خودمو برسونم
به خودم گفتم خب اگه احتمال زایمان باشه دیگه تا نه که نمیزام و بزار دردام رو تا جایی که میشه تو خونه تحمل کنم که دکترم هم برسه
از طرفی هم می دونستم که از ۳۸ هفته به بعد اگه درد با خونریزی یا پاره شدن کیسه اب یا کم شدن حرکت بچه باشه باید بریم بیمارستان وگرنه درد کاذبه خب من اون سه تا علائم رو نداشتم
خلاصه به جایی رسیدم که دیدم چند دقیقه ای که توالت فرنگی بودم سه تا انقباض شدید گرفتم و دیگه نتونستم تحمل کنم به همسرم گفتم پاشو بریم بیمارستان اومدم لباس بپوشم دیدم یکم خونی شده بودم دوباره دردم گرفت رو دوزانوم نشستم زمین و دستمام رو گذاشتم رو صندلی و خم شدم و نفس کشیدم که رد شه چند ثانیه بعد کیسه آبم پاره شد دیگه همسرم زودی کمکم کرد و سوار ماشینم کرد که بریم بیمارستان
یعنی این زمانی که از خونه تا برسیم بیمارستان یه قرن طول کشید انگار
راستی اینم بگم که کیسه ابم که پاره شد دردام بهتر شد