امروز خیلی شدید دلم گرفته بود. دلم میخواست فردا صبح به جای اینکه ۶ صبح بیدار شم و تند تند کارامو‌ بکنم و سریع برم سرکار. اونجا هم با کلی آدم سر و کله‌بزنم‌و ساعت ۳ خسته و کوفته برگردم خونه و باز بدو بدو ناهارو بیارم بخوریم و بعدش فقط منتظر باشم ماهور بخوابه تا منم بخوابم! تا ساعت ۱۰ صبح هی با ماهور بیدار بشیم شیر بخوره دوباره بخوابه منم بخوابم کنارش. بعدشم بیدار بشه بزارمش تو کالسکه روبروم بشینه همینجور که باهاش بازی میکنم و حرف میزنم ناهارمم بپزم. بعد برم یکم‌باهاش بازی کنم‌و حرف بزنم. منتظر بمونیم تا بابایی بیاد ناهار بخوریم. بعدم اگه خوابش نمیومد باز بشینم باهاش بازی کنم. براش لالایی بخونم و...
نمیدونم شاید من آدم ناشکری ام که هر جوری زندگی پیش میره دلم یه جور دیگه اش رو میخواد

عزیزم واقعا حق داری گاهی اوقات خسته بشی از این شرایط ولی تو تا الان از پسش بر اومدی، یادم میاد از اولین روزایی که میخواستی بری سرکار و دودل بودی که از پسش برمیای یا نه ولی دیدی که با هر سختی بود تونستی، یه روزایی به استراحت نیاز داری قطعا اما ذات ادمیزاد همینه همیشه دلش یه چیز دیگه میخواد، هرکسی توی شرایط تو قابل تحسینه. اما طبیعیه که یه روزایی واقعا خسته بشی

همیشه ادم هر چیو داره اینجوری حس میکنه
حالا من دوست داشتم مثلا یه تایمی برم سرکار
هرچی ادم داره یه چی دیگه اشو میخواد

من و خانوادم یه شرایطی رو تجربه کزدیم ک دلم پر میکشید برای مشکلات روزمره .لذتشو ببر معنی زندگی در خلال همیناست....

خداقوت گلم مرخصی نداشتی اصلا؟

ماهور اسم دختره؟؟
دختر داییم اسم پسرشو گذاشته ماهور
الان ۱سالش تموم شده

منم همینم فقد من سرکار نمی‌رم

کارت دولتی‌ه؟