سوال های مرتبط

مامان فاضل🥺❤️ مامان فاضل🥺❤️ ۵ ماهگی
سلام مامانا اومدم از تجربه زایمانم بگم
پارت 1
روز یکشنبه 20 خرداد بود که من عصرش کمرم درد میکرد و چند روز درد پریودی داشتم ولی منظم نبود شب در حد یک دقیقه میگرف ولی بعدش هیچی 😐 خلاصه عصر کمرم درد میکرد و شکمم هم یکم درد میکرد توی جایی که نشستیم یه زنی هس که ماما بود و گف روغن کرچک بخور زایمانت راحت تر میشه منم خوردم و اوق میزدم و پشت سرش نون خامه ای میخوردم 😂 شب که شد رفتم 2 ساعت تقریبا پیاده روی کردم البته با استراحت، و من همچنان کمر درد داشتم، رسیدم خونه خیلی خسته بودم و رفتم که بخوابم ولی دردم انگار بیشتر میشد و نمیتونستم بخوابم و به خاطر روغن کرچک که خورده بودم اسهال گرفتم و تا خوده صبح نخوابیدم و مدام گلاب به روتون دستشویی میرفتم 😐😂 ساعت 5 صبح دردم خییلی بیشتر میشد ولی قابل تحمل بود شوهرم هم نخوابید فک میکرد درد شکمم واسه همون روغنه نه زایمان و بیدار شد که بره سرکار و خونه پدرشوهرمم بیدار شدن، مادر شوهرم گف چته بهش گفتم فک کنم وقتش رسیده دارم از درد میمیرم
مامان گیلاس مامان مامان گیلاس مامان ۸ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی ‌
بدن با بدن فرق داره ۳ تا زایمان داشتم ولی هیچکدوم مثل هم نبود
ماه آخر بارداری درد داشتم ماه درد، تا رسیدم ب ۳۸و ۳۹ هفته ک دردام بیشتر شده بود هر لحظه احساس میکردم چیزی نبوده ب رایمان ولی خبری نبود، ۳۹ هفته و ۳ روز رفتم پیش دکتر گفت هنوز وقت و موقع معاینه ۱ سانت بودم و با معاینه تحریکی ۱ونیم بود گفت تا فردا حتما زایمان میکنی ولی خبری نشد هر شب نزدیکی داشتم بعضی روزا دوبار، پله بالا پایین میکردم پیاده روی میکردم پتو لگد میکردم نشسته راه میرفتم و کلی دمنوش خوردم چون ماما همراه گفت خوبه ولی باز نشدم دیگه قید ماما رو هم زدم دیگه نرفتم پیشش
تا شد ۳۹ هفته ۶ روز خیلی دردای عجیبی داشتم نزدیک ب ۱۰ دقیقه و ۱۵ دقیقه همش درد داشتم ی شب کامل درد داشتم تا صبح شد خیلی ترشح ژله ایی داشتم دردام نزدیک ۵ دقیقه بود آماده شدم رفتم بیمارستان
ی خوبیش این بود ی آشنا داشتیم توی زایشگاه ولی شیفتش تمام شد منو سپرد دست ۲ ماما دیگه
ادامه تاپیک بعدی میزارم قشنگا🌹
مامان آرسام 💙 مامان آرسام 💙 ۸ ماهگی
تجربه ی زایمان 3♥️
منم گریه میکردم شدید سریع رفتم تاکسی بگیریم تا نشستم داخل ماشین که برم خونه درد هام شدید شد هر چی گفتن بریم بیمارستان نرفتم گفتم میرم خونه تموم درد هامو میخوردم بعد میام بیمارستان از خونه تا بیمارستان نیم ساعت راه بود رفتم خونه با کمک بقیه راه میرفتم گریه میکردم قابل تحمل نبود درد هام از ساعت ۶نیم تا ساعت ۱۰ نیم داخل خونه درد خوردم ساعت ۱۰ نیم گفتم بریم بیمارستان ماشین آوردن با شوهرم و خواهرشوهرم و برادرشوهر رفتیم تا رسیدم بیمارستان معاینه کرد گف ۴نیم سانتی سریع لباسهامو تنم کرد هنوز پذیرش نکرد بودن منو منو برد داخل بخش سرمو گذاشت ماما اومد معاینه کرد کیسه آب مو پاره کردن بعد نیم ساعت که درد میخوردم آمد گف ۸ سانتی زور بزن منو همکاری میکردم هر کاری میگفت میکردم بعد یک دو ساعت که درد میخوردم اومد گفت بلند شو بچه سرش بیرونه منم نمیتونستم راه برم خود ماما کمک کرد رفتم رو تخت جاک داد ۱۲:۲۰ دقیقه زایمان کردم تا بچه رو گذاشت روسینم تموم دردهای آروم شد خدا روشکر گذشت ولی خیلی سخت بود برام تا سه شب خواب میدیدم 😁ولی بدن تا بدن است بعضی ها کمتر درد دارن بعضی ها بیشتر
مامان نادیا و یاسین مامان نادیا و یاسین ۲ ماهگی
به نظرتون اینهمه بدبیاری عادیه؟
بارداری سختی داشتم گفتم زایمان میکنم دیگه راحت میشم
زایمان کردم رفتوامد خونمون زیاد بود وتخت خوابمو تو پزیرایی اورده بودیم بعد ده روز که رفتو امدا تموم شد تختو برداشتیم ببریم اتاق خواب روی پاتختی که گل گذاشته بودم یه سنجاق قفلی پیدا کردم که باز بود خیلی سنجاق عجیبی بود یه جوری بود من تا حالا همچین سنجاقی ندیده بودم به دعا گرفتن اعتقادی نداشیم شوهرم سنجاقو انداخت رفت من میترسیدم دعا بگیرن ولی گفتم ولش ما که زندگیمون خوبه
چند روز بعدش من معده درد خیلی شدید گرفتم خیلی شدید که چند ساعت کشید و اصلا غیر قابل تحمل بود باز چند روز بعد همون معده درد اومد رفتیم دکتر سونو دادیم گفت سنگ صفرا داری باید زود تر عمل بشی منی که فقط ۲۶ روز بود سزارین شده بودم بازم عمل شدم خیلی از عمل میترسیدم برام سخت بود با یه بچه ۲۶ روزه که شیر خودمو میخورد بعد عمل چند روز کشید شیرم دوباره بیاد و من کلی گریه و دعا میکردم و خدارو التماس که بیاد یه هفته نشده بود از عمل صفرا که بازم همون معده درد اومد و من کسی خونه نبود تنهایی مردمو زنده شدم با اون درد
انگار این درد از صفرا نیست چون صفرا رو که برداشتیم رفتم دکتر داخلی یه مشت دارو داده ولی فک نکنم فایده کنن این درد خود به خود میاد و میره دردش در حد زایمان طبیعی هست بخدا
دختر بزرگم سرما خورد من از اون گرفتم الانم بچه کوچیکم از من گرفته وضعش خیلی بده همش سرفه خس خس میکنه نمیتونه نفس بکشه طفلی از ساعت ۷ نتونسته بخابه نفسش در نمیاد فقط ۳۷ روزشه خیلی خستم شاید اینا برا شما با تعریفای من چیزی نباشه ولی من همش کارم شده گریه از اون روز که سنجاق رو پیدا کردیم من یه بار نخندیدم همش مشکل پشت مشکل
مامان مهیار مامان مهیار ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان ۱
من تا ۳۰ هفته بین طبیعی و سزارین دو دل بودم ولی آنقدر تحقیق کردم به این نتیجه رسیدم طبیعی بهتره و آدم زود سرپا میشه
دیگه کلاس آمادگی زایمان رو شروع کردم و ورزش هاش رو انجام می‌دادم تا ۴۰ هفته داشت تمام می‌شد وخبری از درد نبود و خیلی دوست داشتم با درد طبیعی زایمان کنم که درد هامو تو خونه بکشم ولی نشد
با ماما در ارتباط بودم که میگفت تا ۴۱ هفته میشه صبر کنی ولی وقتی رفتم دکتر برا چکاب به خاطر دیابت بارداری گفت صبح میری بیمارستان برای القا زایمان حرفاش تموم نشده بود من ریز ریز گریه میکردم معاینه هم کرد و گفت خبری نیست
من رفتم خونه و شروع کردم ورزش کردن پله بالا پایین شدن همه کار کردم با ماما هم هماهنگ شدم گفت تو برو من هم تا ساعت ۱۰ میام حالا منم خنگ فکر میکرم الان برم همون موقع آمپول میزنم دردا شروع میشه بهش گفتم وای نه توروخدا من میترسم باهم بریم و اینا که گفت برو من کنارتم اصلن نترس حالا این شب مگه صبح می‌شد آخه یه خواب درست نتونستم برم هی می‌پریدم از ترس و استرس
دیگه صبح رفتم بیمارستان از استرس زیاد دیگه نمیدونستم چکار کنم دعا میخوندم که مامای بیمارستان اومد گفت هر چی بخونی دیگه فایده نداره بلند شو بریم
کارامو کردن و بستری کردن هر سرمی میزدن من میگفتم آمپول فشار ؟
میگفتن بابا عجله داریا
مامام هم اومد و آمپول فشار زدن دردام شروع شد اولاش که مثل پریودم بود و اوکی بودم کم کم زیاد می‌شد ولی قابل تحمل بود ا دکترم اومد و بعد ۴ ساعت شده بودم ۴ سانت کیسه ابمو اینجا دیگه شروع شددد😪😭😨
مامان نخود🩵 مامان نخود🩵 ۱ ماهگی
سلام دوستان
از زایمانم اومدم بگم ((پارت یک))
۱۹ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۵:۳۰ صبح رفتم بیمارستان که بستری بشم چون ۴۰هفته و ۲ روز بودم ولی دهانه رحمم هنوز باز نشده بود دکتر گفته بود که دیگه برم بستری بشم اینم بگم دو روز قبل باز اومدم بیمارستان چون درد کشاله ران داشتم دل درد و کمر درد اینا روز دوم که رفتم ترشح خونی داشتم ولی گفتن بخاطر معاینه بوده و بستری نکردن دیگ قرار بر این شد که حتما ۱۹ مهر بستری شم دیگ لباسامو عوض کردم و رفتم اتاق LDR اونجا معاینه کردن دهانه رحمم گفتن نیم سانت واسم سرم اینا زدن یه آمپول زدن داخلش که فک میکنم کمک میکرد دردا شروع شه دیگه ماما یه سری ورزش‌ها بهم داد معاینه تحریکی کردن دائم وضعیت بچه چک میکردن nstمیگرفتن دیگ دردام بیشتر شده بود تا دو سانت مثل درد پریودی بود قابل تحمل بود برام دیگ دردا بیشتر بیشتر شد ساعت یازده ظهر اینجوریا به سه سانت رسیده بودم کیسه ابم پاره کردن دیگه رفتم جکوزی خیلی خیلی کمک بود دردامو آروم میکرد دو تا یکساعت ونیم از جکوزی استفاده کردم گفته بودم برام اپیدورال استفاده کنن
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۵

خب اومدم براتون از اونشب زایمانم بگم خب داشتم میگفتم من با اینکه هر کاری کردم تا دخترم سینه مو بگیری گرفت ولی زیاد شیر نمی‌خورد و همه خاب بودن منم گفتم حالا منم درد دارم میخابم تا خوابیدم نصف شب بود یهو احساس کردم یکی از دستم کشید بلند شدم دیدم کسی نیس که یهو پسر همون افغانی که گفتم جیغ بلند زد دیگه مطمئین شدم ترسم بیخود نبوده خب گذشت فرداشم نمیتونستم بشینم ولی سعی میکردم بگردم با تلاش میرفتم دستشویی بعد دیگه پسرمو پیشم آورد شوهرم و دخترمو بردن واسه واکسن و بعدش اومدیم خونه براتون از اون شبم بگم مامان بزرگم و شوهرم بودن منم خوابیدم این قسمتش خیلی برام ترسناک و جالب بود ولی خلاصه میگم که اون شب ترسی م حس کردم از ترس دارم تشنج میکنم چشام بسته بود ولی خودم هوشیار بود یه لحظه اگه چشامو باز نمی‌کردم خودم تشنج میکردم یه چیز عجیب دیدم حالا نمیگم چون بارداری زیادی هست نترسن بعدشم مامان بزرگم رفت فرداش خونه شون منم شوهرم تا چهار روش بعد زایمان خونه بود اونم بعدش رفت سر کار خودم بلند شدم همه کارامو انجام دادم همین ولی خیلی برام سخت گذشت امید وارم هیچکس طعم تنهایی رو نچشه و اگه خانواده ش پیشش نبود لا اقل شوهر خوب داشته باشه تا بهش برسه من که همو چند روز تا الان برا دخترم گهواره نخریدم آغایی میرم که بخرن ولی با یه بهونه میگن فلان و فلان من پسرم کم بود دخترم لگد کنه چون عادت نکرده بود بهش همینطوری غیر عمد میخواست از سرش بپره که جلوشو گرفتم با اینکه بخیه من خوب نشده بود بعد احساس کردم بخیه هام باز شد ولی چون میدونستم کسیو ندارم اصلاا به هیچی حتا به شوهرم هیچی نگفتم تا الان درد دارم بازم مرسی از اینکه اینهمه زیاد نوشتم