۱۶ پاسخ

وا نمیگفتن اینا بلند میشن میترسن
به نظرم باید خواهرت همون لحطه بلندمیشد حالشونا جا میورد

چقدر وقیح و بی ادب واقعا ک چقدر بی فرهنگ 🙄🥴

بسم الله چقدر وقیح و بی حیا ،زن پیر خجالت نمیکشه!!!!! شوهرش هیچی نمیگفته!!!!! وای من باشم چنان جیغ و دادی میکشم و دااااد میزنم دزد دزد که تا ابد سمتم نیان ، به خواهرت بگو اصلا رو نده به همچین ادمای خطرناکی ، دعا و جادو نذاشته باشه تو خونش

زنعموت سالمه از نطرعقلی؟؟؟؟اخه ینی چی ۲ شب بری بالا سر کسی جاخواهرت بودم قشقرق به پا میکردم

وای خدا چقدر پرووو

شوهرش نبوده

تویه آپارتمان هستن ؟؟

وا بسم الله معذرت میخوام میومد س.س پسرو عروسشو ببینه😒نمیگه میدیدن سکته میکردن

واااییی مگه داریم؟مگه میشه؟
اونوقت اونا هم فقط خواب بودن؟خب یه وقت درحال عملیات باشن اونا بیان
عجب ادمای بیکاری پیدا میشن

یاخدا 😳😳😳😳خواهرت باید حالشو جا میاورد عجبا

ااااای ازدست اینطورآدما
معلوم نیس چیاپیش خودش فکرمیکرده
کیفشومیبرده ک همچین دختری توبغل پسرش
یافکرای شیطانی

وای چ کار زشتی اگه ی وقت بد موقع می‌اومدن و چیری میدین چی خواهرت چ با حوصله اس همون موقع بیدار نشده چیزی بگه

وای فکرکن یه شب رو کار بودن می امدن چقدر زشت

وای عجبا
منم یه بار کلیدم جا مونده بود خونه مادرشوهرم بعد بهشون گفتم کلیدم اینجا مونده گفت نه بعد چند ماه داشتم کمکش ظرفهارو اماده میکردم برا شام
کلیدم تو کابینت بود خدا میدونه وقتی خونه نبودم چندبار رفته خونمون خونمونم دیوار به دیوار مادرشوهرم بوده

😱😱😱😱😤

ای خدا چجوری انقد پررو بودن اخع

سوال های مرتبط

مامان حسین جانم🫀 مامان حسین جانم🫀 ۴ سالگی
سلام مامانا ببینید من حق دارم یا نه
ما یزد زندگی میکنیم جاریم اینا شیراز
بعد جاری من شیرازی هست از اونایی که خیلی سیاست دارن و با چرب زبانی مارو از سوراخ میکشم بیرون
ما سه تا جاری هستیم اون دوتا جاریم چش هم ندارن یعنی اصلا سلام هم نمیکنن
همش میگن اون حسوده و فلان
ولی هردوشون منو خیلی دوست دارن چون من اهل تیکه انداختن و کلاس گذاشتن نیستم
و هیچوقت تاحالا دخالت نکردم برای همینم اونا منو دوست دارن و خیلی بهم احترام می‌زارن
خلاصه این جاری شیرازیم هروقت مییومد یزد دو سه روز خونه ما میموند ما هم دوست داشتیم
هروقت که مارو میدید میگفت یه هفته بیاین شیراز خونه ما بمونین به هیچکسو نگین که اومدین (یکی خواهر شوهرمو و اون جاریم هم شیراز زندگی میکنن)
بخدا مییومدن خونمون اصلا بلند نمیشد کار کنه هیچییییی دست به سیاه و سفید نمی‌زد شوهرم میگفت مگه رستوران هست که اینجور می‌شینن
ولی من یه بارم گله نکردم و همش با مهربونی محبت کردم

تا ما بعد هفت سال رفتیم شیراز
ما سه شب هتل داشتیم گفتیم شب چهارم بریم خونه این جاریم بخوابیم و صبح بیایم یزد
چون آنقدر اصرار می‌کنه که یه هفته بیاین بمونین یه شب بریم خونشون
خلاصه همسرم به برادرشون اطلاع دادن که ما اومدیم شیراز اولش برادرشوهرم گفت هروقت میخواین بیاین خونمون
روز بعدش برادرشوهرم زنگ زد که فردا شب بیاین پارک فلان جا
ما بعد از ظهر بود که رفتیم پارک و جوجه درست کردن
بقیشو پایین میگم
مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ سالگی
از لج مادرشوهرم آقا بچه ی جاریم روزی ۴ ساعت خونه مادرشوهرم منم کنارشم اینم هر دفعه میاد دم خونمون یا دخترمو بهش میگه وایسا تا اون بیاد با هم بازی کنین حالا اون از مهد میاد و مریضی و ویروس ممکنه داشته باشه از اون ور من نمیتونم بچمو بزارم چند ساعت اونجا تنها باشه از این ور بچم خیلی دوست داره اونجا باشه و باهاش بازی کنم چن بار به مادرشوهرم گفتم مزاحم ما نشو ما کار داریم اینم میخاد از سر خودش باز کنه باز میا  صدای بچمو در میاره منم یه بار بچمو برداشتم آوردم خودش گریه که میخام بمونم اونم هی بهش می‌گفت بمون همین جا نمیخاد بری هی ام به من می‌گفت با لحن بد که چیکارش داری میخاد بازی کنه تا مامان اون بیاد منم بچمو کشیدم آوردم بعد چون خیلی گریه میکرد بردم خونه خاله ام تا با بچه ی اون بازی کنه خالم گفت بچه اش ۵ روزه آنفولانزا داشته و الان فقط سرفه میکنه منم دیدم این گریه میکنه گفتم اشکال نداره حالا بچم گلو درد داره بردمش دکتر نمیدونم آنفولانزا گرفته یا عفونت باکتریایی گرفته چون دکتر آموکسی سیلین داد حالا گلوش و گردنش داغه و دیشب تز گلو درد فقط جیغ کشید چکار کنم واقعا چکار کنم برنامه ی هر روز خونه ی مادرشوهرم و دختر جاریم همینه