۵ پاسخ

🤣🤣چقد قشنگ تعریف کردی دلم خواست

ای جان منم دوروز‌دیگس زایمانم خیلییییی از‌سوند میترسم و‌از. ماساژ رحمی

اااآخی عزیزززممم ☺️

وای خداااااا تا چ حد تجربه هامون یکیههههه..ای خدا خیلی شبیه هم بودیم ..از اول تا آخرش..منم میگفتم من حس دارم شروع نکنید اونا میگفتن ن داره ضد عفونی میکنه دکتر ..نگو برش هم زدن 😂

عزیزم مبارک باشه. خداروشکر که راحت گذشت
دکترت کی بود و آخر کجا زایمان کردی

سوال های مرتبط

مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۵ ماهگی
پارت ۶ :

بعدش یه پرده سبز کشیدن توی صورتم بدنم از کمر به پایین داشت سنگین میشد ولی پاهام هنوز یکم حس توش بود یهو حس کردم یه چیزی مثل نوک سوزن داره رو شکمم حرکت میکنه با گریه گفتم تو رو خدا کاری نکنید بدنم حس داره دکتر بیهوشی گفت نگران نباش دارن تست میکنن ک حس داری یا نه ( داشتن با تیغ شکممو پاره میکردن ) 🤦🏻‍♀️😰 خلاصه بعدش بچه اینقدر ترسیده بود و خودشو سفت کرده بود ک از شکاف بیرون نمیومد سه نفری افتاده بودن روی شکممو داشتن زور میزدن ک بکشن بیرون 😩 یهو دیدم صدای گریه اومد و ساعت ۲ونیم نصف شب بچم به دنیا اومد ، اومدن صورتشو گذاشتن به صورتم ک اروم بشه 😭🥹 و بعدشم بخیه زدن و بردنم ریکاوری و ۲۰ دقیقه گذشت و انتقالم دادن به بخش و دردام کم کم شروع شد 😩 درد داشت میکشت منو ولی حتی نمیتونستم گریه کنم از درد 😭 داشتم دیونه میشدم ، از تشنگی دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم گفتن تا ۱۲ ساعت نباید چیزی بخورم چون استفراغ میکنم سرمم چیزی نمیشد بزارم زیرش چون گفتن بعدا سردرد شدید میگیرم دیگه تا ۱۲ ساعت ینی از ۳ صبح تا ۳ بعد از ظهر من تحمل کردم و حتی نمیتونستم بچمو بغل بگیرم یا شیرش بدم 😩🥺
مامان پناه 👧🏻🦋 مامان پناه 👧🏻🦋 ۱ ماهگی
خب تجربه من از زایمان سزارینم
واقعا راضی بودم و بازم به عقب برگردم حتما سزارین رو انتخاب میکنم
سزارین اختیاری بودم بیمارستان بهمن دکتر مردی
اول که رفتم بیمارستان همسرم کارای پذیرشم رو انجام داد و رفتم بلوک زایمان یه ان اس تی ازم گرفتن بعد آنژیوکت زدن برام بعدشم سوند زد برام که با ی ژل همراش زد گفت بی حس میشی من اصلا متوجه نشدم و درد نداشتم فقط بعدش حس ادرار داشتم گفتن عادیه بعدش بردنم اتاق عمل از کمر بی حس شدم ۴ بار سوزن رو زد دردش مثل امپول عضلانی عادی بود شایدم کمتر بعدش بهم گفتن دراز بکش دراز کشیدم پاهام یهو داغ داغ شد هیچی دگ حس نمیکردم ۵ دقیقه اینا گذشته بود یهو صدای گریه دخترم‌ رو شنیدم وای بهتری حس دنیا بود بعدش اوردم نشونم دادن و صورتشو چسبوندن به صورتم و ساکت شد و بعد لباساش رو پوشیدن و وزنش کردن ۳۳۰۰ بود بعد بردنم ریکاوری یه ساعت اونجا نگهم داشتن بهم گفتن خوبی بیاریمش شیر بخوره گفتم اره دخترمو اوردن ( من گفتم حالا مگه الان شیر دارم!)دیدم اره شیر خورد🥹🥹بعدش منو بردن بخش راستی شکمم تو اتاق عمل فشار‌ دادن بی حس بودم اصلا نفهمیدم پمپ درد هم نگرفتم دردم با شیاف و مسکن هایی که زدن کنترل شد خداییش هر وقت گفتم درد دارم میومدن برای مسکن میزدن و خیلی خوب بود
هم از بیمارستان هم از دکترم واقعا راضی بودم
باز سوالی بود بپرسید جواب میدم
مامان دلارام🤍🩷 مامان دلارام🤍🩷 ۲ ماهگی
دیگه دیدم پرده سبز رو کشیدن جلو صورتم برام ماسک اکسیژن گذاشتن بعد حس کردم که داره شکمم رو با بتادین پاک میکنه گفتم خانم دکتر من حس دارم گفت الان بی حس میشی چون میترسیدم حس داشته باشم و تیغ بکشه دیگه دیدم پاهام حس نداره انگار فلج شده بعد حس کردم عین یه چیز تیز کشیده شد رو شکمم یکی دو تا سه تا چهار تا پنج تا تا هفت لایه کلا می‌فهمیدم ولی درد نداشت فقط حس بود بعد رسید به بچه چون خیلی بالا بود کشید آورد پایین یه لحظه صدای گریش اومد و من پا به پای اون گریه میکردم میگفتم فقط بیارین ببینم دیگه دیدم حالت تهوع بد دارم انگار دارم بالا میارم بهشون گفتم برام آمپول زدن دیگه شکمم فشار دادن خون ها رو خالی کردن با شلنگ عکس نینیم رو برام آوردن دیدمش خوابیده بود بعد خودش رو آوردن خیلی حالم خوب بود ذوق داشتم دوباره ببینمش بعد لایه به لایه برام دوختن عمل تموم شد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری
اونجا هی بهم می‌گفت پاتو تکون بده ولی خوب من حس نداشتم نمی‌تونستم حدودا یه نیم ساعت شد تا من تونستم یه کمی تکون بدم منو بردن تو بخش تا ساعت پنج عصر من هیچ دردی نداشتم بعد اون درد اومد سراغم ولی برام تو سرم مسکن میزدن ‌بعدش هم شیاف الان هم خوبم فقط یه کمی درد دارم اونم شیاف خوبم می‌کنه اینم تجربه من سر عملم برای همه خانم ها دعا کردم
مامان آوا مامان آوا ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۲
دیگه ساعت ۵ رفتیم اتاق عمل و من دردام بیشتر شده بود ولی قابل تحمل بود دیگه منو گذاشتن رو تخت دکتر بیهوشی ازم پرسید بی حسی میخوای یا بیهوشی، منم چون فرقی برام نداشت گفتم بنظر خودت کدوم؟ گفت دختر خودم بود بی حسی انجام میدادم، گفتم پس منم اسپاینال کن . آمپول رو زد و هیچی نفهمیدم واقعا اصلا نه درد داشت نه هیچی . دیگه خوابیدم و کم کم بی حس شدم دردام رفت خیلی حس خوبی بود🤣🤣
موقعی که میخواستن بچه رو بیارن بیرون فشار و درد روی قفسه سینه ام حس کردم گفتن عادیه چیزی نیست و بعدش صدای دخترم رو شنیدم🥹
ولی یه درد شدیدددد تو قفسه سینه داشتم حس میکردم دنده هامو دارن از هم جدا میکنن، گفتم خیلی درد دارم گفتن الان دخترتو میاریم ببینی بعد یچیزی میزنیم خوب میشی و همینم شد دیگه بچمو دیدم و یچیزی زدن من رفتم فضا🤣🤣🤣
فقط قبلش به دکتر گفتم توروخدا خوب بخیه بزن که همه اونجا گفتن نگران نباش دکتر فرجپور بهترین بخیه ها رو میزنه🤣🤣
دیگه نفهمیدم چجوری تموم شد و منو بردن ریکاوری اونجا هم فضا بودم نفهمیدم تایم چجوری گذشت من فکرمیکردم ده دقیقه گذشته ولی شوهرم گفت ۱ ساعت ونیم اونجا بودی ما ترسیدیم فکرکردیم چیزیت شده😂🤦🏻‍♀️
مامان نازگل مامان نازگل ۶ ماهگی
تجربه ی زایمان قسمت سوم: سزارین
سریع بهم سوند وصل کردن که سوزش داشت(اینم بگم که من بخاطر آمپولای فشار درد خیلی زیادی داشتم) سوار ویلچرم کردن بردن اتاق عمل اونجا چون صبحونه خورده بودم از کمر بی حس شدم دوتا آمپول بی حسی تو کمرم زدن که از شکم به پایین دیگه حس نداشتم) خوابوندنم یه چیز سبز جلوم کشیدن و شروع کردن من فقط حس فشار داشتم اون لحظه ها ساعت ۱٠:۱۵بچه به دنیا اومد اولش گریه نمیکرد گفتن یکم آب کیسه آبشو خورده دیگه خلاصه گریه کرد و داشتن تمیزش میکردن منم حس حالت تهوع و سنگینی قفسه سینه داشتم که یه خانمی بالاسرم بود بهش گفتم تو سرمم یه آمپول زد خوب شدم قسمتی که شکم رو فشار میدن من همون داخل اتاق عمل انجام دادن اصلا چیزی نفهمیدم فقط حس فشارداشتم دیگه بچه رو آوردن کنارم دیدمش بردنش و منم بردن ریکاوری اونجا یکم بودم و بعدم دیگه بردنم بخش نباید چیزی میخوردم تا ساعت۵ که از ۵ به بعد ففط کمپوت می خوردم شبش هم آخر شب سوند رو برداشتن یکم سوزش داشت بعدم گفتن با کمک همراهم راه برم که اومدن پایین از تخت سخت بود برام هنوزم برام سخته و با کمک اولش بلند میشم اما بعد خودم راه میرم) فقط درد داشتم که مامانم برام شیاف گذاشت خلاصه شب اول خب یکم سخته ولی شبای بعد راحت تره فردای اونروز هم از بیمارستان مرخص شدیم سوالی بود درخدمتم
مامان جـوجـوک🐥💙 مامان جـوجـوک🐥💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۳
رفتم اتاق عمل دکترم اومد خیلی صمیمی و خوش برخورد بهم انرژی داد یجور رفتار کرد ک استرسم کمتر بشه چون نا محسوس لرز داشتم...
هیچی دیگ نشستم رو تخت پاهامو گرد باز کردم منتظر دکتر بیهوشی بودم ک ی آقای مسنی بود اومد گفتن سر کاملا پایین دستا اویزون کنارت باشه هی گردنمو فشار میدادن رو ب پایین امپولش یکم درد داشت قشنگ حس کردنم سوزنش بزرگ بود دقیق زد رو نخاع🤧 بعد گفتن دراز بکش کم کم پاهات گرم میشه بی حس میشی...
منم دراز کشیدم خیلی حس بدی بود انگار پاها خواب رفته نمیتونی تکون بدی هی میگفتم نمیتونمم پامو تکون بدم وای فلج شدم🤣🤣میگفتن مام همینو می‌خواییم خب باید بی حس بشه میگفتم ن تروخدا پای منو تکون بدین هیچی دیگ پرستاره اومن یکم پامو تکون داد گفتن ببین فلج نشدی خیالت راحت باشه😂 ی پرده کشیدن جلو صورتم بعد کم کم یچیزایی تزریق میکردن خوبیش این بود قبلش بهم میگفتن الان ممکنه تنگی نفس بگیری یا تهوع نگران نباش . ی لحظه تهوع بدی گرفتم ک اونجا ارومم کردن دیدم دکترم داره یکم شکممو تکون میده فک کردم داره معاینه می‌کنه یهو دیدم صدای گریه بچم اومد😭😭😭نمیتونم کامل بگم چ حسی بود اشکام بند نمیومد🥹 آوردنش گذاشتنش داخل دستگاه ک گرم بشه هی میگفتم بچمو بیارین من ببینمش هی سرمو سمت راست کج میکردم ببینمش ک اشتباه محض بود نباید گردنمو تکون میدادم دو روز کامل از درد گردن و سر شونه هوار میزدم🤕🤕
پسرمو تمیز کردن آوردن گذاشتن کنار صورتم قشنگترین حس دنیا بود امیدوارم همه اونایی ک چشم انتظارن خیلی زودتر این حس قشنگ و تجربه کنن😍🥹
مامان پناه مامان پناه ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۴

سریع نشستم رو تخت یکمی به جلو خم شدمو دکتر بیهوشی اومد آمپول بی حسی رو بزنه ولی قبلش گفت هرموقع که انقباض نداری بگو تزریق کنم
وقتی انقباض نداشتم گفتم و سریع زد واسم حالا یا دست اون سبک بود که نفهمیدم دردشو یا درد انقباض از اون بیشتر بود که اون هیچ بود در برابر اون هرچی بود خوب بود😂
دراز کشیدم دستامو بستن پرده رو کشیدن سرم و پمپ درد رو وصل کردن بهم
بدنم کم کم کمر به پایین داشت گز گز میکرد دکترمم همون لحظه داشت با بتادین ضد عفونی میکرد هنوز حس داشتم
دکتر بیهوشی داشت باهام حرف میزد میگفت پاهاتو تکون بده و زانوهاتو بیار بالا منم میتونستم تا حدودی ولی چند ثانیه بعد دیگه نتونستم انگشتامم تکون بدم و کامل بی حس شدم و یکم خوابالو و بیحال🤣 ( تا حدی که یکی بالا سرم بود منو صدا زد که ببینه هوشیاری دارم یا نه اخه چشمامو بسته بودم اون لحظه انقدر بی‌حال شده بودم با اینکه شنیدم صداشو حال جواب دادن نداشتم فکر کردن من بیهوش شدم 🙂🤣 که دکتر اومد اینور بلند صدام زد که چشمامو باز کردم گفتم خوبم خوبم خیالشون راحت شد🙂🤣 واقعا دست خودم نبود دوست داشتم بیدار باشم ولی گیج و منگ شده بودم )
بعد چند دقیقه صدای گریه دخترمو که شنیدم یهو چشمام عین جغد باز شد و بغض کردم😭
یکم شد آوردنش کنارم که دخترم سریع گریه هاش کم و آروم شد 🥹 منم باهاش صحبت میکردم از اونطرف داشتن شکممو فشار میدادن که فقط بخاطر اینکه یکم تکون میخورد بدنم فهمیدم
همه میگفتن بوسش کن دیگه چرا بوسش نمیکنی من گفتم آخه خیلی وقته تو بیمارستانم لبام کثیف باشه چی بچه حساسه نمیخوام ببوسمش که همه خودشون گرفت خودمم خندیدم 🤣 دکتر گفت خب حالا انقدر محتاط نباشی تو بوسش کن که منم آروم بوسیدمش 🥹
مامان آوین مامان آوین ۲ ماهگی
تو اتاق عمل سوند برام سوند وصل کردن. طبق تجربه دوستان خودمو شل کردم که اذیت نشم.تا بخواد بسوزه و چیزی حس کنم وصل شد. الکی ترسیده بودم🤣 بعدشم گفتن دستامو ببرم جلو و خم بشم کامل تا امپول بی حسی کمر زده بشه. قبلا خونده بودم که درد نداره ولی با اینحال یکم‌نگران بودم. واقعا درد نداشت ولی پای راستم بی اختیار یهو پرید ترسیدم🤣 بعضیا پاشون میپره با گیز میکنه نترسین.لحظه ای هستش. ترسیدم گفتم خطر داشت پرید؟ گفتن نه اصلا نگران نباش. بعد کمکم کردت دراز کشیدم. لباسمو دادن بالا. روی قفسه سینه پارچه اومد دیگه جلومو ندیدم.
یهو دیدم کم کم دستام گیز گیز میکنه و یجوریه. فکر کردم خطرناکه‌‌. گفتم چی شده؟ دکتر گفت کاملا طبیعیه.‌برای بی حسیه. کم کم از قفسه سینه بی حس شدم تا نوک پام بی حس داشت میشد.
بعد حس کردم نفسم تنگ‌ شده. گفتم انگاری سخت نفس میکشم. گفت نگران نباش برای بی حسیه. بعدش رو صورتم ماسک گذاشتن که نفسم خیلی راحت شد.به یه دستم دستگاه فشار سنج وصل کردن. به دست دیگم دستگاه ضربان قلب. گفتن نترس هرچی برات پیش بیاد ما متوجه میشیم