۵ پاسخ

ای جاانم😍😍 خداروشکر بخیرو‌سلامتی گذشت قدم پراز خیر و‌برکت😍🌸زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه🙏🏻🙏🏻🙏🏻

عزیزم مرسی ک تجربت رو گذاشتی لطفا برا منم دعا کن گلم

مرسی عزیزم بابت اینکه تجربیاتتو دراختیارمون گذاشتی❤
اون قسمت که گفتی پاهات شروع به گرم شدن کردم و بجز دستات همه جا بی حس شدن خیلی ترسناک بود🥲
دعاکن منم بخوبی بگذرونم خیلی وحشت دارم
ازدرد طبیعی و عمل خیلی میترسم

ای جان مبارک باشه منم ۲۰م اومده بودم چکاب زایشگاه،الان پروفایل تو دیدم دیدم همسرت و اونجا دیده بودم فک کنم
قدم دخترت مبارک
منم ان شا الله با دکتر هاشمی ۳۰م سزارین دارم هربار به دخترت شیر دادی برای ماهم دعا کن💝
بنظرت چه چیزایی لازمه برای خودم یا بچه ببرم ک واجبه؟
پمپ درد هم گرفتی؟یا شیاف میدن تند تند؟
همسرتو و کی دیدی؟گذاشتن بیاد؟ملاقات ها چطور بود می‌ذارن ملاقاتی بیاد؟
بچه رو کی اوردن؟سرهمی اجازه میدن تن بچه کنیم یا بلیز شلوار؟
(چقدر سوال شد ببخشید😅😬🥸)
کلا اگه توصیه ای داری بهم بگو عزیزم🥺😍🥰

راستی من سر دفع یه ذره اذیت شدم و الانم اذیتم با اینکه به تغذیم خوب رسیدم حتما حتما مایعات زیاد بخورین. چون اگه دفع نداشته باشین شکمتون باد میکنه و عین‌سنگ یفت میشه که خیلی حالت ازاردهنده ای داره دیگه نمیشه راه رفت و فشار میاد به قفسه سینه.

سوال های مرتبط

مامان بارانا مامان بارانا ۴ ماهگی
تجربه سزارین بیمارستان نیکان.

۵ روز پیش ۳۸ هفته سزارین شدم و صبح رفتم بیمارستان کارای بستری رو انجام دادیم و بعدش از همسرم جدا شدم رفتم لباس پوشیدم و یه تست ان اس تی ازم گرفتن و بعد انژوکت و سرم رو وصل کردن و بردنم اتاق عمل.
اتاق عمل بی حسم کردن ولی چون خیلی استرس و ترس داشتم بیهوشم کردن و بچمو تو اتاق عمل ندیدم . وقتی بیدار شدم ریکاوری بودم که ماما اومد بالا سرم و پسرم رو گذاشت تماس پوستی برقرار کردیم
و بعدش پسرمو بردن چکاب کنن و اومدن واسه فشار رحم
از این قسمت فشار رحم خیلی میترسیدم که تو ریکاوری ۳ بار فشارم دادن درد خیلی بدی داشت. ولی تحمل کردم. ماما گفت بخاطر خودت باید انجام بدیم. دکترمم تو اتاق عمل فشار داد ولی بازم ریکاوری تکرار کردن.
تقریبا ۲ ساعت ریکاوری بودم بعد بردنم بخش.
حالم خوب بود و درد با شیاف قابل کنترل بود کاملا‌
برای من اولین راه رفتن اونقدری سخت نبود و در کل زیاد راه رفتم چون میگن بهتر میشی هرجی بیشتر راه بری.
و در کل همه دردا قابل کنترل بود با دیدن نی نی همه چی یادم رفت
مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ ۶ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت نهم:
بعد اومدن به اتاقم همه اومدن پیشم و خانواده همه بهم میگفتن که چقدر مانلی خوشگله مثل عروسکا میمونه،همون موقع هم اومدن برام شیاف و مسکن زدن و شکم بندمو وصل کردن و حدودا بعدظهر اومدن فشارمو گرفتن و شکممو فشار دادن(ی کم دردش زیاد بود🥴)چون اثر بی حسی بیشترش رفته بود برای من اذیت کننده بود،تشنگی خیلی داشت اذیتم می‌کرد ولی اجازه خوردن آب نداشتم ولی مادرم با قاشق حدود چند قطره گاهی بهم آب میداد،حدودای ساعت ۱۰ شب اومدن سوندمو کندن و گفتن باید پاشی بری سرویس که من هرچی تلاش کردم نتونستم بلند بشم آخرش ی خدماتی اومد ی هو منو کشید از رو تخت و من تونستم بلند بشم خیلی سخت بود ولی خیلی دردناک نبود بلند که شدم کمی راه رفتم حس بهتری داشتم و خیلی درد و حس نمیکردم و ساعت ۱۲ شب خودم درخواست کردم ک میخوام بچمو ببینم و رفتم بخش کودکان بچمو دیدم البته با ویلچر در کل اون شب چند بار از جام بلند شدم و این خیلی کمک کرد درد نداشته باشم و روز دوم کاملا سرپا بودم راحت تونستم راه برم و کلی پله بالا پایین کردم