من تو دوره ی حاملگی هرروز یا یک روز درمیان رابطه داشتم خودم شخصا هم ب همسرم میگفتم خالی کن توش😂😂😂😂😂 چون بعد زایمان نمیذاشتم میگفتم دلم تنگ میشه واس این لحظه ها هم میگفتم رحمم نرمتر شه ،یه ماه اخرو زیر دوش هرروز اسکات میزدم کمرم و ۱۰.۲۰ دیقه ب اب داغ میگرفتم انقد ابو رفته رفته گرم میکردم ک بعد حموم پوستم میسوخت ،از زعفرون میترسیدم بخورم ولی چون شخصا دکترم گف دوهفته قبل زایمان زعفرون خوردم اونم قاطی چایی ن ،تو لیوان شیرموز هرروز نصف قاشق زعفرون دم میکردم میخوردم ،خونم دوبلکسه هرروز هزار بار پله بالا پایین میکردم از یه ماه قبلش خونه دوطبقه رو خودم سابیدم شستم تمیز کردم حتی تو گهواره هم عکس اینا گذاشته بودم دخترا میگفتن بابا این کارا چیه ب خودت فشار نیار ...😂😂😂😂 ،اخرین روز زایمانمم اینارو تکرار کردم ولی بازم رحمم باز نشد ولی الان فامیلمون رفته خونه خواهرش ،خونشونم ۵ دیقه راه داره بعد بهش فشار میاد میگه انگار بچه داره میفته فقط اون ن تو فامیلامون ۳.۴ نفر حاملن دوتاشون ک استراحت مطلقن بقیه هم اونجوری والا من نمیدونم چرا اونجوری بودم انگار تو سرنوشتم بود ک عذاب بکشم تاوان چیو دادم بنظرتون😂🫠💔

۱۰ پاسخ

تو تاوان چیزی رو ندادی، ایمنی بدنت بالا بود

شما مگه سزارینی نبودین این همه کار واسه چی بود

عزیزم درخواست میدی صفحتو داشته باشم

🤣🫡🤷🏻‍♀️بنام خدا شانس
پروفت خودتی؟؟

من مثل شمام 🥴
هنوز که درد نگرفتم
بعد سه سری ها حتی پیاده روی هم نمیرن زودتر هم دردشون میگیره میرن میزان

ینی الان از اینکه سز شدی پشیمونی!

دقیقاااامنم مثل شماهرکاری کردم نشد آخرش هم بزور اونم دیگه جانداشت وگرنه میموندتو😂😅موقع زایمان میخندیدم میگفتم من توانایی اینودارم۲سال نگهش دارم

من حالم بهم میخوره از طبیعی زاییدن .
از اینکه ک کسی بخواد معاینم کنه دست بهم بزنه

عزیزم مگه چقدر سختی کشیدی ؟ اکثر بارداری ها و زایمان ها سخته همه اذیت میشن تاوان ندادی اینجور فک نکن

منم مثل شما بودم منو با زور قرص فشار و این داستانا رحممو تا ده سانت به زورررر رسوندن ضربان قلب بچم افت کرد بردنم سزارین اونی که دلش طبیعی و زایمان راحت میخواد بدترین زایمان تجربه میکنه مثل من🤦🏻‍♀️

سوال های مرتبط

مامان 🌸NIHAN🌸 مامان 🌸NIHAN🌸 ۳ ماهگی
پارت دو
بعد کم کم دردام شرو شد درد پریودی داشتم ولی اصلا باز نشده بودم همون یه فینگر و ۲۰.۳۰ درصد بودم دکترمم اومد معاینم کنه چون طول سرویکسم زیاد بود دستش ب رحمم نمیرسید ک مجبوری یکی دیگه معاینم کرد گف لگنش خیلی خوبه عالیه ...ولی فعلا باز نشده پیشرفتش خیلی کمه منم فک میکردم قراره کل دردام اینجوری بره جلو میگفتم چ خوبه اخرش یه زور میدم بچه بدنیا میاد فارغ از بقیه داستان...رفته رفته حالم بد شد درد کمرم رف درد رحمم رف و انقباضات شکمم شرو شد انقد شکمم سفت میشد ک فقط میخواستم بمیرم ولی هنوز یه فینگرو بودم باز نمیشدم انقد حالم بد بود ک الان ک دارم تایپ میکنم باورم نمیشه اون بلا ها اومده سرم ،هیچ جام درد نمیکرد جز پایین شکمم ک داشتم جر میخوردم بعضی وقتا وسط انقباضات میخواستم زور بدم نمیتونستم بدنم نمیکشید نمیتونستم واقعا کیسه ابمم پاره شده بود هی ابریزش داشتم همه جام کثیف میشد دوش اب گرم میگرفتم ولی جوابگو نبود ...ساعت ۵.۶ بود ک دردام دیگه قابل تحمل نبود فقط جیغ میزدم و گریه ... صدام کل بیمارستانو گرفته بود همه میومدن میگفتن توروخدا مارو دعا کن تو خیلی درد کشیدی ،هی میگفتم من نیمخوام ب دکترم زنگ بزنید بیاد من سزارین میخوام من نمیتونم واقعا هم نمیتونستم تا اون ساعت من فقط ۳ سانت و ۶۰ بودم به پرستارا التماس میکردم ک ب دکترم زنگ بزنید اونا هم پیگیر شدن گفتن دکترت ۸ اینا از مطب میاد یکم تحمل کردم ولی دردم باهر انقباض ب سر میرسید خودم زنگ زدم ب مطب ب منشی گفتم گوشی رو وصل کن ب دکتر اضطراریه ...ب دکتر گفتم دارم میمیرم توروخدا زود بیا حالم بده اینا گف من با پرستارا صحبت میکنم باز معاینت کنن ببینم چی میشه قط کرد ، منم منتظر موندم ک ۸ شه ،خیلی بد بودا اصلا باورم نمیشه من اون دردو تحمل کردم
مامان نورا👧🏻 مامان نورا👧🏻 ۷ ماهگی
مامان آیــــــسل💋 مامان آیــــــسل💋 ۶ ماهگی
اومدم از تجربه زایمانم بگم
اگه میترسی و هنوز بارداری نخون چون بشدت استرس میگیری و حالت بد میشه
پارت ۱
من از اول طبیعی میخواستم اسم سزارین میومد تن و بدنم میلرزید
از هفته ۳۲ دهانه رحمم دوسانت باز شده بود و همونجوری مونده بود تا هفته ۳۹ هر هفته از ماه دردای شدیدی ک میگرفتم میمردم و زنده میشدم میگفتم این هفته دیگه زایمان میکنم ولی دهانم اصلا باز نمیشد و پیشرفت نمیکرد در صورتی ک بمن هفته ۳۲ استراحت داده بودن و میگفتن اگه بستری نشی زایمان میکنی و بچه میره دستگاه
خلاصه من از اول بارداری تحرکم زیاد بود همه کار میکردم پله هم زیاد بالا پایین میکردم
از هفته ۲۸ ورزشامو شروع کردم و هفته ۳۲ ک بهم استراحت دادن دوهفته ورزش نکردم ولی دوباره بعدش جدی تر شروع کردم روزی ۳ ساعت پیاده روی و یک ساعت ورزش میکردم شیاف میذاشتم رابطه بدون جلوگیری داشتم و دوش اب گرم میگرفتم حتی تخم شربتی و خاک شیر و تخم شوید هم خوردم
گل مغربی هم روزی دوبار میذاشتم منظم
ولی هر هفته ک میرفتم هیچ تغییری نمیکردم هیچیییی
توی هفته ۳۷ ب دکترم گفتم منو بستری کن با امپول فشار زایمان کنم دردام زیاده گفت این دهانه ای من میبینم رفته بالا و کلفت شده با امپول اصلا باز نمیشه
خداروشکر ک به حرفش گوش کردم و اصرار نکردم چون اگه اونموقع این بلاها سرم میومد همش میگفتن تقصیر خودته
مامان 🌸NIHAN🌸 مامان 🌸NIHAN🌸 ۳ ماهگی
تجربه از زایمان طبیعی سزارین🥲💔
۲۸ ام رفته بودم مطب واس کنترل ...تو تاپیک های قبلی هم گفته بودم،دکترم گف اگ تا یه هفته زایمان کردی که هیچ وگرنه باید امپول بزنیم از شانس منم ۳۱ ام تولدم بود گفتم بزا بگم ببینم ۳۱ ام میتونم برم بیمارستان زایمان کنم اونم هفته هامو حساب کرد گف اره میشه ...اومدم خونه رو ب کمک مامانم تمیز کردم بخودم رسیدم ساک زایمانمو دوباره کنترل کردم و منتظر اون تاریخ بودم .و روز موعود رسید ساعت ۵ صبح بیدار شدم یه دوش اب گرم گرفتم یه لیوان زعفرون خوردم و اومدم آرایش کردم موهامو قشنگ سشوار کشیدم و یه دم اسبی خوشگل بستم چسب مو اینا زدم خراب نشه😂😂😂😂😂 همسرمم از یه طرف هی میگف دیر کردیم و اعصابمم به هم میریخت خلاصه قرانو برداشتم اومدم طبقه پایین همین ک میخواستم قرانو بدم دست مادرشوهرم افتاد رو زمین انقد ناراحت شدم ک نمیخواستم برم خیلی حالم بد شد هی تو دلم میگفتم حتما قراره یه اتفاقی بیفته ولی مادرشوهرم هی میگف ایشالا جیزی نی خیره ...منم ک ناراحت این حرفا حالیم نمیشه ک نمیتونستم مثبت فکر کنم ،ساعت ۶.۳۰ اینا بود زدیم بیرون با مادر و خواهرشوهرم ،رسیدیم کارای بستری رو همسرم انجام داد منم نامه بستریمو ب زایشگاه نشون دادم معاینم کردن گفتن برو حاضرشو لباساتو عوض کن ک بستریی،منم با کلی استرس حاضرشدم لباسامم دادم مادرم پرستاره حتی میگف گوشیتم بده بااصرار پیش خودم نگه داشتم،رفتم اتاقم یه بار دیگه معاینه شدم سرم زدن کم کم شرو شد هی همه زنگ میزدن ک نزاییدی میخندیدم میگفتم نه...همه منتظررررر با گل و کادو ...تا ساعت ۲.۳ خیلی اوکی بودم در حد شکم درد بود ک اونم با اب گرم حل میشد...