#پارت_۴
کارای بستریم رو کردن.
منو بردن زایشگاه.
اونجا بهم دستگاه وصل کردن،دکتر شیفتی که بالا سرم بود خدا خیرش نده همش خواب بود همش غر میزد و اذیتم میکرد انگار ارث باباش رو خورده بودم.
من همینجوریش درد داشتم اون دستگاه ها هم بهم وصل بودن.
صدای دستگاه قطع میشد این سر من غر میزد وایستا دیگه کج کن خودتو راست کن خودتو این دستگاه ایندفعه قطع نشه ها دستشوییم میگرفت زود به زود غر میزد سرم هی من این دستگاه رو تنظیم میکنم هی تو اینجوری میکنی.کلی دعوام میکرد منم درد داشتم فقط مظلومانه درد میخوردم.
منو نیم پهلو نگه میداشت باورتون میشه؟یه جوری که از اینور شکمم رو هوا از اونور کمرم رو هوا خودم درد داشتم اینام که اینجوری داشتم میمردم مادرشوهرم بالاسرم بود گفتم چادرت رو بزار زیر کمرم داره میشکنه شکمم رو هم خودم رو هوا نگه داشته بودم کلی غر زد این ناز و اداها چیه چکار میکنی کلی دعوامون کرد.
اون شب تا صبح مثه کابوس گذشت ولی امان از وقتی که شیفتا عوض شد،داستان منه بدبخت تازه شروع شد...
ادامه پارت بعد...

۵ پاسخ

بیمارستان دولتی یه مشت ادمای بی تجربه و نفهم ریختن

بزن ب سرصدا به همراهیات خبربده

🥺اوخییی عزیزم چقدر اذیت شدی

ای بابا چه بد

چه ادمایی
اخه با یه زن باردار اینطور رفتار میکنن
صبور نیستن گمشن از بیمارستان

سوال های مرتبط

مامان آنا مهر مامان آنا مهر روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین من

من تاریخ سزارینم 4 اذر بود شنبه صبح که از خواب بیدار شدم دل درد داشتم که نمیدونستم تا چه حد طبیعی هست مقاومت میکردم تا اینکه ساعت 11 شب شدید تر شدتصمیم گرفتم برم زایشگاه تا همسرم براش یه کار فوری پیش اومده بود تا بیاد طول کشید اخر سر ساعت 2 شب رفتم زایشگاه که معاینه کردن نوار قلب ودستگاه تست درد بهم وصل کردن بهم گفتن سریع باید بری اتاق عمل من رو بردن اتاق عمل ودخترم به دنیا آمد وساعت 6صبح من روبردن بخش چون بی حسی بودم قانونا نیاید دردی رو حس میکردم چون ساعت 4 برام بی حسی رو زده بودن خیلی خیلی درد داشتم به همراهم گفتن برو شیاف بگیر بیار وقتی اومد شیاف بزاره گفت غرق خون هستی که پرستار و دکتر رو خبر کردن سریع منو بردن اتاق مادران پر خطر یه سری دارو دادن فایده نداشت که باز از اونجا منو با تخت بردن زایشگاه اونجا تا ساعت 11 برام یه سری دستگاه دیگه وصل کردن دوتا دستم سرم دوتا پام هم همزمان سرم وصل شده بود طی دو مرحله نزدیگ با 8 تا قرص زیر زبانی برام گزاشتن ومن همچنان خونریزی درد داشتم بالا سرم هم کلی دکتر وپرستار وماما هر چند دقیقه یکبار شکمم رو فشار میدادن خیلی درد می‌گرفت در حد مرگ خیلی خیلی تجربه بدی بود که تمام شد روز اول واقعا گیج بودم روزهای بعد بهتر شدم ولی دچار کم خونی شدید شدم
که بهم دارو دادن اگه تا شنبه بالانره باید برم بهم خون وصل کنن
واینکه خودم زنان بستری شدم دخترم زردی گرفت اطفال اجازه هم نمیدادن که هر دو یه جا باشیم زردی دخترم اومد پایین خودم هم مرخص شدم تا اومد بگم خدایا شکرت بازم زردیش رفت روی 11 که دستگاه کرایه کردم الان هم داخل دستگاه هست اگه راه تجربه در زمینه زردی نوزاد دارید بهم بگید
مامان هانا🫀 مامان هانا🫀 ۳ ماهگی
معاینه که کردن فهمیدن دهانه رحمم همون دوسانته که دیشب گفته بودن بهم واسه همین سوند رحم آوردن و بهم وصل کردن که دردش غیر قابل توصیف بود دکتر هم دعوام میکرد خودتو شل کن و فلان منم میگفتم توروخدا خانم دکتر زودتر تمومش کن (من خیلی نازنازیم اصلا خودتونو با من یکی نکنید)
بعدش که سوند رو گذاشتن داخل رحمم دردام ده برابر شدید تر شد دیگه ماماهمراهمم ساعت پنج بود رسید و من داشتم از درد میمردم سوندم یهو از داخل رحمم بیرون زد و پرستار گفت دهانه رحمت باز شده واسه همونه 🥲
درد پشت درد مثل درد پریودی بود ولی ده برابر شدید تر انقباض می‌گرفت و ول میکرد ماماهمراهم می‌گفت باید ورزش کنی من بزور دوسه تا حرکت زدم دیگه گیر نداشتم و رفتم رو تخت نشستم ماما همراهم گفت باید ورزش کنی که زودتر دنیا بیاد نی نی و کمتر درد بکشی ولی من انقدر خسته بودم که فقط موقعی که درد انقباض ولم میکرد چرت میزدم و بعد چند ثانیه که درد دوباره شروع میشد دادم می‌رفت هوا 🥺😅
اینارو نمیگم که بترسید فقط می‌خوام با شرایط اشناتون کنم
شاید هم من زیاد درد داشتم نمی‌دونم
در حدی خسته بودم که هی چرت میزدم میخواستم از رو تخت بیوفتم ماما بزور نگهم می‌داشت😂(خیلی خانم گلی بود)
دردا هی بدتر می‌شد منم که طاقتم تموم شده بود بی خوابی و استرس و درد و ترس هجوم آورده بود و ماماهمراهم گفت بریم یکم آب بریز رو کمرت یکم آروم شه منم همین کارو کردم تاثیر آنچنانی نداشت و من همچنان از درد داشتم به خودم میپیچیدم😑بقیش تایپیک بعدی 💜
مامان آلبالوچه🍒 مامان آلبالوچه🍒 ۴ ماهگی
چند روزی نینیم تکوناش کم شده بود
امروز دیگه طاقت نیاوردم و رفتم ان اس تی دادم
رفتم رو تخت خوابیدم و ماما دستگاه رو ب شکمم وصل کرد و خودش رفت
نگا کردم ب مانیتور کنارم دیدم خطش صافه و اصلا هیچی ثبت نمیشه بعد از چند دقیقه شروع کرد ب ثبت کردن،دوباره قطع شد،دوباره شروع کرد و باز قطع شد واین چرخه تقریبا ۲۰ دقیقه ادامه داشت😑
اون لحظه ها من داشتم از نگرانی سکته میکردم🥺😑😭اخه مانیتور کنارم بود هی میدیدم خطش صاف میشه و دوباره میره بالا
فکر میکردم قلب بچه یه بار میزنه، یه بار نمیزنه،چون بچه هم اصلا تکون نمیخورد
یعنی بدترین لحظات عمرم بود😭😑
هرچی هم ماما رو صدا میکردم جواب نمیداد تا دیگه یهو اومد گفت چرا این اینجوریه و رفت ب یه ماما دیگه نشون بده و یهو چند نفری ریختن تو اتاق و شروع کردن تنظیم دستگاه
به معنای واقعی داشتم پس می‌افتادم💔
تا ماما گفت نگران نباش این دستگاه قاطی کرده و یه ان اس تی دیگه گرفت که خداروشکر،الحمدالله کاملاااااا نرمال بود🥺😭🤲🏻🤲🏻
ولی تا این لحظات گذشت من یه سکته رد دادم.....
خدا برا هیچکسسسسس نیارهههههه
مامان لیام مامان لیام ۲ ماهگی
صداشو شنیدم که رفت تلفنی با دکترم صحبت میکرد و شرح حال منو میداد بهش گفت آره الان دوباره میگیرم خبر میدم بهتون
من همش دعا میکردم بچم چیزیش نباشه از یک طرف هم با خودم میگفتم کاش برم سزارین
اومد نگاه کرد گفت تو تکون میخوری دستگاه تکون‌ میدی ، ( من یه تکون‌ هایی‌میخوردم ولی صدا قطع نمیشد) بهش گفتم من اصلا تکوو نمی‌خورم میخوای وایسا همینجا نگاه کن دارم میمیرم از درد بذار بلند شم
بعد بهم گفت تو هنوز دو سانتی این کار هارو می‌کنی گفتم یعنی قرار از این بدتر بشه گفت اوه معلومه شکمت مثل سنگ‌سفت میشه و ول می‌کنه گفتم ندارم هنوز اینجوری علایم من فقط درد شدید دارم بیشتر از این نمیتونم منو ببرید سزارین
گفت همینجوری الکی نمیشه که
دوباره برام دستگاه وصل کرد گفت تکون‌نخور که دستگاه خراب می‌کنی
من دیگه برام مهم نبود خراب بشه از خدام هم بود گفتم به درک نهایتش میرم سزارین ولی همش دورادور حواسش بهم بود اگه میدید تکون‌میخورم تایم از اول حساب میکرد
ساعت‌نزدیک‌های ۹ شده بود آخرین بار که اومده بود تو‌ اتاق دستمو گذاشته بود روی دستگاه که نگهدارم تکون‌ نخوره
دوباره نوار قلب گرفت رفت به دکتر زنگ زد گفت ولی باید وصل باشه من برام مهم نبود تا از اتاق رفت شروع کردم به نشستن و داد زدن
صداشو شنیدم که داره به دکترم شرح حال میده
تلفن که قطع کرد شنیدم گفت بچه‌ها فلانی رو‌ آماده کنید
یعنی اون لحظه بود که دنیا رو دادن بهم
فهمیدم دکترم گفته آماده کنید برای سزارین
مامان محمد حسین 👼🏻 مامان محمد حسین 👼🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان من ۴
خلاصه که بین. درد ها فقط ها فقط متوجه می‌شدم که ماما ها بهم داشتن ورزش میدادن تا اینکه دکتر گفت از تخت بیاد پایین و حالت دستشویی ایرانی و بهم دستگاه ان اس تی وصل کردن و گفتن فقط موقع اوج دردهات زور بزن وگرنه دهانه رحم تورم می‌کنه و بچه گیر می‌کنه ، نشستم و فقط فقط موقع درد ها با تمام توانم زور میزدم و بقیه اش رو فقط حس می کردم کمرم و لگنم داره از درد و فشار ۲ نصف میشه ،از زور درد یکبار هم استفراغ کردم تا اینکه دکتر گفت بیارینش رو تخت زایمان ،سریع بردن رو تخت و بهم ماسک اکسیژن دادن ولی دکتر گفت پاهات رو روی این قسمت جای پای تخت نذار به جای اون پاهات رو به میله اش تکیه بده و تاجایی که میتونی باسنت رو به پایین تخت نزدیک کن ،دقیقا مثل توالت ایرانی ولی خوابیده و موقع درد ها زور بزن و خداییش همه کمک میکردن و موقع درد ها بهم میگفتن یک دو سه شروع کن و من فشار رو شروع میکردم در همین حین بود که حس کردم واژنم داغ کرد و متوجه شدم واژنم رو کاملا بی حس کردن و داشتم حس میکردم که دارم کاملا باز میشم ...
مامان سبحان مامان سبحان ۲ ماهگی
ساعت ۱۲ ظهر بستری شدم
تا ساعت ۱۳ دستگاه nst بهم وصل بود
بعد بهم یک چهارم قرص زیر زبونی دادن گفتن کمک می‌کنه دردات‌ شروع بشه
بعد ساعت ۳ دکتر اومد بهم سرم از طریق واژن وصل کرد
فرستاد داخل رحم
سه تا سرم شارژ کردن
و این سرم ازم خارج می‌شد
اسمش نمی‌دونم چی بود ولی گفتن کمک می‌کنه دهانه رحم نرم بشه و باز بشه
تا ساعت ۸ اینا انقباض داشتم وقتی می‌گرفت با نفس عمیق میشد تحملش کرد ولی داداش زیاد بود اینجا شده بودم ۴ سانت
بعد دوباره یک چهارم قرص زیر زبونی دادن بهم
شروع کردم ورزش کردن
اجازه دادن همسرم بیاد و گفتن کمرتو ماساژ بده تو حالت سجده
وقتی ماساژ میداد درد ها بیشتر شد
احساس دستشویی داشتم اومدم برم دستشویی میشه آبم پاره شد
دکتر اومد معاینه کنه مطمئن بشه کیسه آبه گفت شدی ۸ سانت
بعد دکتر اومد آمپول اپیدورال زد
و دردم کمتر شد
ولی دهانه رحم اومد روی ۷ سانت بعد یکساعت
دیگه داشت اثر بی حسی می‌رفت و من درد متوجه می‌شدم
که دکتر اومد هی انگشت میچرخوند دور دهانه رحم
من خیلی درد داشتم خیلی زیاد التماس میکردم یه دقیقه بزارید به حال خودم بمونم
که دیگه گفت سر بچه رو میبینم و هی تحریک کرد
انقد درد داشتم دیگه نفس نمونده بود برام
که دیگه دکتر آمپول بی حسی زد برش داد و تحریک کرد گفت زور بده زور بده سربچه رو میبینم و دیگه هیچی نفهمیدم
انگار تو این دنیا نبودم .
مامان نورا🌙 مامان نورا🌙 ۲ ماهگی
تجربه سزارین پارت ۳
بعدش من رو به سمت اتاق عمل بردن
همه حالم رو میپرسیدن سن و جنسیت و اسم دختری و رفتار خوبی داشتن
تو اتاق عمل اول دستگاه فشار و ضربان قلب رو وصل کردن دراز کشیدم یکمی محیط سرد بود یه مامایی بالاسرم بود گفت من تا اخر کنارتم کاری داشتی بهم بگو دید یکمی از امپول بی حسی به کمر می‌ترسم دستش رو گرفتم
بعد همگی خیلی خوب بودن سعی میکردن عادی رفتار کنن انگار دورهمی دوستانه اس
سن میپرسیدن بچم چیه و ..
دکتر مسئول بی حسی اومدن و با حرفاش سعی میکرد حواسم رو پرت کنه بعد گفت شونه ها رو به پایین و سرت رو به پایین خم کن گفت ممکنه یکم بسوزه ولی من هم دست ماما رو گرفته بودم هم این که تنفس عمیق داشتم چیزی حس نکردم
دراز کشیدم پاهام کم کم سر میشد
بعد چون میترسیدم سر نباشم گفتم من میترسم انگشت پاهام رو میتونم تکون بدم سر نیستم ماما گفت سعی کن پاهات رو بالا ببری دیدم که اره نمیتونم(حتما برای اطمینان بگین اخه من ترسشم داشتم فامیلمکن سر نکرده بودن فکر کردن سر شده به دکتر گفته بود)
مامان 🎀گندم🎀 مامان 🎀گندم🎀 ۲ ماهگی
پارت دوم

ساعت ۶ک اماده شدم فرمی به شوهرم داد ک رضایت بده ک بچه بره دستگاه چون منو شوهرم از دستگاه خاطره خوبی نداریم من افتادم گربه ک تو رخدا دستگاه نبرین و من لحظه ب لحظه ک شوهرم فرم رضایتو پر میکرد اشک میرختم و فقط خدا رو امامها رو صدا میکردم
رفتم اتاق عمل خدایی دکترای اتاق عمل همشونننن مهربون بودن یکی از یکی مهربون تر سند تمام وسایلا احتیاجو بهم وصل کردن دکتر بیهوشی ک اومد بهم گفت خودتو شل کن و اصلا تکون نخور ک اگه بخوری دوباره باید سوزن بزنیم منم همین کا رو کردم ولی وقتی سوزنو فرو کرد انگار سیخ داغی کردن ببخشید وسط پام انقد بد درد کرفت و تکون خوردم و دوباره سوزنو تکرار کرد ولی سعی کردم تکون نخورم
خلاصه دراز کشیدم پرده وصل کردم جلوی صورتمو اماده عمل شدن تا شکممو باز کرد دکتر یا خدااااا از این همه چسبندگی سزارین قبلیت کی دکتر بود منم اسم دکتر رو گفتم خلاصه گفت اگه میدونستم چسبندگی داری اصلا دست نمیزدم چون خیلییی کار داری
لایه بلایه ک پوستمو میبریدن حس میکردم ولی درد نداشتم دستگاه اکسیژن بهم وصل کردن تا بهتر نفس بکشم ولی نمیدونم چرا همش احساس حالت تهوع داشتم و حس میکردم وزنه صد کیلویی رو گذاشتن رو قفسه سینم
تا لحظه ای ک صدای گندممو شنیدم خدا رو شکر خدا رو شکر دخترکم صحیح سالم ب دنیا اومد و احتیاجی ب دستگاه نشد 🤲 دخترکم بردن نشون باباش دادن باباشم از ذوق اشک میرخت و بعدش اوردن نشون خودم دادن اون چیزی بود که همیشه با خودم فک میکردم یه دختر ناز خوشگل گرد قلمبه
خلاص گندمو بردن ریکاوری و منو بخیه زدن و لایه ب لایه چسبمدگی هامو جدا میکردم ک هر لحظه ازش یرام صد سال گذشت چون همش احساس خفگی میکردم
بعد یه ساعت رقتم بخش ریکاوری ک اونجام شکممو فشار دادن
مامان کنجد کوچولو مامان کنجد کوچولو ۲ ماهگی
پارت دوم

اولش حالم خوب بود که بخاطر ۴ سانت بودنم گفتن با توپ ورزش کن و بزار دردت بگیره
یکم ورزش کردم خسته شدم رفتم دراز بکشم که یهو انگار یه چیزی تو کمرم خالی شد و یه درد عجیب که هیچوقت نداشتم ساعت ۴ بود که کم کم درد من شروع شد و زدم زیر گریه
اومدن و آمپول فشار بهم زدن تا ساعت ۵ درد هام کم بود
از ۵ عصر خیلی خیلی شدید درد داشتم جوری که حتی صدام در نمیومد‌ هم خجالت می‌کشیدم هم واقعا جون نداشتم تا ۷ عصر درد کشیدم که دیدن من اصلا حالم خوب نیست مامانم رو صدا کردن و اون کمرم رو ماساژ میداد که آروم شم ولی دریغ از به ذره آروم شدن
اومدن معاینه تحرکی کردن که واقعا درد داشتم در حد مرگ حدودا ۲ دقیقه هم طول کشید تا اون موقع چندین بار معاینه عادی کردن خیلی درد نداشت ولی معاینه تحرکی اذیت شدم خیلی

با کلی سختی با توپ ورزش کردم و دوباره ۹ شب معاینه کردن شده بودم ۷ سانت که گفتن یا باید کلی زور بدی یا اینکه تا فردا صبح درد میکشی
من که مرگ رو با چشم دیده بودم گفتم باشه هرجوری شده زور میدم اولش گفتن دراز بکش بهم دوباره آمپول فشار زدن و آن اس تی وصل کردن که من دراز کشیده اصلا نمیتونستم دردو تحمل کنم خودم دستگاه رو‌جدا کردم و اومدم زمین نشستم
کلی زور دادم کلی اذیت کشیدم کلی آمپول درد اذیتم کرد تا ۱ شب که گفتن شدی ۹ و ۱۰ سانت
ولی بالای بیست بار معاینه ام کردن و ۲ باز معاینه تحرکی شدم
۱ و ۱۵ دقیقه رفتم اتاق زایمان که یه لحضع از درد زمین نشستم که گفتن پاشو پاشو کله بچه اومده بیرون
مامان اسرا و صدرا مامان اسرا و صدرا ۱ ماهگی
#پارت ۵
طرف های ساعت سه ونیم شب پرستار اومد بالا سرم و یه آمپول عضلانی و دوتا آمپول تو سِرم زد، وایییییی چشمتون روز بد نبینه تا این امپول ها رو زد یه دردی بدی پیچید تو کل جونم که داشتم میمردم، فقط فریاد یا خدا و یا حسین سر داده بودم به قدری بد بود دردش که دیگه جونی نمونده بود برام، دیگه داشتم بیهوش میشدم که صدای پرستار رو شنیدم که با دکتر حرف میزد و فوری اومد یه امپول دیگه بهم زد💉💉 و من کم کم دردام آروم شد و متوجه شدم که اون مسکن بوده که بهم تزریق کرده، دردش مثل انقباض بود ولی ده برابر بیشتر، دوبار از اون امپول برام زدن و هر بار دردناک بود ولی نه به شدت بار اول، بعدا فهمیدم که اون امپول برای جمع شدن رحمم هستش، من خودم خیلی تعجب کردم چون تو زایمان قبلی همچین امپولی تزریق نکرده بودن برام، دیروز ظهر هم از بیمارستان مرخص شدیم و حالا در خدمت شما دوستای گلم هستم 🌺🌺🌺 ببخشید اگه سرتون رو درد اوردم🌺🌺🌺
اگه سوالی داشتین در خدمتم 🌹🌹به قول بچگیامون این بود انشای من🤣🤣🤣
مامان 🍓توت فرنگی 🍓 مامان 🍓توت فرنگی 🍓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
صبح اومدم پذیرش شدم با گریه و دلتنگی از تمام شدن بارداری هر چند سخت بود ولی دلگیر
اومدم اول آن اس تی گرفتم یه ساعتی معطل شدم لباس دادن پوشیدم ازمایش اینا گرفتن که از کمرم زیر شکمم درد پریودی گرفته بود نگو بجه وارد لگن شده بعد اتاق عمل رو آماده کردن خیلی سرد بود اتاق عمل دندون هام می‌خورد بهم بعد بی حسی زدن از نخاع درد نداشت فقط ترس داشت سریع خابوندمنم رو تخت پاهام داغ شد حالت تهوع گرفتم فلبم تند میزد گفتم قلبم داره وامیسته گفتن هیچی نیست تو سرم انگار یه چیز ریختن آروم شدم بعد دخترم رو آوردن دیدم چسبوندم رو صورتم حس خوبی بود اما میلرزیدم بعد با پتو از تخت بلند کردن انداختن رو برانکارد سرم زدن بعد دوباره از اون برانکارد انداختن روی تخت دیگه خیلی درد داشتم شکمم رو فشار دادن خیلی درد داشت اومدم تو بخش شوهرم اومد کمک تا دوباره از اون تخت انداختن رو تخت بخش درد وحشتناکی بود بعد بچه شیر خورد و امان از وفتی که از رو تخت خواستم بلند شم نفسم بند اومد خیلی درد داشت زخم هام بلند شدم با بختی رفتم دستشویی زیرم رو تمیز کردن الان هم بابد بختی دراز کشیدم و دارم تایپ میکنم
راستی سوند وصل کردنی هم یه سوزش بدی داشت 😬