از اول اقدام به بارداریم سر نمازم که از خدا یه بچه سالم و صالح میخاستم در کنارش میگفتم خدایا برا من فرقی نمیکنه که بهم پسر بدی یا دختر فقط سالم باشه قدر دان باشه
یوقتایی آهنگ پسرم رو میذاشتم و باهاش حس میگرفتم شکمم رو ناز میکردم
یوقتایی هم آهنگ دخترم رو گوش میدادم با بچم حرف میزدم کلا برام فرق نمی‌کرد تا اینکه بخاطر طول سرویکس زودتر از سونو آنومالی دکتر بخاطر دردام یه سونو نوشت نمیدونم اون روز چرا همش لا خودم میگفتم الان که برم داخل میپرسم بچم چیه حتمن حتمن میگه پسر با کلی ذوق رفتم و کلی هیجان و آستری خدایا بچم چیه جنسیتش
من دوم نشد بپرسم چون دکتره مرد بودطول سرویکس هم عالی بود
بودن که اومدم دیدم نوشته بچه دختر
نمیدونم واقعا نمیدونم چرا اون لحظه قلبم تن تن زد دلم لرزید یهو یه حس نه خوش بهم دی
دست داد اصن اون آدم من نبودم منی که تو اقدام هم بودم همیشه میگفتم فرقی ندارع و همیشه با شوهرم بحث میکردم میگفتم بچه دختره چون ضربان قلبش بالاس اونم میگفت شاید پسر باشه
دقیقن وقتی جواب رو برا شوهرم خوندم بازم گفت شاید پسر باشه تو چه میدونی این حرفش باعث شد بدتر حالم بد شد بعدش اومدم خونه تا ۱۸ هفته صبر کردم تا مطمعن بشیم که اشتباهی نشده تو ۱۹ هفته و ۲ روز رفتم و دکتره گفت بچه دخترع هیچ خنده ای به صورتم نیومد نمیدونم شاید تاثیر حرف شوهرمم بود مدتی گذشت تا اینکه دیدم که دوباره حس شادی در من زنده شد و ازون بع بعد بود که قصه ما آغاز شد هر روز بیشتر عاشقش میشدم خدارو شکر میکنم برای هر ثانیه که کنارمه برا هر یکدونه نفسی که میکشه خدایا شکرت 🥺🥺🤲🤲🥰🥰❤️❤️

۳ پاسخ

💕💕💕😍😍😍😍

من و همسر دقیق برعکس.از اول اقدام آرزو داشتم دختر باشع..اگ پسر باردار میشدم احتمال سقطش بالا بود.واقعا نمیتونسم با بچه پسر کنار بیام

مردها هم جنس خودشون رو دوست دارن پس چرا ما خانم ها نباید هم جنس خودم رو دوست داشته باشم و بهش ببالیم. برای مادر دختر و پسر فرق نداره. یه مادر فقط دوست داره بچه اش رو به بهترین نحو ممکن بزرگ کنه. این مردها و جامعه هستش که این حس بد رو به یه مادر می دن‌ و بهش القا می کنن که اگه بچه ات پسر بود برات بهتره.

سوال های مرتبط

مامان آریا مامان آریا ۱۱ ماهگی
دردودل...
از وقتی ازدواج کردم همیشه تو رویاهام وقتی زمانی رو تصور میکردم که بچه دار شدم یه دختر میومد تو نظرم ،همیشه تو رویاهام دختر میخواستم ، همیشه از خدا دختر میخواستم چون خواهر نداشتم و با مامانمم خیلی صمیمی نیستم ، همیشه دلم دختر میخواست تا بتونم براش مثل یه دوست هرکاری که برا خودم ارزو بوده رو بکنم...


قبل بارداری ۳ماه رژیم دختردار شدن گرفتم ، تو سونوی آن تی بهم گفت احتمالا دختره چقدر خوشحال شدم ، چقدر دنبال اسم دخترونه بودم ، چقدر تو اینستا لباسای دخترونه رو دیدم و ذوق کردم
تا اینکه سونوی ۱۸ هفته رفتم گفت زیاد مشخص نیست اما احتمالا پسره ، حتی یه درصدم فکر نکردم داره درست میگه و مطمئن بودم اشتباه کرده دوباره یجا بهتر نوبت سونو گرفتم میخواستم بشنوم که دختره تا اینکه اونم گفت پسره
چقدر ناراحت شدم انگار تموم ارزوهام خراب شدن اما برو خودم نیاوردم نخواستم بچم بفهمه من ناراحتم و چقدر شوهرم باهام حرف زد که پسر خیلی خوبه....


اما الان خیلی خوشحالم که بچم پسره و خداروشکر که پسره
تو جامعه ما حق با پسره حتی اگه حق با پسر نباشه ، همیشه زن مظلوم و ضعیفه حتی اگه رو پا خودش وایسه ،حتی اگه یه زن قوی باشه بازم تو جامعه ما ضعیفه ، حتی تو اکثر خانواده هام زن ضعیفه و قدرتی نداره حتی اگه اون خانواده مخالف نابربری حق زن و مرد باشن بازم مرد قویتر میشه

خدایا کمکم کن پسرم رو طوری تربیت کنم که اگه روزی ازدواج کرد تو خونه اش هیچوقت حتی برای یبارم که شده مردسالاری نباشه ، درکنار زنش با حق برابر زندگی کنه و هیچوقت زنش برا یه لحضه هم نگه کاش ازدواج نمیکردم ، کاش شوهرم منو درک میکرد ، کاش زورم به شوهرم میرسید و هزارتا کاش دیگه...
مامان محمدمهدی مامان محمدمهدی ۹ ماهگی
الهی من فدات بشم که روز به روز داری جلو روم قد میکشی ماشاالله
انگار همین دیروز بود این روز ها تازه اومده بودیم تو این خونه و من ۵ماه باردار بودم و تازه ویارم کم شده بود میدونستم پسری و لی خیالم راحت نبود تا انومالی که رفتم و گفت هم سالم هم خداروشکر سلامت
گفت نمیخوای بدونی چی گفتم سالم دیگه کافی گفت ن جنسیتش گفتم خدا هرچی خواست صلاح دونسته داده برامن و پدرش هم اصلا فرق نمیکنه پس قدمش مبارک و خداروشکر که سلامت خندید گفت پسر گفتم بازم شکر گفت ناراحت شدی دختر میخواستی گفتم ن چون حالا از خنده وگریه و جیغ وداد این جارو رو سرم نزاشتم
مهم سلامتیش
گفت متعجب شدم واقعا خیلی هارو دیدم که زار میزنن چرا و یا گریه میکنن از خوش حالی
گفت بچه دیگه هم داری گفتم آره دیگه نپرسید چس نمیدونم چرا فقط گفت خدا حفظش کنه و لبخند زد .میدونی به بابا که رسیدم گفت سالم خندیدم گفت چی میخندی گفتم خداروشکر که انقدر عقل داری وبالغی که مثل این مرد های که فقط جنسیت مهم نپرسیدی چی دختر یا پسر
اول پرسیدی سالم
گفتم بله خیالت راحت ی پسر کاکولی و پهلوان وقوی بیشتر خندید و دیدم که شروع کرد آیت الکرسی خوندن و فوت کرد به تو
چشم بد ازت دور مادر تکیه گاه خونه و داداش
خدا شما ۲تارو برام حفظ کنه
امیدوارم بتونم براتون مادری رو تمام کمال تمام کنم
مامان دایان💙 مامان دایان💙 ۱۵ ماهگی
مامان ماهلین مامان ماهلین ۸ ماهگی
خانما میخوام یه درد و دلی باهاتون کنم مناز وقتی زایمان کردم مامانم پیشم بود یا من میرفتم خونه اونا بعد از ۲ ماهگی یهو بچم شیر و تو بیداری ول کرد نخورد من ۲۳ سالمه و هیچ تجربه ای تو این سن و حتی مامانم تاحالا به عمرش ندیده بودبچه دیگه تو بیداری شیر نخوره مجبور شدم بمونم خونه مامانمینا یا اون بیاد پیشم ۱۰ تا دکتر رفتم واسه دختر چند تا شون گفتن رفلاکس داره باید دارو بخوره چند بار دارو دادم ولی فرقی نکرد شیر خوردنش مامانم بیشتر من قلق شیر خوردن دخترم بلد بود تو خواب همیشه میترسیدم تنها باشم یه کمکی نداشته باشم مامانم از اون موقع تا حالا یا من میرم خونشون یا اون میاد شوهرم بچه داری بلد نیست وقتی هم میاد آنقدر خسته هست که شاید بتونه تا موقع خوابش بچم بگیره بچه من خیلی بدقلق هست تو این ۷ ماه و نیم دائم موقع خواباش گریه میکنه هیچ کمکی ندارم جز مامانم اونم داره همش بهم چی میگه بعضی موقع ها میگه بچه آوردنت برای چی بچه میخواستی چیکار تو داره سرمو میخوره کلا از وقتی زایمان کردم با شوهرم مشکل داشت که چرا کمک نمیکنه این مرد نیس و فلان ... به خدا دارم عاجز میشم اصلا این بچه هم خوب نمیشه که بگم خودم میتونم دیگه از پسش بر بیام دارم روانی میشم از کاراش یه حرفی هم بهش بزنم میگه رو زندگی تو دیونه شدم رو بچت دیونه شدم دائم پشت سر شوهرم پیش من حرف میزنه بدیش میگه منم به شوهرم زنگ میزنم که چرا این کار کردی چرا نکردی دعوامون میشه خدایا چرا این بچه خوب نمیشه واقعا دست تنها خیلی سخته بچم بزرگ کنم شما جای من بودید چیکار می‌کردید
مامان رستا مامان رستا ۱۰ ماهگی
خوب بقیه ماجرای معجزه
پسرم بعد دوماه از بیمارستان با ی شلنگ داخل شکمش مرخص شد ، خیلی سخت بود حموم بردنش ، لباس پوشیدنش مای بیبی کردنش هر بار که عوضش میکردم یا شیرش میدادم می‌بردم اتاق تا کسی نبینتش تا با چشم ترحم نگاهش نکنن ولی خودم زار میزدم ، همیشه مامانم پیشم بود چون بیشتر وقتا اون بهش میرسید الهی بمیرم با چشم دیدم که مامانمو بابام کمرشون خم شد دیدم شوهرم ۱۰ سال پیر شد ولی دیگه پیششون گریه نمیکردم بیشتر سعی می‌کردم به شوهرم امیدواری بدم چون وقتی عصبی میشد کفر میگفت منم اصلا نمیخواستم جواب کفر گفتنشو بچم بده ،
ی روز که مامانم رفته بود خونشون همسرم خونه نبود مجبور شدم بشورمش تا وقتی گذاشتم که مای بیبی کنم با پاهش شلنگ رو کشید شلنگ از شکمش دراومد خیلی ترسیدم سریع زنگ زدم به شوهرم ساعت ۱۰ شب سریع رسوندیم بیمارستان از ی طرف زنگ زدم به جراحش گفت بیارین خودم با بیمارستان هماهنگ میکنم وقتی رسیدیم بازم رزیدنت احمق اومد بالا سرش گفتم دکترش باید بیاد گفتن اون نمیاد به ما گفته انجام بدیم زنگ زدم به دکتر دکترش گفت بهترین دانشجومو ف
رستادم خیالت راحت ، رزیدنت احمق نبردش اتاق عمل همون شلنگ رو دوباره جازد چون مثل سوند بود هر چی گفتم حداقل شلنگشو عوض کن گفت نه همین خوبه ، ما اومدیم خونه بعد دوروز دیدم تب کرده اول فکر کردیم برای دندونشه دیدم دور شلنگ مایع سبز رنگ میاد بیرون دوباره بردیمش بیمارستان دکترش گفت با دارو خوب میشه دوباره برگشتیم توهمون بیست روزی که آورده بودیم خونه میبردمش گفتار درمانی دکتر گفتار درمان گفت تا ۷۰ جلسه شاید نتیجه بگیری بتونه با دهنش شیر بخوره ولی من نا امید نبودم، هر کاری که دکتر تو مطب میکرد من هر دو ساعت تو خونه انجام می‌دادم
مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۹🌟
تجربه ی کُلی بخوام از زایمانم بگم
اول از همه خدا رو شاکرم به خاطر سلامتی دختر نازنینم چون سختی های خیلی بدی کشیدم
من‌تازه سختی هام بعد از زایمانم بود چون دخترم ۷ماهه بود خیلی خیلی اذیت شدم
و بعد اینکه زایمانم رو دوست داشتم
من از اول بارداریم نظرم بر سزارین بود که شانس باهام یار شد و همون شد که میخاستم
انتخابم هم برای زایمان های بعدی هم سزارینه قطعا
بعدش اینکه بازم خدا رو شکر میکنم که شکمم کوچیک بود چون شکم بزرگ باشه واسه بخیه ها خیلی آدم اذیت میشه و احتمال عفونت هست
ولی من چون شکمم کوچیک بود خیلی راحت بودم
اینم بگم مامانای گل من دخترم ۴۴ روز بیمارستان بستری بود ❤️‍🩹💔
۴۴ روز من خون دل خوردم غصه خوردم ناراحت شدم اشک ریختم آب شدم و عاجزانه از خدا و اهل بیت کمک میگرفتم که دخترم رو خوب کنن
اول کمک خدا و اهل بیت و بعد کمک دکترها و پرستار ها و بعد دعای خیر پدر مادرم و اطرافیان عزیز بود که دخترم تونست خوب بشه
و ناگفته نماند که دختر مامان هم قوی بود که تونست خوب بشه